eitaa logo
. حَنیفـھ☁️ .
3.3هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
753 ویدیو
5 فایل
__ _ بھ‌توکل‌نام‌اَعظمـت🌿 . رسانہ‌فرهنگی‌/هنرۍحنیفھ . وَ بڪاوید ؛ 🐋| @Haniinfo * نشـرمُحتواهمراھِ‌حفظ‌نشـان‌واره ! بیمه‌شده‌ۍ‌حضـرت‌زهـراۜ . 🤍 .
مشاهده در ایتا
دانلود
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ در اتاق به صدا در اومد...🚪 مامان بود... _اسماء جان ساعت و نگاه کردم اصلا حواسمون بہ ساعت نبود یک ساعت گذشتہ بود بلند شدم و درو اتاق و باز کردم: _جانم مامان   _حالتون خوبہ عزیزم آقاے سجادے خوب هستید چیزے احتیاج ندارید؟😊 از جاش بلند شد و خجالت زده گفت: _بلہ بلہ خیلے ممنون دیگہ داشتیم میومدیم بیرون اینو گفت و از اتاق رفت بیرون.🚶🏻‍♂ بہ مامان یہ نگاهے کردم و تو دلم گفتم اخہ الان وقت اومدن بود؟!😐 _چرا اونطورے نگاه میکنے اسماء _هیچے آخہ حرفامون تموم نشده بود☹️ _نه به این کہ قبول نمیکردے بیان نه به ایـن ک دلت نمیخواد برن😐 اخمے کردم و گفتم: _واااااا مامان من کے گفتم...🙁 صداے یا اللہ مهمونارو شنیدیم. رفتیم تا بدرقشون کنیم.🚶🏻‍♀ مادر سجادے صورتمو بوسید و گفت: _چی شد عروس گلم پسندیدے پسر مارو؟!😉 با تعجب نگاهش کردم😳 نمیدونستم چی باید بگم🤷🏻‍♀ کہ مامان به دادم رسید: _حاج خانم با یہ بار حرف زدن که نمیشہ انشااللہ چند بار همو ببینن حرف بزنن بعد☺️ سجادے سرشو انداختہ بود پایین. اصـلا انگار آدم دیگہ اے شده بود.👌🏻 قرار شد کہ ما بهشون خبر بدیم که دفعہ ے بعد کے بیان. بعد از رفتنشون نفس راحتے کشیدم و رفتم سمت اتاق که بوے گل یاس و احساس نگاهم افتاد به دستہ گلے که با گل یاس سفید و رز قرمز  تزئین شده بود عجب سلیقہ اے😍 منو باش دستہ گل شب خواستگاریمم ندیده بودم...😐 شب سختے بود انقد خستہ بودم که حتے به اتفاقات پیش اومده فکر نکردم و خوابیدم😴 صبح کہ داشتم میرفتم دانشگاه🚶🏻‍♀ خدا خدا میکردم امروز کلاسے که با هم داشتیم کنسل بشہ یا اینکہ نیاد نمیتونستم باهاش رو در رو بشم😬 داشتم وارد دانشگاه میشدم ک یہ نفر صدام کرد سجادے بود بدنم یخ کرد فقط تو خونہ خودمون شیر بودم: صاحب الزمان😊