eitaa logo
. حَنیفـھ☁️ .
3.2هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
753 ویدیو
5 فایل
__ _ بھ‌توکل‌نام‌اَعظمـت🌿 . رسانہ‌فرهنگی‌/هنرۍحنیفھ . وَ بڪاوید ؛ 🐋| @Haniinfo * نشـرمُحتواهمراھِ‌حفظ‌نشـان‌واره ! بیمه‌شده‌ۍ‌حضـرت‌زهـراۜ . 🤍 .
مشاهده در ایتا
دانلود
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ گوشے رو پرت کردم اونور و دوباره خوابیدم چشمام داشت گرم میشد کہ گوشیم دوباره زنگ خورد.🤦🏻‍♀ فکرکردم مریمہ کلے فوحشش دادم. بدون اینکہ بہ صفحہ ے گوشے نگاه کنم جواب دادم: _بلہ؟ مگہ نگفتم دیگہ زنگ نزن؟ صداے یہ مرد بود ، رو صفحہ ے گوشے نگاه کردم محسنے بود سریع گوشے قطع کردم. خدا بگم چیکارت نکنہ مریم.😬 دوباره زنگ زد صدامو صاف کردمو جواب دادم: _بلہ بفرمایید؟ _سلام خوب هستید آبجے؟ بعد از ازدواجم با علے بهم میگفت آبجے ، از لحن آبجے گفتنش خندم گرفت.😂 _ممنون شما خوب هستید؟ _الحمدللہ، ببخشید میخواستم راجب یہ موضوعے باهاتون حرف بزنم.☺️ _خواهش میکنم بفرمایید. _نہ اینطور ے کہ نمیشہ. شما کے وقت دارید ببینمتون؟🤔 _آخہ حرفمو قطع کردو گفت: _علے بهم گفت بیامو ازتون کمک بگیرم. اسم علے رو کہ آورد لبخند رو لبم نشست. _بهتون اطلاع میدم. فعلا خدافظ.🖐🏻 _خدافظ چند دقیقہ بعد گوشیم بازم زنگ خورد ایندفعہ با دقت بہ صفحہ ے گوشے نگاه کردم. با دیدن صفر هاے زیادے کہ تو شماره بود فهمیدم علیہ سریع جواب دادم: _الو سلام _الو سلام اسماء جان خواب بودے؟🤔 _نہ عزیزم بیدار بودم. _چہ خبر؟ _سلامتے. تو چہ خبر؟ کے میاے؟ ‌_اِ اسماء تو باز اینو گفتے؟ دوهفتہ هم نیست کہ اومدم😐 _اِ خب دلم تنگ شده☹️💔 _منم دلم تنگ شده ، حالا بزار چیزیو کہ میخوام بگم باید زود قطع کنم. با ناراحتے گفتم: _خب بگو☹️ _محسنے بهت زنگ زد دیگہ؟ _آره _ازت کمک میخواد اسماء هرکارے از دستت بر میاد براش بکن.😉 _باشہ چشم _من دیگہ باید برم کارے ندارے؟ مواظب خودت باش. _چشم. خدافظ _خدافظ با حرص گوشے رو قطع کردم زیر لب غر میزدم‌ (یہ دوست دارم هم نگفت☹️) از حرفم پشیمون شدم، حتما جلوے بقیہ نمیتونست بگہ. دیگہ خوابم پرید. لبخندے زدم و از جام بلند شدم. اوضاع خونہ زیاد خوب نبود چون اردلان فردا باز میخواست بره سوریہ. براے همین تصمیم گرفتم کہ با محسنے و مریم بیرون حرف بزنم. یہ فکرے زد بہ سرم اول با مریم قرار میزارم بعدش به محسنے هم میگم بیاد و باهم روبروشون میکنم.😃 کارهاے عقب افتادمو یکم انجام دادم و بہ مریم زنگ زدم و همون پارکے کہ اولین بار با علے براے حرف زدن قرار گذاشتیم ، براے ساعت ۴ قرار گذاشتم.🕓 بہ محسنے هم پیام دادم و آدرس پارک رو فرستادم و گفتم ساعت ۵ اونجا باشہ. لباسامو پوشیدم و از خونہ اومدم بیرون.🚶🏻‍♀ ماشین علے دستم بود اما دست و دلم بہ رانندگے نمیرفت... 🍓