eitaa logo
. حَنیفـھ☁️ .
3.3هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
753 ویدیو
5 فایل
__ _ بھ‌توکل‌نام‌اَعظمـت🌿 . رسانہ‌فرهنگی‌/هنرۍحنیفھ . وَ بڪاوید ؛ 🐋| @Haniinfo * نشـرمُحتواهمراھِ‌حفظ‌نشـان‌واره ! بیمه‌شده‌ۍ‌حضـرت‌زهـراۜ . 🤍 .
مشاهده در ایتا
دانلود
@Edit_world1388 همسایمونه😃♥️
هدایت شده از  . حَنیفـھ☁️ .
「بسم‌اللّہ‌الرحمن‌الرحیم」
هدایت شده از  . حَنیفـھ☁️ .
صبح‌بخیࢪ؛ مولاۍمن:)😃🌱
هدایت شده از گانــدو↫ⓖⓐⓝⓓⓞⓞ
سلام‌‌دوست‌جانم🤤 اومدم‌تورو‌به‌صلوات‌دعوت‌کنم توهم‌اگر‌دوست‌داشتی‌اینو‌برای‌بقیه‌دوستات‌ بفرست😊 تا‌بریم‌دل‌آسید‌مهدیمون‌رو‌شاد‌کنیم‌و‌آقا‌برامون‌ دعاکنهツ ♥صلوات‌بفرست‌مومن😉🙈 بعدازشھادت‌علی‌خوابش‌رو‌دیدم!🥺 بهم‌گفت:اگه‌می‌دونستم‌این‌دنیا‌به‌خاطر صلوات‌این‌همه‌ثواب‌‌و‌‌پاداش‌میدن😍✌️ حالا‌حالاها‌آرزوی‌شهادت‌نمیکردم! می‌موندم‌توی‌دنیا‌وصلوات‌می‌فرستادم.. 💚شهید_علی‌_موحددوست💚 . .مگه‌همیشه‌با‌ید‌مناسبتی‌باشه‌که‌به‌خاطر امام‌زمان‌‌(عج‌‌‌‌‌)صلوات‌بفرستیم همینجوری‌دلی‌خواستیم‌هدیه‌کنیم‌صلوات‌به آقامون‌امام‌زمان💖 بزرگوارانی‌که‌تمایل‌به‌شرکت‌در‌تقدیم‌صلوات‌به محضر‌امام‌زمان‌(عج)‌دارند‌تعداد‌صلوات‌خود‌را در‌لینک‌زیر‌اعلام‌فرمایند❤️ ⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩ https://EitaaBot.ir/counter/mcp 😁انتشارش‌هم‌خیلی‌ثواب‌داره‌ها😁 ♡حداقل‌واسه‌یکی‌بفرست‌رفیق‌مهربونم♡
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ با صداے سجادے از خاطراتم اومدم بیرون... _خانم محمدے بہ خودم اومدم با تعجب داشت نگام میکرد😳 نگاهش کردم تا چشمام بہ چشماش افتاد نگاهشو دزدید سرشو انداخت پایین و گفت: ‌_گوش دادید بہ حرفام؟ خجالت زده گفتم: _راستش نہ تا یہ جاهاییشو گوش دادم اما... لبخند زد و گفت: _خب ایرادے نداره تا کجا گوش دادید؟☺️ باصدایے کہ انگار از تہ چاه میومد همونطور کہ سرم پایین بود گفتم: _داشتید میگفتید نمیتونستم نسبت بہ شما بے تفاوت باشم. پوووفے کرد و آهے از تہ دل کشید و ادامہ داد: _بلہ نمیتونستم نسبت بہ شما بے تفاوت باشم خیلے خودمو کنترل میکردم. خانم محمدے این شهید شماست دیگہ؟ یعنے منظورم اینہ کہ هر هفتہ میاید سر این قبر؟🤔 سرمو بہ نشانہ ے تایید تکون دادم. با دست بہ چند تا قبر اونطرف تر اشاره کرد و گفت: _اونم شهید منہ منم هر هفتہ میام پیشش. اتفاقا هر هفتہ هم شما رو میبینم چند بار خواستم بیام جلو و باهاتون حرف بزنم اما نشد.🤦🏻‍♂ هفتہ ے پیش میدونستم کہ بخاطر خواستگارے چهارشنبہ میاید منم اومدم حتے اومدم جلو کہ باهاتون صحبت کنم اما شما تا متوجہ شدید یکے داره میاد سمتتون رفتید.