💖✨💖✨💖✨
✨💖✨💖✨
💖✨💖✨
✨💖✨
💖✨
✨
#دو_مدافع
#پارت_هفتاد_و_هشتم
آهے کشیدم و جلوتر از علے رفتم جلوے در...🚶🏻♀
قرار بود کہ همہ واسہ بدرقہ تا فرودگاه برن.✈️
ولے علے اصرار داشت کہ نیان.
همہ چشم ها سمت من بود. همہ از علاقہ منو علے نسبت بہ هم خبر داشتن هیچ وقت فکر نمیکردن کہ من راضے بہ رفتنش بشم.😞
خبر نداشتن کہ همین عشق باعث رضایت من شده🙂❤️
بغض داشتم منتظر تلنگرے بودم واسہ اشک ریختن اما نمیخواستم دم رفتن دلشو بلرزونم.💔
رو پاهام بند نبودم. کلافہ این پا و اون پا میکردم. تا خداحافظے علے تموم شد. اومد سمتم. تو چشمام نگاه کرد و لبخندے زد همہ ے نگاه ها سمت ما بود.👀
زیر لب بسم اللهے گفت و از زیر قرآن رد شد.📖
چشمامو بستم بوے عطرشو استشمام کردم و قلبم بہ تپش افتاد.😣
چشمامو باز کردم دوباره از زیر قرآن رد شد ، هر دفعہ تپش قلبم بیشتر میشد و بہ سختے نفس میکشیدم.🤧
قرار شد اردلان علے رو برسونہ.
اردلان سوار ماشین شد.🚗
کاسہ ے آب دستم بود. علے براے خداحافظے اومد جلو.🚶🏻♂
بہ کاسہ ے آب نگاه کرد از داخلش یکے از گل هاے یاس شناور تو آب رو برداشت و بو کرد.
لبخندے زد و گفت:
_اسماء بوے تورو میده🙂❣
قرآن کوچیکے رو از داخل جیبش درآوردو گل رو گذاشت وسطش ، بغض بہ گلوم چنگ میزد و قدرت صحبت کردن نداشتم.
_اسماء بہ علے قول دادے کہ مواظب خودت باشے و غصه نخورے.
پلکامو بہ نشونہ ے تایید تکون دادم.
_خوب خانم جان کارے ندارے؟🙂
کار داشتم ، کلے حرف واسہ ے گفتن تو سینم بود اما بغض بهم اجازه ے حرف زدن نمیداد.😣
چیزے نگفتم.
دستشو بہ نشونہ ے خداحافظے آورد بالا و زیر لب آروم گفت:
_دوست دارم اسماء خانم😍❤️
پشتشو بہ من کرد و رفت.
با هر سختے کہ بود صداش کردم:
_علے
بہ سرعت برگشت.
_جان علے😍
ملتمسانہ با چشمهاے پر بهش نگاه کردم و گفتم:
_خواهش میکنم اجازه بده تا فرودگاه بیام🙏🏻
چند دقیقہ سکوت کرد و گفت:
_باشہ عزیزم☺️
کاسہ رو دادم دستش ، بہ سرعت چادر مشکیمو سر کردم و سوار ماشین شدم.
زهرا هم با ما اومد.
بہ اصرار علے ما پشت نشستیم و زهرا و اردلان هم جلو.
احساس خوبے داشتم کہ یکم بیشتر میتونستم پیشش باشم.
از همہ خداحافظےکردیم و راه افتادیم.🚗
نگاهے بهش انداختم و با خنده گفتم:
_علے با این لباسا شبیہ برادرا شدیا😉
اخمے نمایشے کردو گفت:
_مگہ نبودم🤨
ابروهامو دادم بالا و در گوشش گفتم:
_شبیہ علے من بودے😉
بہ کاسہ ے آب نگاه کردو گفت:
#کپیباذکرصلواتمانعیندارد
#خانم_علی_آبادی
#ادمین_یا_صاحب_الزمان 😊☺️