eitaa logo
. حَنیفـھ☁️ .
3.3هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
753 ویدیو
5 فایل
__ _ بھ‌توکل‌نام‌اَعظمـت🌿 . رسانہ‌فرهنگی‌/هنرۍحنیفھ . وَ بڪاوید ؛ 🐋| @Haniinfo * نشـرمُحتواهمراھِ‌حفظ‌نشـان‌واره ! بیمه‌شده‌ۍ‌حضـرت‌زهـراۜ . 🤍 .
مشاهده در ایتا
دانلود
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ خندیدم و گفتم: _ان‌شاءالله که خیره یہ ماه از محرم شدنمون میگذشت و هروز بیشتر عاشقش میشدم.❣ علے خوابیده بود. کنارش نشستہ بودم و نگاهش میکردم.👀 بہ این فکر میکردم چطور تونستم بہ همین سرعت عاشقش بشم. _واے کہ تو چقد خوبے علے. دستم رو گذاشتہ بودم زیر چونمو بهش خیره شده بودم.👀 یکم سر جاش تکون خورد و چشماشو باز کرد. و با لبخند و صداے خش دار گفت: _سلام خانم کے اومدے؟☺️ _سلام نیم ساعتہ. _اِ پس چرا بیدارم نکردے؟🙃 _آخہ دلم نیومد...😁 _آخ علے بہ فداے دلت😍 حالا دستمو بگیر بلندم کن ببینم. دستشو گرفتم و با تمام قدرت کشیدم سمت خودم. _علے نمیتونم خیلے سنگینے☹️ _اِ پس منم بیدار نمیشم.😑 _باشہ بیدار نشو منم الان میرم خونمون خدافظ.🖐🏻 دستم و گرفت و گفت: _کجا؟ دلت میاد برے؟🙁 سرمو بہ نشونہ ے تایید تکون دادم. _باشہ باشہ بلند میشم تو فقط حرف از رفتن نزن بہ خدا قلبم میگیره.😢 دوتامون زدیم زیر خنده.😂 در اتاق علے بہ صدا در اومد فاطمہ بود: _داداش زنداداش مامان معصومہ میگہ بیاید پایین شام.☺️ علے دستش رو گذاشت رو شکمشو گفت: _آخ کہ چقد گشنمہ بریم. دستشو گرفتمو گفتم: _بدو پس😉 از پلہ ها اومدیم پایین. باباے علے کہ بهش میگفتم بابا رضا اومده بود خونہ. رفتم سمتش: _سلام بابا رضا خستہ نباشے☺️ پیشونیمو بوسید و گفت: _سلامت باشے دختر گلم. _با اجازتون من برم کمک مامان معصومہ.🚶🏻‍♀ فاطمہ دستم رو گرفت و گفت: _کجااااا؟ من خودم همہ چیو آماده کردم شما بشین آقاتون فردا نگہ از خانومم کار کشیدید. دوتامون زدیم زیر خنده.🤣 علے انگشتش رو بہ نشونہ ے تهدید بہ سمت فاطمہ تکون داد و گفت: _باشہ عیب نداره نوبت توهم میرسہ.🤨☝️🏻 فاطمہ از خجالت صورت سفیدش قرمز شدو رفت آشپزخونہ.🚶🏻‍♀ بابا رضا و علے و زدند زیر خنده. آروم زدم بہ پهلوے علے و گفتم: 😊☺️