💖✨💖✨💖✨
✨💖✨💖✨
💖✨💖✨
✨💖✨
💖✨
✨
#دو_مدافع
#پارت_هشتاد_و_پنجم
راستش اصلا خوشحال نبودم، اونا میخواستن در نبود علے خوشحالم کنن اما نمیدونستن با این کارشون نبود علے رو بیشتر احساس میکنم.😞
واے چقدر بد بود کہ علے تو اولین سال تولدم بعد از ازدواجمون پیشم نبود. اون شب نبودشو خیلے بیشتر احساس کردم.😢
دوست داشتم زودتر تولد تموم بشہ تا برم تو اتاقم وجعبہ ے کادوے علے و باز کنم.
زمان خیلے دیر میگذشت. بالاخره بعد از بریدن کیک و باز کردن کادو ها ،خستگے رو بهونہ کردم و رفتم تو اتاقم. نفس راحتے کشیدم و لباسامو عوض کردم.
پرده ے اتاقو کشیدم و روبروے نور ماه نشستم، چیزے تا ساعت ۱۰ نمونده بود.
جعبہ رو با دقت و احتیاط گذاشتم جلوم. انگار داشتم جعبہ ے مهمات رو جابہ جا میکردم.😐
آروم درشو باز کردم بوے گل هاے یاس داخل جعبہ خورد تو صورتم.😍
آرامش خاصے بهم دست داد ناخداگاه لبخندے رو صورتم نشست.☺️
گل ها رو کنار زدم یہ جعبہ ے کوچیک تر هم داخل جعبہ بود.🎁
درشو باز کردم یہ زنجیر وپلاک طلا.✨
کہ پلاکش اسم خودم بود و روش با نگین هاے ریز زیادے تزئین شده بود.
خیلے خوشگل بود.😍👌🏻
گردبند رو انداختم تو گردنم خیلے احساس خوبے داشتم.🙃
چند تا گل یاس از داخل جعبہ برداشتم کہ چشمم خورد بہ یہ کاغذ.📄
برش داشتم و بازش کردم. یہ نامہ بود.
"یاهو"
سلام اسماء عزیزم، منو ببخش کہ اولین سال تولدت پیشت نبودم قسمت این بود کہ نباشم، ولے بہ علے قول بده کہ ناراحت نباشے ،خیلے دوست دارم خانمم.❤️ مطمئن باش هر لحظہ بہ یادتم. مواظب خودت باش.
"قربانت علے"❣
بغضم گرفت و اشکام جارے شد.😭
ساعت ۱۰ بود طبق معمول هرشب، بہ ماه خیره شده بودم و چهره ے علے رو واسہ خودم تجسم میکردم، اینکہ داره چیکار میکنہ و بہ چے فکر میکنہ ولے مطمئن بودم اونم داره بہ ماه نگاه میکنہ.🌙
انقدر خستہ بودم کہ تو همون حالت خوابم برد.😴
چند وقت گذشت، مشکل محسنے و مریم هم حل شد و خیلے زود باهم ازدواج کردند.💍
یک ماه از رفتن علے میگذشت .اردلان هم دوهفتہ اے بود کہ رفتہ بود. قرار بود بلافاصلہ بعد از برگشتن علے تدارکات عروسے رو بچینیم.
دوره ے علے ۴۵ روزه بود. ۱۵ روز تا اومدنش مونده بود .خیلے خوشحال بودم براے همین افتادم دنبال کارهام و خریدن جهیزیہ.😃
دوست داشتم علے هم باشہ و تو انتخاب وسایل خونمون نظر بده.
"خونمون" با گفتن این کلمہ یہ حس خوبے بهم دست میداد .حس مستقل شدن. حس تشکیل یہ زندگے واقعے باعلے.😍
اصلا هر چیزے کہ اسم علے همراهش بود رو با تمام وجودم دوست داشتم.😍
با ذوق و سلیقہ ے خاصے یہ سرے از وسایل روخریدم.🤩
از جلوے مزون هاے لباس عروس رد میشدم چند دقیقہ جلوش وایمیسادم نگاه میکردم. اما لباس عروسو دیگہ باید باعلے میگرفتم.🙃
اون ۱۵ روز خیلے دیر میگذشت.😢
واسہ دیدنش روز شمارے میکردم...
#کپیباذکرصلواتمانعیندارد
#خانم_علی_آبادی
#ادمین_یا_صاحب_الزمان 🍓