🚶🏻‍♀ خانم محمدے شما هر چیزے کہ من از همسر آیندم انتظار دارم رو دارید تا اینجا متوجہ شدم اعتقادات و عقیدمون هم بہ هم میخوره ما باهم میتونیم زیر سایہ ے امام زمان خوشبخت باشیم.😍❤️ البتہ اگہ شما هم قبول کنید...🙃 خیلے داشت تند میرفت.😐 خندم گرفت و گفتم: _اجازه بدید آقاے سجادے شما براے خودتون بریدید و دوختید من هنوز جواب خیلے از سوالاتمو نگرفتم علاوه بر اون شما از کجا میدونید من چیز هایے کہ شما میخواید رو دارم همیشہ اون چیزے کہ فکر میکنید و میبینید درست نیست.🤷🏻‍♀ جدا از اون من هم براے خودم معیار هایے دارم از کجا میدونید شما همشو دارید؟🤨 اخم هاش رفت تو هم و با ناراحتے گفت: _معذرت میخوام اسماء خانم.😞 اولین بار بود کہ اسممو صدا میکرد. یجورے شدم. انگار اولین بار بود کہ صداشو میشنیدم. لپام قرمز شد از خجالت سرمو انداختم پایین. حالا خوبہ قربون صدقم نرفتہ بود عجب بی جنبہ اے بودماااا🤣 متوجہ حالتے کہ بهم دست داده بود شد و پرسید: _چیزے شده؟🤔 خودمو کنترل کردم کہ صدام نلرزه و گفتم: _نہ چیزے نشده.🙂 دستشو گذاشت رو دهنش کہ معلوم نشہ داره میخنده و گفت: خب تا الان من حرف زدم حالا شما بگید.😁 سرفہ اے کردم تا اومدم حرف بزنم گوشیم زنگ خورد...📱 کاملا فراموش کرده بودم مامان زنگ زده بود. گوشے هنوز دست سجادے بود. گوشے رو گرفت طرفم. گوشے رو ازش گرفتم جواب دادم. مامان اجازه نداد حرف بزنم.😑 _الو، اسماء؟ معلوم هست کجایے؟ چرا جواب نمیدے؟ نمیگے نگران میشم؟ چرا انقد تو بے فکرے؟😤 انقدر بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو میشنید...😐 بلند شدم رفتم اونور تر.🚶🏻‍♀ _سلام مامان جان ببخشید دستم بند بود نمیتونستم جواب بدم آنتن هم نداشتم. _مگہ کجایےکہ آنتن ندارے؟🤨 _بهشت زهرا.🙂 _چے؟ بهشت زهرا چیکار میکنے؟ برداشتت بردتت اونجا چیکار؟😟 اومدم جواب بدم کہ آنتن رفت و قطع شد. 😊☺️
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ پیرزن اونجا افتاده بود... با زهرا دوییدیم سمتش، هر چقدر صداش میکردیم جواب نمیداد، اعصابم خورد شده بود گریہ میکردم و بلند بلند صداش میکردم اما جواب نمیداد، تموم کرده بود.😭 مامور آمبولانس اومد سمتمون و گفت: _خانم ایشون تموم کردن، چیکار میکنید؟ نسبتے با شما دارن؟!🤔 زهرا جواب داد: _نسبتے ندارم بلند شدم با صداے بلند کہ عصبانیتم قاطیش بود از آدمايے کہ اطرافمون بودن علت ایـن اتفاقو میپرسیدم. یہ عده میگفتن کہ گرما زده شده یہ عده میگفتن زیر دست و پا مونده و... هرکی یہ چیزی میگفت، کلافہ شده بودم. یہ نفر اومد دستشو گذاشت رو شونم و صدام کرد: _خانم؟! برگشتم یہ خانم میان سال محجبہ بود کہ چهره ے مهربونے هم داشت ازم پرسید: _این خانم باهاتون نسبتے دارن؟