eitaa logo
ملکه‌حاجی🌱
33.4هزار دنبال‌کننده
362 عکس
165 ویدیو
0 فایل
خیال‌ میکردم عاشقت‌ نمیشم اگه نگات‌ کنم یکم:) . . . برای خریدن حق عضویتvip هزینه ۴۷ تومنه (رمان ۱۰۰۷پارت کامل شده) به خانم نیمچه مذهبی 👈 @bonyane_marsus پیام بدین. https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1 تبلیغات ملکه‌حاجی🧿
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 _حرف دهنتو بفهم چی رو زبونت میاری! _مادرت که خوب برای من تهمت ردیف میکرد، بهم گفت دختر نیستم و کاری کرد بزنی تو دهنم. تهمت‌های مادرت بس نبود؟ لعنت بهت... تو شب عروسی دیدی که حرفش دروغ بود و بازم داری طرفشو میگیری؟ عاجزانه گفت: _من طرف مادرمو نمیگیرم. حلما.. تا برمیگردم تو رو خدا خونه‌ی خودم بمون. میدونستم خونه مشترک با مامانم دردسر میشه. _من دردسرم؟ _خدافظ. گوشی رو قطع کرد و منو مات گذاشت. دستمو لای موهام کشیدم و با سردرد بدی که گریبان گیرم شده بود، تو آشپزخونه سرکی کشیدم. یخچال رو نگاه کردم تا شاید قرص و مسکنی پیدا کنم اما فقط چیزهای خوردنی بود. تصمیم گرفتم کمی به خودم برسم و از فردا بهتر زندگی کنم. گوشت رو از تو یخچال بیرون آوردم و تو ظرفی گذاشتم که تا صبح یخش باز بشه و باهاش قرمه سبزی درست کنم. 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 تا اومدنِ عامر سه‌ماه مونده بود و معلوم نبود دیگه چه بلاهایی قراره سرم بیاد. از تنهایی موندن تو این خونه هم که چیزی عایدم نمیشد بیچاره و درمونده از خونه بیرون اومدم و سمت خونه بابام رفتم. چمدون و گوشت ِ یخ‌زده خونه عامر بود و دلم میخواست با وجود تنهایی همونجا بمونم اما باید میومدم خونه‌ی مامان و بابام! دق میکردم از این همه عصبانیت و خودخوری کردن های زیاد! زنگ در خونه رو زدم. در خونه کمی بعد باز شد. مامان با چادر پیچی شده سرشو بالا آورد، منو که تو اون وضعیت بدون چادر و درهم و آشفته دید، زد به صورتش! لبخندی زدم و وارد خونه شدم. کارم شده بود این لبخند‌های کذایی برایِ دل‌گرمی! از سر تا پام معلوم بود که یه مرگیم هست و مامان سریع بازومو کشیدو نذاشت وارد خونه بشم. 📵 رمان ملکه‌حاجی با در Vip کامل شد، یعنی در Vip ده ماه جلوتر از کانال اصلی هستیم و رمان تمام شده!😍🔥 • فقط با قیمت 47 تومن می‌تونید وارد Vip بشید🌸 [قیمت کاملِ رمان ۷۰تومن هست اما بخاطر حلول ماه رجب] •در کانال بخاطر فیلتری، رمان با سانسور و حذف شدن قرار میگیره اما در Vip رمان بدونِ سانسور هست🔞💦 آیدی جهت راهنمایی و شرایط ِ خریدن حق عضویت: @bonyane_marsus رمان کامل شده💕 از پارتگذاری سوال نپرسید❌ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 گوشه حیاط خفتم کرد و با تهدید گفت: _حلما این چه حالیه؟ نگو خوبم که میزنم تو دهنت و میرم تو خونه‌ی اون زنیکه و زندگیش رو سیاه میکنم. پس مامان هم میدونست هرچی میکشم از دست مادرشوهرمه! آهی کشیدم و محکم بغلش کردم. نه گریه کردم و نه حرفی زدم، فقط بغلش کردم. زیرلبی گفت: _فعلا میذارم بغلم باشی! مثل خودم بغلم کرد. در خونه باز شد و بابا پا تو حیاط گذاشت. با دیدن من و مامان تو اون حال و هوا، سریع گفت: _حلما..! داشت کم کم از اسم خودمم بدم میومد. حلمای‌بخت‌برگشته‌ باز به خونه برگشت. مامان گفت: _فعلا بذار بغلم خودشو خالی کنه رضا... برو تو خونه! گریه که نمیکردم ولی از انرژی و عقده کم کم خالی شدم. 