eitaa logo
. حَنیفـھ☁️ .
3.3هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
753 ویدیو
5 فایل
__ _ بھ‌توکل‌نام‌اَعظمـت🌿 . رسانہ‌فرهنگی‌/هنرۍحنیفھ . وَ بڪاوید ؛ 🐋| @Haniinfo * نشـرمُحتواهمراھِ‌حفظ‌نشـان‌واره ! بیمه‌شده‌ۍ‌حضـرت‌زهـراۜ . 🤍 .
مشاهده در ایتا
دانلود
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ دو هفتہ بعد از عقدش دوباره رفت...🚶🏻‍♂ دلم خیلے هوایے شده بود. اکثرا تو مراسم تشییع پیکر شهداے مدافع حرم شرکت میکردم.👌🏻 حالم خیلے خراب میشد یاد مصطفے مے افتادم. مطمئن بودم کہ شهید میشہ خودمو تو مراسم تشییعش تصور میکردم. اما بخودم میگفتم مصطفے بدون من نمیپره بهم قول داده هواے منو هم داشتہ باشہ.😞 این سرے ۷۵ روز اونجا موند. وقتے کہ برگشت رفتم پیشش و پا پیچش شدم کہ باید هر جورے شده سرے بعد من رو هم باخودش ببره. اما اون برام توضیح میداد کہ ایران خیلے سخت نیروهاشو میفرستہ اونجا و منو ظاهرا متقاعد میکرد اما فقط ظاهرا. قلبم آروم نمیشد. هر چقدر هم کہ میگذشت مشتاق تر میشدم کہ برم.🙂 همش از اونجا ، اتفاقاتے کہ میوفتاد کاراهایے کہ میکردن و ... میپرسیدم. خیلے مقاومت میکرد کہ نگہ اما اونقد پاپیچش میشدم کہ بالاخره یچیزایے میگفت اسماء نمیدونے کہ اونجا چہ مظلومانہ بچہ ها بہ شهادت میرسن...🥀 علے آهے کشید و ادامہ داد: _مصطفے میگفت بچہ ها کہ شهید میشدن تا درگیرے تموم شہ دشمن پیشروے میکرد و توے شرایطے قرار میگرفتیم کہ دسترسے بہ جنازه ها امکان پذیر نبود بدن یچہ ها چند روز زیر آفتاب میموند. بچہ ها هر طور شده میخواستن جنازه ها رو برگردونن عقب خیلے ها هم تو این قضیہ شهید میشدن.🥀 بعد از کلے درگیرے و عملیات کہ بہ جنازه میرسیدیم بدناشون تقریبا متلاشی شده بود از هر طرفے کہ میخواستیم برشون داریم اعضاے بدنشون جدا میشد.😣 بعضی موقع ها هم کہ جنازه شهدا میوفتاد دست دشمن.😭 چشماش پر از اشک شد و رفت تو فکر میدونستم یاد مصطفے و جنازش کہ بر نگشتہ افتاده. من هم حال خوبے نداشتم اصلا تا حالا این چیزایے رو کہ میگفت و نشنیده بودم چادرم رو کشیدم رو سرم و چند قطره اشک از چشمام جارے شد.😭 دیدن علے تو اون شرایط و چیزایے کہ میگفت نبود، اردلان و میلش براے رفتن نگران و داغونم کرده بود.😩 چادر و از رو صورتم کنار زدم و نگاهش کرد صورتش خیس خیس بود.😭 با چادرم اشکاشو پاک کردم. نگاهم نمیکرد تو حال هواے خودش بود و بہ رو برو خیره شده بود.👀 دلم گرفت از نگاه نکردنش ولے باید درکش میکردم. دستش رو گرفتم و بہ بقیہ ے حرفاش گوش دادم. _۶ ماه طول کشید تا براے بار سوم بره تو این مدت دنبال کارهاے عروسیش بود یک ماه بعد از عروسیش باز هم رفت.🚶🏻‍♂ دیگہ طاقت نیوردم دم رفتن رو کردم بهش و گفتم: _مصطفے دفعہ ے بعد اگہ منو بردے کہ هیچے نوکرتم هستم اما اگہ نبردے رفاقتمون تعطیل.😠☝️🏻 دوتا دستش و گذاشت رو شونہ هام و محکم بغلم کرد و در گوشم طورے کہ همسرش نشنوه گفت: _علے دیر گفتے ایشالا ایندفعہ دیگہ میپرم.🙂 بعد هم خیلے آروم پلاکشو گذاشت تو جیبمو گفت: _اما داداش بامعرفتم میسپرم بیارنت پیش خودم این پلاک هم باشہ دستت بہ عنوان یادگارے.🙃 آخرین بارے بود کہ دیدمش👀 آخرین بارے بود داداشمو بغل کردم. اسماء آخرم مث امام حسین روز عاشورا شهید شد.🥀 بچہ ها میگفتن سرش از بدنش جدا شد و جنازش سہ روز رو زمین موند آخر هم تو مرز تدمر افتاد دست داعش کہ هیچ جوره بر نمیگرده.😞 حالا من بودم کہ اشکام ناخودآگاه رو گونہ هام میریخت و صورتمو خیس کرده بود.😭 علے دیگہ اشک نمیریخت. _میبینے اسماء رفیقم رفت و منو تنها گذاشت.😔 از جاش بلند شد رفت بیرون.🚶🏻‍♂ 😊☺️