eitaa logo
. حَنیفـھ☁️ .
2.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
753 ویدیو
5 فایل
__ _ بھ‌توکل‌نام‌اَعظمـت🌿 . رسانہ‌فرهنگی‌/هنرۍحنیفھ . وَ بڪاوید ؛ 🐋| @Haniinfo * نشـرمُحتواهمراھِ‌حفظ‌نشـان‌واره ! بیمه‌شده‌ۍ‌حضـرت‌زهـراۜ . 🤍 .
مشاهده در ایتا
دانلود
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ وارد خونہ کہ شدیم مامان علے زد تو صورتشو گفت: _خاک بہ سرم اینجا چیکار میکنید؟ اسماء جان حالت خوبہ دخترم؟😰 پشت سر او بابا رضا اومد و با خنده گفت: _سلام ، منظور خانم این بود کہ خدارو شکر کہ مرخص شدے و حالت خوبہ😁 خوش اومدے دخترم🤗 بعد هم رو بہ علے کرد و با اشاره پرسید: _قضیہ چیہ‌؟🤔 علے شونہ هاشو انداخت بالا و گفت: _نمیدونم بابا با اصرار خودش مرخصش کردم🤷🏻‍♂ لبخندے زدم و گفتم: _حالم خوبہ نگران نباشید☺️ راستے فاطمہ کجاست؟🤔 مامان علے دستشو گذاشت رو شونمو گفت: _خستہ بود خوابید تو هم برو تو اتاق علے استراحت کن چشمے گفتم و همراه علے از پلہ ها رفتم بالا🚶🏻‍♀ در اتاقو برام باز کرد. وارد اتاق شدم و رو تخت نشستم. اومد سمتم و چادرمو از سرم در آورد و آویزون کرد لباسام بوے بیمارستانو میداد و حالمو بد میکرد.🤧 لباسامو عوض کردم یہ نفس راحت کشیدم.😪 دستے بہ موهام کشیدم. موهام بهم ریختہ بود ، دستام جون نداشت اما نمیخواستم علے بفهمہ. شونہ رو برداشتم و کشیدم بہ موهام. علے شونہ رو از دستم گرفت و خودش موهامو شونہ کرد. احساس خوبے داشتم اما یہ غمے تو دلم بود.😢 چشمامو بستم و گفتم: _علے جان وسایلاتو آماده کردے؟ جوابمو نداد. شونہ کردن موهام کہ تموم شد شروع کرد بہ بافتنشون. برگشتم سمتشو دوباره پرسیدم: ‌_وسایلاتو جمع کردے؟ پوفے کرد و سرشو انداخت پایین: _جمع نکردم _اِ خب بیا باهم جمعشون کنیم.🙂 _باشہ واسہ فردا الان هم من خستم هم تو. حرفشو تایید کردم اما اصلا دلم نمیخواست بخوابم. میخواستم تا صبح باهاش حرف بزنم و نگاش کنم.👀 اصلا کاش صبح نمیشد... دلم راضے بہ رفتنش نبود ، اما زبونم چیزے دیگہ اے و بہ علے میگفت. نشست بالا سرم و گفت: 😊☺️