💖✨💖✨💖✨
✨💖✨💖✨
💖✨💖✨
✨💖✨
💖✨
✨
#دو_مدافع
#پارت_سیام
سجادے خندید و گفت:
_چرا این فکرو میکردید؟🤨
_خب براے این کہ همیشہ منو میدید راهتونو عوض میکردید چند بارم تصادفا صندلے هامون کنار هم افتاد کہ شما جاتونو عوض کردید.🤷🏻♀
همیشہ سرتون پایین بود و اصلا با دخترا حرف نمیزدید حتے چند دفعہ چند تا از دختراے دانشگاه سوال داشتن ازتون اما شما جواب ندادید...🙂
بعدشم اصولا دانشجوهایے کہ تو بسیج دانشگاه هستن یکم بد اخلاقن چند دفعہ دیدم بہ دوستم مریم بخاطر حجابش گیر دادن ، اگر آقاے محسنے دوستتونو میگم اگہ ایشون نبودن مریم رو میبردن دفتر دانشگاه نمیدونم چے در گوش مأمور حراست گفتن کہ بیخیال شدن.
سجادے دستشو گذاشت جلوے دهنش تا جلوے خندش رو بگیره و تو همون حالت گفت:
_محسنے؟😂
_بلہ دیگہ
_آهان خدا خیرشون بده ان شاءالله
_مگہ چیہ؟🤨
_هیچے چیز نیست انشاءالله بزودے متوجہ میشید دلیل این فداکاریارو☺️
اخمهام رفت توهم و گفتم:
_مث قضیہ اون پلاک؟😕
خیلے جدے جواب داد
چیزے نگفتم تعجب کرده بودم از این لحن😳
دستے بہ موهاش کشید و با آهے از تہ دل گفت:
_خانم محمدے دلیل دورے من از شما بخاطر خودم بود.
من بہ شما علاقہ داشتم ولے نمیخواستم خداے نکرده از راه دیگہ اے وارد بشم.😞
من یک سال این دورے رو تحمل کردم تا شرایطمو جور کنم براے خواستگارے پا پیش بزارم.
نمیدونید کہ چقد سخت بود همش نگران این بودم کہ نکنہ ازدواج کنید.🤦🏻♂
هر وقت میدیدم یکے از پسرهاے دانشگاه میاد سمتتون حساس میشدم قلبم تند تند میزد دل تو دلم نبود کہ بیام جلو ببینم با شما چیکار داره.
وقتے میدیدم شما بے اهمیت از کنارشون میگذرید خیالم راحت میشد.😪
وقتے این حرفهارو میزد خجالت میکشیدم و سرمو انداختہ بودم پایین.
_درمورد صداقت هم من بہ شما اطمینان میدم کہ همیشہ باهاتون صادق خواهم بود.😇
بازم چیز دیگہ اے هست؟
_فقط...
_فقط چے؟
_آقاے سجادے من هرچے کہ دارم و الان اگہ اینجا هستم همش از لطف و عنایت شهدا و اهل بیت هست.🥀
شما با توجہ بہ اون نامہ کماکان از گذشتہ ے من خبر دارید من خیلے سختے کشیدم.
_خانم محمدے همہ ما هرچے کہ داریم از اهل بیت و شهداست ولے خواهش میکنم از گذشتتون حرفے نزنید.
شما از چے میترسید؟
آهے کشیدم و گفتم:
_از آینده
سرشو انداخت پایین و گفت:
_چیکار کنم کہ بهم اعتماد کنید؟
هرکارے بگید میکنم
_نمیدونم...
و باز هم سکوت بینمون.
براے گوشیم پیام اومد:💬
"سلام آبجے خنگم بسہ دیگہ پاشو بیا خونہ از الان بنده خدا رو تو خرج ننداز😜 یہ فکریم براے داداش خوشتیپت بکن. فعلا"
خندم گرفت.😅
سجادے هم از خنده ے من لبخندے زد و گفت:
_خدا خیرش بده کسے رو کہ باعث شد شما بخندید و این سکوت شکستہ بشه
بهتره دیگہ بریم اگہ موافق باشید.☺️
حرفشو تایید کردم و رفتیم سمت ماشین🚶🏻♀
باورم نمیشد در کنار سجادے کاملا خاطراتم تو این پارک و فراموش کرده بودم...
پشت چراغ قرمز وایساده بودیم. پسر بچہ اے بہ شیشہ ماشیـݧ زد.
سجادے شیشہ ماشینو داد پاییـݧ:
_سلاااام عمو علے😃
سلام مصطفے جان😃
_عمو علے زنتہ؟ ازدواج کردے؟🤨
سجادے نگاهے بہ من کرد و با خنده گفت:
_انشاءالله تو دعا کن😉
_عمو پس این یہ سال بخاطر این خانم فال میگرفتے؟🤨
سجادے ابروهاش بہ نشانہ ے این کہ نگووو داد بالا😟
_عمو خوش سلیقہ اے هاااا😉
خندم گرفتہ بود😂
_خب دیگہ مصطفے جان الان چراق سبز میشہ برو😉
_اِ عمو فالونمیگیرے؟ خالہ شما چے؟🤔
_خانم محمدے فال بر میدارید؟
_بدم نمیاد.🙂
چشمامو بستم نیت کردم و یہ فال برداشتم.
سجادے هم برداشت...
#کپیباذکرصلواتمانعیندارد
#خانم_علی_آبادی
#ادمین_یا_صاحب_الزمان 😊☺️