💖✨💖✨💖✨
✨💖✨💖✨
💖✨💖✨
✨💖✨
💖✨
✨
#دو_مدافع
#پارت_سی_و_سوم
_گفت یکم مریض احوالے اومدم بهت سر بزنم...☺️
_اردلان گفت؟😳
_آره دیگہ مگہ مریض نیستے؟🤔
دستمو گذاشتم جلوے دهنم و چند تا سرفہ اے نمایشی کردم.
دستم و گذاشتم رو سرمو گفتم:
_چرااا یکم ناخوش احوالم...🤒
_آره معلومہ اسماء رنگتم پریده هااا چیکار میکنے با خودت؟😕
_هیچے بابا یکم کاراے دانشگاه و اینجور چیزا زیاد شده بخاطر همون.
_آها. خب دیگہ چہ خبر؟ درس و دانشگاه خوب پیش میره؟🤨
_آره عزیزم. درس و دانشگاه تو چے؟🧐
_اره خداروشکر.
_خب زهرا بشین اینجا برم دوتا چایے بیارم.
_نمیخواد اسماء زحمت نکش اومدم خودتو ببینم.
_بابا چہ زحمتے دو دقیقہ اے اومدم...
گوشیمو از رو تخت برداشتم و رفتم آشپز خونہ.🚶🏻♀
مامان داشت میرفت بیرون.
_سلام مامان.
_سلام دختر تو میاے نباید بیاے سلامے چیزے بدے؟😐
_ببخشید مامان سرم درد میکرد🤕
_چرا چیزے شده؟
_حالا تو میخواے برے بیرون برو.
_آره دارم با خانماے همسایہ میرم خرید واسہ زهرا میوه اینا ببر.
_چشم مامان.
سریع شماره ے اردلانو گرفتم.📞
_الو اردلان؟ کجایے تو؟ واسہ چے الکے بہ زهرا گفتے من مریضم؟🤨
_سلام علیکم چہ خبرتہ خواهر جان، نفس بگیر😐
_آخہ این مسخره بازیا چیہ در میارے اردلان؟!😐
_اِ چہ مسخره بازے گفتم شاید دلت براے دوستت تنگ شده.😁
_نخیر شما نگران چیز دیگہ اے هستے. ببین اردلان من کارے نمیتونم بکنم گفتہ باشم، مامان باید با مادرش حرف بزنہ بعد.
_اِ اسماء حالا تو آمارشو بگیر خواستگار اینا نداشتہ باشہ.😁
_خیلہ خب فقط تو بیا خونہ بہ حسابت میرسم. خدافظ.👋🏻
چاے رو ریختم و میوه و پیش دستے رو آماده کردم و زهرا رو صدا کردم.
_زهرااااا بیا حال. کسے نیست خونہ.
_بہ بہ اسماء خانم چہ چایے خوش رنگے دیگہ وقتشہ هاااا😉
خندیدم و گفتم:
_آره دیگہ... برو بشین رو مبل الان میارم. چادرتم در بیار کسے نیست.
_باشہ
_خب. چہ خبر زهرا؟🤨
_سلامتے
_چقدر از درست مونده؟!🤔
_یہ ترم دیگہ لیسانسمو میگیرم.
_اِ بسلامتے انشاءالله ، نمیخواے ازدواج کنے؟ دیر میشہ هاااا. میمونے خونتون دیگہ از دست مام کارے بر نمیاد.🤪
_چرا دیگہ بخاطر تو از امروز بهش فکر میکنم.
_اِ زهراااا مسخره بازے در نیار جدے نمیخواے ازدواج کنے؟🧐
_چرا خب ولے هنوز موردے کہ میخوام نیومده.😁
_مگہ تو چے میخواے؟
_خب اسماء جان براے من اعتقادات طرف مقابلم خیلے مهمہ، تو خوانواده ما، فقط ماییم کہ مذهبے و مقیدیم خواستگاراے منم اکثرا زیاد پایپند این اصول نیستند، سر همین قضیہ هم ما با خالمینا قطع رابطہ کردیم.🤷🏻♀
_اِ چرا؟
_خالم خیلے دوست داشت من عروسش بشم ولے خب من و پسر خالم اصلا بهم نمیخوریم.
_آهان خب یادمہ چندتا خواستگار مذهبے هم داشتے از همین مسجد خودمون...
_آره ولے خب اونا هم همچین خوب نبودن.😁
_واااا زهرا سخت گیریا بعد مامان بہ من میگہ.😑
حتما منتظرے از این برادرانے کہ شبیہ شهیدان زنده اند بیان خواستگاریت😉
#کپیباذکرصلواتمانعیندارد
#خانم_علی_آبادی
#ادمین_یا_صاحب_الزمان 😊☺️