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 مامان دستشو پشتم کشید و از خودش جدام کرد. دستمو گرفت و گفت: _بریم پیش بابات؟ _بریم. پله ها رو بالا رفتیم و خاطراتم با عامر مرور شد. سر همین پله بود که چادرم از سرم لیز خورد و دست‌و‌پاچلفتی جیغ زدم! لبخندی از مرور خاطراتم رو لبم نشست که با دیدن بابا پر کشید. نگران هی از اونطرف خونه به این طرف راه میرفت! سلام آرومی بهش کردم و به خودش اومد. اخمی کرد و جلو اومد. جواب سلامم رو نداد و ناراحت گفت: _چیشده دخترم؟ عامر کاری کرده؟ درد من این بود که عامر هیچ‌کاری جلوی کارهای مادرش نمیکرد! سری به دو طرف تکون دادم و گفتم: _نه! عامر... رفته مسافرت بابا. تا سه‌ماه دیگه برنمیگرده و گفت با مادرش تو خونه بمونم و ازش نگهداری کنم چون فلجه. _با مادرشوهرت دعوا کردی؟ ها؟ _نه! یعنی... نه که نه! تا عامر رفت فهمیدم ویلچری نیست و میتونه راه بره. من و عامر رو گول زده بود. رمان ملکه‌حاجی با در Vip کامل شد، یعنی در Vip ده ماه جلوتر از کانال اصلی هستیم و رمان تمام شده!😍🔥 • فقط با قیمت 47 تومن می‌تونید وارد Vip بشید🌸 [قیمت کاملِ رمان ۷۰تومن هست اما بخاطر حلول ماه رجب] •در کانال بخاطر فیلتری، رمان با سانسور و حذف شدن قرار میگیره اما در Vip رمان بدونِ سانسور هست🔞💦 آیدی جهت راهنمایی و شرایط ِ خریدن حق عضویت: @bonyane_marsus رمان کامل شده💕 از پارتگذاری سوال نپرسید❌ 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 حرفم به قدری سرعتی و زود بود که بابا حیرت‌زده انگشت به دهن موند. این حیله‌ها به خانواده‌ی ما نمیومد و معلوم بود که بهت‌زده شده. پلکی زد و گفت: _مطمئنی حلما؟ تهمت نمیزنی؟ _بابا با خودم بیا، برو خونه‌ی حاج‌خانم رو ببین. صبح تا شب همه کاراشو میکردم حتی از ماه‌عسل با عامر گذشتم بخاطر فلج بودنش و تنها شدنش، اونوقت امروز قشنگ رفت ختم قرآن با پای سالم. مامان جیغ زد: _یا خدا.. حلما عامر میدونه؟ نا امید گفتم: _زنگ زدم گفتم. چی میتونه بگه؟ بابا فقط گفت: _بشین بابا‌جان فعلا! لجم گرفت و بغض‌کرده گفتم: _نه.. نمی‌شینم! میرم اتاقم تا وقتی هم عامر نیاد نمیرم خونه‌ مادرش. منه تازه عروس رو ول کرده با مادر روانی‌ش! 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 با قدم‌های بلند سمت اتاقم رفتم و مامان هم پشت سرم اومد. در اتاقمو محکم کوبیدم و خودمو با ضرب روی تختم انداختم. مامان کنار تخت نشست و فقط نگاهم میکرد. اخمی کردم و گفتم: _چیه مامان؟ خوبه دخترت داره درد میکشه؟ به حرفت گوش نداد و بدبخت شد؟ _چی داری میگی؟ خوشبختی دخترم آرزوی منه احمق. مادرشوهرت که کتکت نزده؟ _نه.. نزده! نمیدونستم چرا این آدم‌های سنتی و قدیمی فقط میگفتن شوهرت خرجی نمیده، کتک نمیزنه، مادرشوهرت فلان نمیکنه؟ پس چرا نمی‌سازی؟ من میخواستم عامر کنارم باشه، ازدواج نکرده بودم که مثلِ دوران قبل عقد با بدبختی و دوست‌دختر بازی تو زندگیش باشم. نا سلامتی کمتر از یک‌ماه بود که عروسش شدم. نباید ناز عروسش رو می‌کشید؟ رمان ملکه‌حاجی با در Vip کامل شد، یعنی در Vip ده ماه جلوتر از کانال اصلی هستیم و رمان تمام شده!