💖✨💖✨💖✨
✨💖✨💖✨
💖✨💖✨
✨💖✨
💖✨
✨
#دو_مدافع
#پارت_بیست_و_هشتم
غرق تو افکار خودم بودم.💭
کہ متوجہ شدم داره دستشو جلوے صورتم تکون میده و صدام میکنہ:
_خانم محمدے
بہ خودم اومدم:
_هاااا؟ چییییے؟ بلہ؟
یہ لحظہ نگاهمون بهم گره خورد.👀
انگار همو تازه دیده بودیم.
چند دقیقہ خیره با تعجب بہ هم نگاه میکردیم.😟
چہ چشمایے داشت....
چشماے مشکے با مژه هاے بلند، با تہ ریشے کہ چهرشو جذاب تر کرده بود.🧔🏻
چرا تا حالا ندیده بودم خوب معلومہ چون تو چشام نگاه نمیکرد.
سجادے بہ چے خیره شده بود؟
فقط خودش میدونست.😪
احساس کردم دوسش دارم، بہ این زودی.❣
با صداے آقایے یہ خودمون اومدیم:
_آقا؟ چیز دیگہ اے میل ندارید؟🤔
از خجالت سرمونو انداختیم پایین.
لپام قرمز شده بود دلم میخواست زمین دهن باز کنہ من برم توش.😬
سجادے هم دست کمے از من نداشت.
مرد خندید و رو بہ سجادے گفت:
_نامزد هستید؟😁
_نخیر آقا بفرمایید.😠
همون طور کہ سرمون پایین بود مشغول خوردن آب هویج شدیم.🍹
گوشیم زنگ خورد.
مریم بود ینے چیکار داشت؟
جواب دادم:
_الو سلام
_سلااااااام عروس خانم بے معرفت چہ خبر؟🤨
آقا داماد خوبن؟🤪
کجاے بحثید؟😜
تاریخ عقد و اینام کہ مشخص شده دیگہ؟🤨
واے حالا من چے بپوشم خدا بگم چیکارت نکنہ اسماء همہ ے کارات هول هولکیہ...😑
ماشاءالله نفس کم نمیورد.😐
جلوے سجادے نمیتونستم چیزے بگم.
یہ لبخند نمایشے زدم و گفتم:
_مریم جان بعدا خودم باهات تماس میگیرم فعلا...👋🏻
_اِ اسماء وایسا قطع نکن اس...
گوشے رو قطع کردم.😑
انقد بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو شنیده بود و داشت میخندید.😂
از خندش خندم گرفت.😁
سوار ماشین شدیم مونده بودیم کجا باید بریم.
سجادے دستش رو گذاشت رو فرمون و پووووووفے کرد و گفت:
_خوب ایندفعہ شما بگید کجا بریم؟
_بہ نظریم یہ پارکے جایے حرفامونو بزنیم.🙂
_باشہ چشم...
#کپیباذکرصلواتمانعیندارد
#خانم_علی_آبادی
#ادمین_یا_صاحب_الزمان 😊☺️