💖✨💖✨💖✨
✨💖✨💖✨
💖✨💖✨
✨💖✨
💖✨
✨
#دو_مدافع
#پارت_هفتاد_و_سوم
چیزے نگفت. از جاش بلند شد و رفت سمت کمد ، درشو باز کردو یہ ساک
نظامے بزرگ کہ لباس هاے نظامے داخلش بود و آورد بیرون.👜
ساک رو ازش گرفتم و لباس ها رو خارج کردم.
_خب علے وسایلے رو کہ احتیاج دارے و بیار کہ مرتب بزارم داخل ساک.
وسایل ها رو مرتب گذاشتم.
باورم نمیشد خودم داشتم وسایلشو جمع میکردم کہ راهیش کنم!😣
_علے مامان اینا میدونن؟
_آره. ولے اونا خیالشون راحتہ تو اجازه نمیدے کہ برم خبر ندارن کہ...
حرفشو قطع کردم:
_اردلان چے؟ اونم میدونہ؟
سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد.
اخمے کردم و گفتم:
_پس فقط مـݧ نمیدونستم؟😒
چیزے نگفت.
_اسماء جمع کردن وسایل کہ تموم شد پاشو ناهار بریم بیرون.🙂
قبول نکردم:
_امروز خودم برات غذا درست میکنم...🙂
پلہ هارو دوتا یکے رفتم پایین.
بابا رضا طبق معمول داشت اخبار نگاه میکرد.👀
وارد آشپز خونہ شدم مادر علے داشت سبزے پاک میکرد.
_سلام مامان
_اِ سلام دخترم بیدار شدے؟ حالت خوبہ؟🤔
لبخندے زدم و گفتم:
_بلہ خوبم ممنون
ماماݧ ناهار کہ درست نکردید؟🤔
_الان میخواستم پاشم بزارم. شماها هم کہ صبحونہ نخوردید.
_میل نداریم مامان جان
اگہ اجازه بدید من ناهارو درست کنم.
_اسماء جان خودم درست میکنم شما برو استراحت کن
با اصرار هاے مـݧ بالاخره راضے شد.
_خب قورمہ سبزے بزارم؟
_الان نمیپزه کہ
_اشکال نداره یکم دیرتر ناهار میخوریم. علے دوست داره امشبم کہ میخواد بره گفتم براش درست کنم.
مادر علے از جاش بلند شدو اومد سمتم:
_کجا میخواد بره؟😟
واے اصلا حواسم نبود از دهنم پرید.🤦🏻♀
_امم امم هیچ جا مامان.
_خودت گفتے امشب میخواد بره
ابروهامو دادم بالا و گفتم:
_من؟ حتما اشتباه گفتم🙂
خدا فاطمہ رو رسوند..
#کپیباذکرصلواتمانعیندارد
#خانم_علی_آبادی
#ادمین_یا_صاحب_الزمان 😊☺️
۹ دی ۱۴۰۰