eitaa logo
. حَنیفـھ☁️ .
3.2هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
753 ویدیو
5 فایل
__ _ بھ‌توکل‌نام‌اَعظمـت🌿 . رسانہ‌فرهنگی‌/هنرۍحنیفھ . وَ بڪاوید ؛ 🐋| @Haniinfo * نشـرمُحتواهمراھِ‌حفظ‌نشـان‌واره ! بیمه‌شده‌ۍ‌حضـرت‌زهـراۜ . 🤍 .
مشاهده در ایتا
دانلود
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ سر جام نشستم و گفتم: _چے اردلان؟ _هیچے میگم میخواے بریم کهف؟ سرمو بہ نشونہ ے تایید تکون دادم. قبول کردم کہ برم شاید آرامش کهف آرومم میکرد.👌🏻 ممکن هم بود کہ داغون ترم کنہ چون دفعہ ے قبل با علے رفتہ بودم.😞 وارد کهف شدم. هیچ کس نبود رفتم و همونجایے کہ دفعہ ے قبل با علے نشستہ بودیم نشستم. قلبم کمے آروم شد. اصلا مگہ میشہ بہ شهدا پناه ببرے و کمکت نکنن؟🤷🏻‍♀ دیگہ اشک نمیریختم ، احساس خوبے داشتم. چشمامو بستم و زیرلب گفتم: _خدایا هر چے صلاحہ همون بشہ بہ من کمک کن و صبر بده.🙂 حرفهایے کہ میزدم دست خودم نبود. مـن اسماء اے کہ انقد علے رو دوست داشت خودش با دست هاے خودش راهیش کرد و الان از خدا صبر و صلاحشو میخواد. روزها همینطورے پشت سر هم میگذشت. حوصلہ ے هیچ کارے رو نداشتم اکثرا خونہ بودم حتے پنج شنبہ ها هم نمیرفتم بهشت زهرا. هر چند روز یکبار علے زنگ میزد بهم اما خیلے کوتاه حرف میزد و قطع میکرد. روز هایے کہ باهاش حرف میزدم حالم خوب بود اما بعدش دوباره بے و حوصلہ بودم.😞 هرشب راس ساعت ۱۰ روبروے پنجره میشستم و بہ ماه نگاه میکردم. مطمئن بودم کہ علے هم داره نگاه میکنہ و دلش برام تنگ شده.😢💔 ~💖~✨~💖~✨~💖~ با صداے گوشیم از خواب بیدار شدم. دستم رو از پتو آوردم بیرون و دنبال گوشیم میگشتم.📱 زنگ گوشے قطع شد. از ترس اینکہ نکنہ علے بوده از جام بلند شدم و گوشیمو پیدا کردم. با چشماے نیمہ بازم قفل گوشے رو باز کردم مریم بود.😪 پوووفے کردم و دوباره روے تخت ولو شدم و پتو رو کشیدم رو سرم. گوشیم دوباره زنگ خورد.📱 با بے حوصلگے برش داشتم و جواب دادم: _الو _الو سلام دختر کجایے تو؟ چرا دانشگاه نمیاے؟🤨 _علیک سلام. حال و حوصلہ ندارم مریم. _وا یعنے چے. مثل این افسرده ها نشستے تو خونہ.😐 _خب حالا کارم داشتے؟ _آره اسماء میخوام ببینمت ، باهات حرف بزنم. _راجب چے؟ _راجب محسنے ، ازم خاستگارے کرده.😁 خندیدم و گفتم: _محسنے؟ خوب تو چے گفتے؟ _هیچے، چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم واقعا کہ. بعدشم سریع ازش دور شدم.😁 علے قبلا یہ چیزهایے بهم گفتہ بود ولے فکر نمیکردم جدے باشہ. _خاک تو سرت مریم بعد از ۱۰۰ سال یہ خاستگار برات اومده اونم پروندیش.😑 خندیدو گفت: _واقعا کہ حالا کے ببینمت؟ _دیگہ واسہ چے میخواے ببینیم؟ تو کہ پروندیش.🤦🏻‍♀ _یہ کار دیگہ اے دارم. حالا اگہ مزاحمم بگو. _من کہ دارم میگم تو بہ خودت نمیگیرے😐 _اِ اسماء _شوخے کردم بابا ، بعد از ظهر بیا خونمون دیگہ هم زنگ نزن میخوام بخوابم. ‌_پروووو. باشہ ، پس فعلا. _فعلا. 😊☺️