🧐 گفتم: _نه چطور؟🤷🏻‍♀ گفت: _من شما رو دیدم کہ کنارشون وایساده بودید و حرف میزدید بعد از رفتن شما این پیرزن از جاش بلند شد، در حالے کہ لبخند بہ لب داشت بہ سمت جمعیت میدویید فریاد میزد و میگفت بالاخره اومدے؟!محمد جان اومدے؟!😍 بعد قاطے جمعیت شد و زیر دست و پا موند. من دوییدم طرفش کہ نزارم بره اما بهش نرسیدم و این اتفاق افتاد. متاسفم واقعا...😞 اشک از چشام جارے شد رفتم سمت پیرزن هنوز قاب عکس تو بغلش بود قاب عکس و برداشتم پشتش نوشتہ بود "محمد جعفرے" یاد حرفاش افتادم پس واقعا پسرش اومد دنبالش و اونو برد پیش خودش. آمبولانس پیرزن رو برد قاب عکس دست مـن موند حال بدے داشتم وقتے برگشتم خونہ هوا تاریک شده بود.🌃 تو خونہ همش یاد اتفاق امروز میوفتادم و اشک میریختم،قاب عکس رو همراه خودم آوردم خونہ شیشش شکستہ بود داشتم عکس و از داخل قاب در میوردم کہ متوجہ شدم یہ کاغذ پشتشہ.🗒 کاغذ رو برداشتم یہ نامہ بود: 🍃🌹یاهو🌹🍃 _مادر عزیز تر از جانم سلام🖐🏻 مرا ببخش کہ بدون اجازه ے شما بہ جبهہ آمدم. فرمان امام بود و من مجبور بودم از طرفے چطور میتوانستم ببینم دشمن جلوے چشمانم بہ خاک وطنم تجاوز کرده و بہ نوامیس کشورم چشم دارد.😞 اگر من بہ جبهه نمیرفتم در قیامت چگونہ جواب مادرم حضرت زهرا را میدادم چگونہ در چشمان مولایم سید و الشهدا نگاه میکردم.😔 مطمعنم خداوند بہ شما و پدر جان صبر دورے و شهادت من را خواهد داد.👌🏻 مادر جان بعد از من بہ جوانان کشور بگو کہ محمد براے حفظ عزت کشور جنگید بگو قرمزي خون و خود را داد تا سیاهے چادر هایشان حفظ شود.🖤 مادر جان براے شهادتم دعا کن...🥀 میگویند دعاے مادر در حق فرزندش میگیرد.👌🏻 حلالم کـن...🙏🏻 پسر خطا کارت "محمد جعفری" با خوندن نامہ از گذشتم شرمنده شدم تازه داشتم مفهوم چادرے کہ روسرمہ رو درک میکردم طرز فکرم کاملا عوض شده بود دیگه اسماء قبلے نبودم بہ قول مامان داشتم بزرگ میشدم.🙃 از طرفے هم جدیدا همش برام خواستگار میومد در حالے کہ مـن اصلا بہ فکر ازدواج نبودم و هنوز زمان میخواستم کہ خودمو پیدا کنم و بہ ثبات کامل برسم.🤦🏻‍♀ اون سال کنکور دادم با ایـن کہ همیشہ آرزوم بود مهندسے برق قبول شم ولے عمران قبول شدم چاره اے نبود باید میرفتم...🚶🏻‍♀ 😊☺️
دو پارت بعد
هدایت شده از گانــدو↫ⓖⓐⓝⓓⓞⓞ