😍🔥 • فقط با قیمت 47 تومن می‌تونید وارد Vip بشید🌸 [قیمت کاملِ رمان ۷۰تومن هست اما بخاطر حلول ماه رجب] •در کانال بخاطر فیلتری، رمان با سانسور و حذف شدن قرار میگیره اما در Vip رمان بدونِ سانسور هست🔞💦 آیدی جهت راهنمایی و شرایط ِ خریدن حق عضویت: @bonyane_marsus رمان کامل شده💕 از پارتگذاری سوال نپرسید❌ 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 دستامو تو هم‌گره زدم و روی تخت نشستم. مامان هم از کنار تخت پا شد و کنارِ من نشست. معذب گفتم: _مامان... نگران شد و گفت: _چیه؟ نکنه واقعا کتکت زده؟؟ به من بگو، من مادرتم ازش نمی‌ترسم. تو هم نترس. بی‌توجه به حرفش دوباره گفتم: _مامان... _جان مامان؟ دِ بگو دیگه جونم به لبم رسید. _بابا... خب بابا هم مثل عامر بود؟ همه‌ی مردا زنی که عاشقشن انقدر بهشون بی‌توجهن یا فقط عامر اینجوریه؟ خنده‌ای کرد و گفت: _هیع دختر... روزگار رو نبین چطوری می‌چرخه. من حتی نمی‌دونستم قراره از بابات بچه‌دار بشم. مرد قد بلند فامیل که زن داشت‌، زنش مرد و منو گرفت. به تاج تخت تکیه داد و ادامه داد: _میدونی حلما، بابات منو دوست نداشت. شکر کن که عامر دوستت داره. 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 _چه دوست‌داشتنی که باعث درد منه؟ نگاهم کرد. نگاه دزدیدم ازش، بغض کرده به پاهام خیره شدم. آهی کشید و گفت: _بابات منو نمیدید حلما، سخته زن‌دوم باشی. زن دوم مردی که زن اولش مُرده و زورکی ازدواج کردین. برادرت علی... با من لج بود. منم اونقدر باهاش سردماغ و خوب نبودم. منو نامادری میدید، منم بچه خودم نمیدیدم. چند سالم که با بدبختی با عمو یاسرت توی یه خونه زندگی کردیم، از ما ساده ها همین داستان‌های عاشقانه در میاد. اون شوهرت حاج‌عامر بود که با رسوایی عشقشو جار میزد. راست میگفت. عامر عشقشو داد میزد، ثابت میکرد، رسوا کردی هردومون رو، اما خانواده‌ی من از این عشق های افسانه‌ای تو شجرنامه‌اشون نبود. اکثرشون سنتی ازدواج کردن و بعد عقد عاشق شدن. داستانِ من و عامر عینهو دو تا ماشین بود که از کنار هم رد میشن و عاشق شدن اما گند زدن به هرچی سپر و چراغ و آینه که داشتن. ما دو تا هم عاشق شدیم و گند زدیم به هرچی حرمت بین دو تا خانواده‌ست. رمان ملکه‌حاجی با در Vip کامل شد، یعنی در Vip ده ماه جلوتر از کانال اصلی هستیم و رمان تمام شده!😍🔥 • فقط با قیمت 47 تومن می‌تونید وارد Vip بشید🌸 [قیمت کاملِ رمان ۷۰تومن هست اما بخاطر حلول ماه رجب] •در کانال بخاطر فیلتری، رمان با سانسور و حذف شدن قرار میگیره اما در Vip رمان بدونِ سانسور هست🔞💦 آیدی جهت راهنمایی و شرایط ِ خریدن حق عضویت: @bonyane_marsus رمان کامل شده💕 از پارتگذاری سوال نپرسید❌ 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 با صدای مامان به خودم اومدم که گفت: _حلما... هنوزم عاشق عامری؟ _مامان بحث های من و حاج‌خانم به عامر ربطی نداره. عشقی که بهش دارم کم نمیشه. _منظور من این نبود، میگم کاری نکرده تا الان؟ مادرِ من خبر نداشت که دامادش رک و مستقیم گفته که مادرش هنوز منو عروس خودشون نمیدونه. اگه این حرفشو به بابا میزدم امکان اینو داشت که طلاقم رو بگیره، چون از نظر بابا خانواده‌ی دامادش باید دخترشو قبول میکردن و روی چشم میذاشتن. از ترس بابا نمی‌تونستم کاری کنم. تنها گفتم: _نه! _داری چیزی رو قایم میکنی؟ دعوا های من و عامر و حاج خانم باید تو همون خونه قطع و گم و گور میشد. نباید خانوادم رو داخل میکردم، میدونستم بابا حساسه و امکان درگیری وجود داره. مادر منم که خدای این کار بود که از کاه کوه بسازه و آتیش رو اَلُو بده. رمان ملکه‌حاجی با در Vip کامل شد، یعنی در Vip ده ماه جلوتر از کانال اصلی هستیم و رمان تمام شده!