💖✨💖✨💖✨
✨💖✨💖✨
💖✨💖✨
✨💖✨
💖✨
✨
#دو_مدافع
#پارت_شصت_و_نهم
وارد خونہ کہ شدیم مامان علے زد تو صورتشو گفت:
_خاک بہ سرم اینجا چیکار میکنید؟ اسماء جان حالت خوبہ دخترم؟😰
پشت سر او بابا رضا اومد و با خنده گفت:
_سلام ، منظور خانم این بود کہ خدارو شکر کہ مرخص شدے و حالت خوبہ😁
خوش اومدے دخترم🤗
بعد هم رو بہ علے کرد و با اشاره پرسید:
_قضیہ چیہ؟🤔
علے شونہ هاشو انداخت بالا و گفت:
_نمیدونم بابا با اصرار خودش مرخصش کردم🤷🏻♂
لبخندے زدم و گفتم:
_حالم خوبہ نگران نباشید☺️
راستے فاطمہ کجاست؟🤔
مامان علے دستشو گذاشت رو شونمو گفت:
_خستہ بود خوابید
تو هم برو تو اتاق علے استراحت کن
چشمے گفتم و همراه علے از پلہ ها رفتم بالا🚶🏻♀
در اتاقو برام باز کرد.
وارد اتاق شدم و رو تخت نشستم.
اومد سمتم و چادرمو از سرم در آورد و آویزون کرد لباسام بوے بیمارستانو میداد و حالمو بد میکرد.🤧
لباسامو عوض کردم یہ نفس راحت کشیدم.😪
دستے بہ موهام کشیدم. موهام بهم ریختہ بود ، دستام جون نداشت اما نمیخواستم علے بفهمہ.
شونہ رو برداشتم و کشیدم بہ موهام.
علے شونہ رو از دستم گرفت و خودش موهامو شونہ کرد.
احساس خوبے داشتم اما یہ غمے تو دلم بود.😢
چشمامو بستم و گفتم:
_علے جان وسایلاتو آماده کردے؟
جوابمو نداد.
شونہ کردن موهام کہ تموم شد شروع کرد بہ بافتنشون.
برگشتم سمتشو دوباره پرسیدم:
_وسایلاتو جمع کردے؟
پوفے کرد و سرشو انداخت پایین:
_جمع نکردم
_اِ خب بیا باهم جمعشون کنیم.🙂
_باشہ واسہ فردا الان هم من خستم هم تو.
حرفشو تایید کردم اما اصلا دلم نمیخواست بخوابم.
میخواستم تا صبح باهاش حرف بزنم و نگاش کنم.👀
اصلا کاش صبح نمیشد...
دلم راضے بہ رفتنش نبود ، اما زبونم چیزے دیگہ اے و بہ علے میگفت.
نشست بالا سرم و گفت:
#کپیباذکرصلواتمانعیندارد
#خانم_علی_آبادی
#ادمین_یا_صاحب_الزمان 😊☺️