آقا نخون نخون که اگه خوندی مجبوری باید کپی کنی منم خوندم مجبور شدم کپی کنم . . . . . . . . . . . نخوووون😒 . . . . . . . . . . . . . . عجب آدمی هستی تو دیگه 😂😂. . . . . . . . . . . . . . . . . . خیلی دلت میخواد بخونی باشه . . . . . . . . . . . . . . . . . . . برو پایین 👇🏻 . . . . . . . . . . . . . . آره برو 👇🏻 . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . 👇🏻اینم مطلب 👇🏻 . . . . . . . . . . . . . برچهره دل ربای مهدی (عج) صلوات💚💚 اگه این پیامو تو گروه یا کانال دیگه نذاری تا آخر عمر مدیونی 😍😍😍😍😍 واسه گل روی امام زمان بفرست !!! ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ مدافعان چادر⇇⇩❦✿ ♡ ∩_∩ @bdkvdkd
پنچ نفر دیگه برن پاک میکنم 😏
دخترا الان پاک میکنم 🤨
https://www.aparat.com/v/bX0Pa/ سریال‌زخم😍🌸 خیلی‌جذاب!😃 خانوم‌پلیسای‌آینده‌حتماببینید☺️🌸
هدایت شده از قلب سبزم💚
چطوری‌گناه‌نکنیم؟! -قدم‌اول🌻: هروقت‌که‌فکرگناه‌اومد‌توسرت...↯ ¹•شیطان‌رولعنت‌کن! ²•یه‌صلوات‌بفرست! ³•بگواستغفرالله -قدم‌دوم🌻: اگردیدی‌بازم‌ول‌کن‌نیست...↯ ¹•برویه‌وضوبگیر! ²•دورکعت‌نمازبخون! ''تو۹۹درصدمواقع‌جواب‌میده! کافیه‌فقط‌یه‌بازامتحان‌کنید'' ●•قانون‌دلمون‌ازامروز↯ موقع‌گناه،اگردیدی‌هیچ‌جوره‌نمی‌تونی‌ جلوی‌شیطان‌وبگیری! اول‌دورکعت‌نمازمیخونی بعدهرگناهی‌خواستی‌انجام‌میدی...! ''مطمئن‌باش‌اینجوری‌خداکمکت‌میکنه‌دیگه‌ سمت‌اون‌گناه‌نمیری...'' ˼دختران‌چادرۍ˹ | ˼ᴄʜᴀᴅʀɪɪɪ˹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 تا حالا به اینجوری نگاه کردی؟ 📌 نگاه به چادر با زاویه دید متفاوت 🆔 @Clad_girls
ڪلنا‌عباسڪ‌یا‌زینݕ😃🌸 ☺️🌙 ˼دُخــٺـَࢪاݩِ‌مَہدَۆے³¹³ ˹
ڪہ‌غمگیڹ‌باݜد . .🙃💔 ☺️🌙 ˼دُخــٺـَࢪاݩِ‌مَہدَۆے³¹³ ˹
هدایت شده از  . حَنیفـھ☁️ .
「بسم‌اللّہ‌الرحمن‌الرحیم」
هدایت شده از  . حَنیفـھ☁️ .
صبح‌بخیࢪ؛ مولاۍمن:)😃🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از قلب سبزم💚
- - مواظب‌دلت‌باش👀‼️ وقتۍاز‌خدا‌گرفتیش‌پاڪِ‌پاڪ‌بود .. مراقب‌باش‌با‌گناه‌سیاهش‌نکنے آلوده‌اش‌نکنی!! حواست‌باشه‌به‌خاطر‌یه‌چت یه‌لذت‌زودگذر .. یه‌لکہ‌ےِسیاه‌زشت‌نندازےرو‌دلت کہ‌دیگہ‌نتونےپاکش‌کنی💔! دلت‌قیمتیہ‌ رفیق‌مراقبش‌باش🖐🏻
سلام بچه ها بنده ادمین جدید کانال هستم☺️😁🌸 امیدوارم بتونم شما رو راضی نگه دارم🙂
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ اومدم جواب بدم کہ آنتن رفت و قطع شد... باخودم گفتم الانہ کہ مامان نگران بشہ. چندبار شمارشو گرفتم اما نمیگرفت. اخمام رفتہ بود تو هم😠 درتلاش بودم کہ سجادے اومد سمتم: _چیزے شده خانم محمدے؟🧐 _آنتن رفت قطع شد فقط میترسم مامان نگران بشہ.😞 گوشیشو داد بهم و گفت: _بفرمایید من آنتن دارم زنگ بزنید کہ مادر از نگرانے در بیان.