😍🔥 • فقط با قیمت 47 تومن می‌تونید وارد Vip بشید🌸 [قیمت کاملِ رمان ۷۰تومن هست اما بخاطر حلول ماه رجب] •در کانال بخاطر فیلتری، رمان با سانسور و حذف شدن قرار میگیره اما در Vip رمان بدونِ سانسور هست🔞💦 آیدی جهت راهنمایی و شرایط ِ خریدن حق عضویت: @bonyane_marsus رمان کامل شده💕 از پارتگذاری سوال نپرسید❌ 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 کلافه شدم و گفتم: _مامان... چیزی نیست که گفتنی باشه. _چیشده حلما؟ میخوای خودتو بخاطر یه عشق پیر کنی؟ ما خانوادتیم، به ما بگو. به بابات نگو باشه، میگم خجالت میکشی. من که دیگه مادرتم! _مامان دلم میخواد تنها باشم. _که به شوهرت زنگ بزنی؟ دندونامو از حرص بهم سابیدم و غر زدم: _مامان... تو رو جونِ من! بس میکنی؟ لجش گرفته بود و اون روی فضولش بالا اومده بود که گفت: _نمیکنم. زود بگو تو اون خونه بهت چی میگذره که انقدر لاغر شدی؟ _مامان عامر شوهر منه، مسائل ما، بین خودمون حل میشه‌ توپید: _پس چرا اومدی خونه‌ی بابات؟ حتما یه دردیت هست دیگه؟ حتما دارن اذیتت میکنن دیگه. 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 کش موهام رو باز کردم و از اول بستم. از جام بلند شدم و درحالی که از اتاق بیرون میرفتم، گفتم: _خب پس میرم خونه‌ی خودم! مزاحم شما نمیشم. بابا پشت در وایستاده بود و با دیدنم سریع بازومو گرفت‌. عصبی گفت: _کجا میری این وقت شب؟ خجالت می‌کشیدم که بگم دوباره میخوام برگردم سر خونه زندگیم تا عامر بیاد. حتما بابا با خودش فکر میکرد چه دختر شوهر ذلیل و خاری بزرگ کردم. مامان سریع گفت: _نمیتونی که امشب خونه‌ی عامر تنها بخوابی، خوبیت نداره. بابا هم حرفشو تایید کرد و با حالت غیرتی گفت: _من نمیذارم بری تو اون خونه. خونه‌ی خالی و هزار تا دردسر! بشین خونه‌ی ما تا شوهرت برگرده. رمان ملکه‌حاجی با در Vip کامل شد، یعنی در Vip ده ماه جلوتر از کانال اصلی هستیم و رمان تمام شده!😍🔥 • فقط با قیمت 47 تومن می‌تونید وارد Vip بشید🌸 [قیمت کاملِ رمان ۷۰تومن هست اما بخاطر حلول ماه رجب] •در کانال بخاطر فیلتری، رمان با سانسور و حذف شدن قرار میگیره اما در Vip رمان بدونِ سانسور هست🔞💦 آیدی جهت راهنمایی و شرایط ِ خریدن حق عضویت: @bonyane_marsus رمان کامل شده💕 از پارتگذاری سوال نپرسید❌ 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 چاره‌ی دیگه ای برام نمونده بود. بحث بابا جدا بود و میترسیدم مخالفت کنم و ناراحتی پیش بیاد پس شب رو خونه‌ی بابا خوابیدم. صبح وقتی از خواب بیدار شدم که مامان و بابا درحال بحث کردن بودن. مامان عصبی سر بابا اوف و ناله میکرد و گفت: _دختر دسته‌گلم رو شوهر دادی که آروم بگیره نه اینکه سر ماه نشده بر گرده سر خونه‌ی اول، درحالی که دیگه دختر هم نیست. سرخ شدم. خوب شد که بابا نمیدید بیدارم وگرنه آب میشدم. بابا داشت به گلهای تو راه پله آب میداد و جواب مامان رو سرد داد: _زن بس کن! یه چیزی بین خودش و شوهرشه. _میخوای بگی بازم با شوهرش بسازه؟ با حاج‌عامر؟ میدونی شده پوست و استخون؟ مادرشوهرش هر روز معلوم نیست چه بلایی سرش میاره که بعد دو هفته تازه صداش در اومده. حاج‌خانم که به من کاری نداشت، فقط زیادی دروغگو و حیله‌گر بود! 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