💖✨💖✨💖✨
✨💖✨💖✨
💖✨💖✨
✨💖✨
💖✨
✨
#دو_مدافع
#پارت_هشتاد_و_چهارم
_دیگہ چے؟
_بہ نظرت منو وحید بہ هم میخوریم؟ ظاهرمون شبیہ همہ؟ اعتقاداتمون؟ اون خیلے اعتقاداتش قویہ.
_مریم اون تورو همینطورے کہ هستے انتخاب کرده، بعدشم تو مگہ اعتقاداتت چشہ؟ خیلیم خوبے🤗
مریم آهے کشید و سرشو انداخت پایین:
_چے بگم😪
_هیچے نمیخواد بگے اگہ حرفات تموم شده بہ اون بنده خدا زنگ بزنم بیاد.
_زنگ بزن.
_حالا امروز چطورے باهم رفتید خرید؟
_واے بہ سختے اسماء از خوشحالے نمیدونست چیکار باید بکنہ از طرفے هم خجالت میکشید و سرش همش پایین بود. همہ چیم خودش حساب کرد😁
_اخے الهے.
گوشے و برداشتم و بهش زنگ زدم.
۵ دیقہ بعد در حالے کہ سہ تا بستنے تو دستش بود اومد.🍦
_اے بابا چرا باز زحمت کشیدید؟
_قابل شمارو نداره آبجے
مریم بلند شد و گفت:
_خوب من دیگہ برم دیرم شده.
محسنے در حالے کہ بستنے رو میداد بهش گفت:
_ماهم داریم میریم اجازه بدید برسونیمتون.☺️
_اخہ زحمت میشہ.
_چہ زحمتے آبجے شما هم پاشید برسونمتون.
خندم گرفتہ بود. سرمو تکون دادم رفتیم سوار ماشین شدیم...🚗
مریم و اول رسوندیم.
بعد از پیاده شدن مریم شروع کرد بہ حرف زدن...
اولش یکم تتہ پتہ کرد:
_امم چطوری بگم راستش یکم سخته...
حرفشو قطع کردم:
_خب بزارید من کمکتون کنم راجب مریم میخواید حرف بزنید؟😁
_اِ بلہ. از کجا فهمیدید؟
_خوب دیگہ...
راحت باشید آقاے محسنے علے سپرده هواتونو داشتہ باشم.
_دم علے آقا هم گرم. راستش آبجے، خانم سعادتے یا همون مریم خانوم بہ پیشنهاد ازدواج من جواب منفے دادن. دلیلشو نمیدونم میشہ شما ازشون بپرسید؟😕
_بلہ حتما. دیگہ چے؟
_دیگہ این کہ من کہ خواهر ندارم شما لطف کنید در حقم خواهرے کنید، من واقعا بہ ایشون علاقہ دارم. اگر هم تا حالا نرفتم جلو بخاطر کارهام بود.😞
خندیدم و گفتم:
_باشہ چشم، هرکارے از دستم بر بیاد انجام میدم انشاءالله کہ همہ چے درست میشہ...😁
_واقعا نمیدونم چطورے ازتون تشکر کنم😃
عروسیتون حتما جبران میکنم😉
_ممنون شما لطف دارید، بابت امروز بازم ممنون.
هوا تقریبا تاریک شده بود، احساس خستگے میکردم بعد از مدتها رفتہ بودم بیرون.
جعبہ ے کادو ها مخصوصا جعبہ ے بزرگ علے تو دستم سنگینے میکرد.🎁
با زحمت کلید رو از تو کیفم پیدا کردم و در و باز کردم.🔑
راهرو تاریک بود پله ها رو رفتم بالا و در خونہ رو باز کردم ، چراغ هاے خونہ هم خاموش بود. اولش نگران شدم اما بعدش گفتم حتما رفتن خونہ ے اردلان. کلید چراغو زدم.💡
با صداے اردلان از ترس جیغے زدم و جعبہ ها از دستم افتاد.🍂
وااااے یہ تولد دیگہ😟
همہ بودن حتے خانواده ے علے جمع شده بودن تا براے من تولد بگیرن
_تولد تولد تولدت مبارک...
#کپیباذکرصلواتمانعیندارد
#خانم_علی_آبادی
#ادمین_یا_صاحب_الزمان 🍓