☺️ تشکر کردم و گوشے رو گرفتم. تصویر زمینہ ے گوشے عکس یہ سربازے بود کہ رو بازوش نوشتہ بود: "مدافعــــان حـــــــرم" خیلے برام جالب بود.😃 چند دقیقہ داشتم رو صفحه رو نگاه میکردم... خندید و گفت: _چیشد؟زنگ نمیزنید؟😁 کلے خجالت کشیدم. شماره ے مامان رو گرفتم سریع جواب داد: _بلہ بفرمایید _سلام مامان اسماء ام. آنتن گوشیم رفت با گوشے آقاے سجادے زنگ زدم نگران نباش تا چند ساعت دیگه میایم خدافظ. نذاشتم اصلا حرف بزنہ میترسیدم یہ چیزے بگہ سجادے بشنوه بد بشہ.🤦🏻‍♀ گوشے سجادے رو دادم و ازش تشکر کردم. سجادے بلند شد و رفت سر همون قبرے کہ بهم نشون داده بود نشست و گفت: _خانم محمدے فکر کنم زیاد اینجا موندیم شما دیرتون شد اجازه بدید من یہ فاتحہ اے بخونم و بریم. نصف گل هایے رو کہ خریده بود رو برداشتم با یہ بطرے آب و رفتم پیش سجادے روے قبرو شستم، گلهارو گذاشتم روش و فاتحہ اے خوندم. سجادے تشکر کردو گفت: _نمیدونم چرا قسمت نیست ما حرفامونو کامل بزنیم.😅 بلند شدیم و رفتیم سمت ماشین.🚶🏻‍♀ در ماشین رو برام باز کرد. سوار ماشین شدم خودش هم سوار شد و راه افتادیم.🚗 تو راه پلاک همش تکون میخورد من کنجکاو تر میشدم کہ بفهمم چہ پلاکیہ. دلم میخواست از سجادے بپرسم اما روم نمیشد هنوز. سجادے باز ضبط رو روشن کرد ولے ایندفعہ صداے ضبط زیاد نبود. مداحے قشنگے بود🎼 "منو یکم ببین سینہ زنیمو هم ببین ببین کہ خیس شدم عرق نوکریمہ این دلم یہ جوریہ ولے پر از صبوریہ چقد شهید دارن میارن از سوریہ"🥀 اشک تو چشماے سجادے جمع شده بود😢 محکم فرمون و گرفتہ بود داشت مستقیم بہ جاده نگاه میکرد. برام جالب بود. چند دقیقہ بینمون با سکوت گذشت. تا اینکہ رسیدیم بہ داخل شهر 🛣 اذان رو داشتن میگفتن جلوے مسجد وایساد سرشو بگردوند طرفم و گفت: _با اجازتون من برم نماز بخونم زود میام🙃 پیاده شد من هم پیاده شدم و گفتم: _من هم میام. بعد از نماز از مسجد اومدم بیرون بہ ماشین تکیہ داده بود تا منو دید لبخند زدو گفت: _قبول باشہ خانم محمدے😇 تشکر کردم و گفتم: _همچنین.☺️ سوار ماشین شدیم و حرکت کرد جلوے یہ رستوران وایساد و گفت اگہ راضے باشید بریم ناهار بخوریم گشنم بود نه نگفتم و رفتیم داخل رستوران و غذا خوردیم.🍝 وقتے حرف میزد سعے میکرد بہ چشمام نگاه نکنہ و این منو یکم کلافہ میکرد ولے خوشم میومد از حیایے کہ داشت.😃👌🏻 تو راه برگشت بہ خونہ بهش گفتم: _هنوز خیلے از سوالاے من بے جواب مونده.😕 حرفم رو تایید کرده و گفت: _منم هنوز خیلے حرف دارم واسہ گفتن و اینکہ شما اصلا چیزے نگفتید میخوام حرفاے شما رو هم بشنوم.🤗 اگہ خانواده شما اجازه بدن یہ قرار دیگہ هم براے فردا بزاریم. با تعجب گفتم: _فردا؟ زود نیست یکم؟!😟 _از نظر من البتہ نظر شما هر چے باشہ همونہ. _باشہ اجازه بدید با خوانواده هماهنگ کنم میگم مامان اطلاع بدن.🙂 تشکر کرد. رسیدیم جلوے در. میخواستم پیاده شم کہ دوباره چشمم افتاد بہ اون پلاک حواسم بہ خودم نبود. سجادے متوجہ حالت من شد و گفت: _خانم محمدے ان‌شاءالله بہ موقعش میگم جریان این پلاک رو😁 بہ خودم اومدم از خجالت داشتم آب میشدم😓 بدون اینکہ بابت امروز تشکر کنم خدافظے کردم و رفتم👋🏻 کلید رو انداختم درو باز کردم🔑 مامان تا متوجہ شد بلند شد و اومد سمتم.🚶🏻‍♀ _سلاااااااام مامان جان دستش رو گذاشتہ بود رو کمرش و در اون حالت گفت: _سلام علیکم خوش اومدے😐 گونشو بوسیدمو گفتم: _مرسے اومدم برم کہ دستمو گرفت و گفت: _کجا؟ ازدستت عصبانیم😤 خودمو زدم بہ اون راه ابروهامو بہ نشانہ ے تعجب دادم بالا و گفتم:😟 _عصبانے براے چی؟ مامان اسماء و عصبانیت؟ شایعست باور نکن مامان جان. حرفایے میزنیا🙄 نتونست جلوے خندشو بگیره😂 _خبہ خبہ خودتو لوس نکن بیا تعریف کن چیشد اصن چرا رفتہ بودید بهشت زهرا؟🤨 اومدم کہ جواب بدم تلفن زنگ زد خالم بود. نجات پیدا کردم و دوییدم سمت اتاقم...🏃🏻‍♀ 😊☺️
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ اومدم کہ جواب بدم تلفن زنگ زد خالم بود. نجات پیدا کردم و دوییدم سمت اتاقم...🏃🏻‍♀ چادرم رو درآوردم تو آیینہ نگاه کردم چهرم نسبت بہ سہ سال پیش خیلے تغییر کرده بود. بہ خودم لبخندے زدم و گفتم : اسماء این سجادے کیہ؟ چرا داره بہ دلت میشینہ؟ همونطور کہ بہ آیینہ نگاه میکردم اخمام رفت تو هم😠 اسماء زوده مقاومت کن نکنہ این هم بشہ مثل رامین تو باید خیلے مواظب باشے نباید برگردے بہ سہ سال پیش.😞 علے فرق داره نوع نگاهش، صدا کردنش، حرف زدنش، عقایدش...👌🏻 خندم گرفت ...هہ علے؟ همون سجادے خوبہ زیادے خودمونے شدم😅 در هر حال زود بود براے قضاوت.🤷🏻‍♀ هنوز جلوے آیینہ بودم کہ مامان در اتاق رو باز کرد: _کجا فرار کردی؟🤨 خندم گرفت🤣 _فرار کجا بود مادر من اومدم لباسامو عوض کنم.🤷🏻‍♀ _خب پس چرا عوض نکردے هنوز؟🤨 _داشتم تو آیینہ با خودم اختلاط میکردم🤓 مامانم با تعجب بهم نگاه کرد و گفت: _بسم اللہ خل شدے؟😧 خندیدم و گفتم: _بوووودم🤪 راستے مامان آقاے سجادے گفت کہ قرار بعدیمون اگہ شما اجازه بدید براے فردا باشہ.🙂 ‌_فردا؟ چہ خبره اسماء؟😐 _نمیدونم مامان عجلہ داره.🤷🏻‍♀ _براے چے مثلا عجلہ داره🤨 دستمو گذاشتم رو چونم و گفتم: _خب مامان براے من دیگہ😌 مامان با گوشہ ے چشمش بهم نگاه کرد و گفت: _بنده خدا آخہ خبر نداره دختر ما خلہ تو آیینہ با خودش حرف میزنہ.😐 _اِ ماماااان...☹️ در حالے کہ میخندید و از اتاق میرفت بیرون گفت: _باشہ با بابات حرف میزنم.☺️ راستے اسماء اردلان داره میاد.😃 از اتاق دوییدم بیرون با ذوق گفتم: _کے داداش کچلم میاااااد😍 _فردا _خبر داره از قضیہ خواستگارے؟🤨 _معلومہ کہ داره پسر بزرگمہ هااا تازه خیلے هم تعجب کرد کہ تو بالاخره بعد از مدت ها اجازه دادے یہ خواستگار بیاد براے همین از پادگان مرخصے گرفتہ کہ بیاد ببینتش.😁 دستم رو گذاشتم رو کمرمو گفتم: _آره تو از اولم اردلان رو بیشتر دوست داشتے. بعد باحالت قهر رفتم اتاق.☹️🚶🏻‍♀ مامان نیومد دنبالم خندم گرفتہ بود از این همہ توجہ مامان نسبت بہ قهر من اصلا انگار نہ انگار. خستہ بودم خوابیدم.😴 باصداے اذان مغرب بیدار شدم اتاقم بوے گل یاس پخش شده بود. دیدم رو میزم چند تا شاخہ گل یاسہ.🌷 تعجب کردم تو خونہ ما کسے براے من گل نمیخرید ولے میدونستن گل یاس رو دوست دارم. اولش فکر کردم مامان براے آشتے گل خریده ولے بعید بود مامان از این کارا نمیکردم. موهام پریشون و شلختہ ریختہ بود رو شونہ هام همونطور کہ داشتم خمیازه میکشیدم اتاق رفتم بیروݧ و داد زدم: _مامااااااان این گلا چیہ؟🤔 من باهات آشتے نمیکنم تو اون کچلو بیشتر از من دوست دارے.☹️ اردلان یکدفعہ جلوم ظاهر شد و گفت: _بہ من میگے کچل؟🤨 از هیجان یہ جیغے کشیدم و دوییدم بغلش و بوسش کردم.😍 هنوز لباس سربازے تنش بود میخواستم اذیتش کنم دستم و گرفتم رو دماغم گفتم:🤭 _اه اه اردلان خفہ شدم از بوے و جورابو عرقت قیافشو ببین چقدر سیاه شدے. زشت بودے زشت تر شدے.🤢 خندید و افتاد دنبالم🏃🏻‍♂ _بہ من میگے زشت؟🤨 جرئت دارے وایسااا😈 مامان با یہ اللہ اکبر بلند نمازشو تموم کرد و گفت: _چہ خبرتونہ نفهمیدم چے خوندم😑 _قبول باشہ مامان مگہ نگفتے اردلان فردا میاد. _چرا منم نمیدونم چرا امروز اومد. اردلان اخمی کردو گفت: _ناراحتید برم فردا بیام.😐 خندیدم هولش دادم سمت حموم: _نمیخواد تو فعلا برو حموم... راستے نکنہ گلارو تو خریدے؟🤨 ناپرهیزے کردے اردلان... خندید و گفت: _بابا بغل خیابون ریختہ بودن صلواتے من پول نداشتم برات آبنبات چوبے بخرم گل گرفتم.😌 ‌_گل یاس؟ اونم صلواتے؟!😐 برو داداااااش برووو کہ خفہ شدیم از بو برو.🤭 داشتم میخوابیدم کہ اردلان در اتاق و زد و اومد داخل...🚪 😊☺️
۲پارت جدید😃🌸
سرخی‌خونم‌را‌به••• •••سیاهی‌چادرت‌امانت‌دادم😌🌸 ☺️🌙 🌱 🌻💛 ˼دُخــٺـَࢪاݩِ‌مَہدَۆے³¹³ ˹
۰: 😇🌷 طرف بیوگرافی بازیگر یا فوتبالیست مورد علاقشو حفظه🚶‍♀ حتی می‌دونه قدش چند سانته🤦‍♀ و اسم همسر و خانوادش چیه😐 چه غذایی دوست داره😐 رنگ مورد علاقش چیه؟!! اونوقت حتی نمیدونه که امامش در چه سنی به شهادت رسیده😞 حرم امامش کجا قرار داره؟؟🌿 یا امامش حتی چجوری به شهادت رسیده💔 🖐🏻 ؟!!/: (:♥️