eitaa logo
•|قـرارگاه حـضرت حـجـٺ³¹³|•🇵🇸
879 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
70 فایل
﴿بھ نامْ خاݪق چشماݩ دݪربایِ مهدۍ🥀 •[ إِلَے مَتَے أَحَارُ فِيكَ يَا مَوْلاَےَ♥️🌱]• #فڪیف_اصبر_علی‌_فراقڪ✨ خـادم کـانـال:... •|اطݪاݞاټ+شࢪایط ٺبادݪ ۅکپۍ+پاسخ به ناشناس🍃↯ ♥️| @Sharaiet_Hazrat_hojat
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 🖌 خودش داد وگفت : خدا رحمتش کند، چه رونقی به مسجد داده بود اما حالا نه، امام جماعتی داریم نه رمقی برای مسجد رفتن... حاج یحیی که به تازگی سنش از ۵٠ سال گذشته بود. با صدایی گرفته و محزون گفت : به همین راحتی هم نمی‌شود از خیرش گذشت. باید فکری، من دیشب با خودم خیلی کلنجار رفتم وفکر کردم. تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که سراغ حسن پسر حاج آقا برویم واز او بخواهیم جای پدرش را پر کند و امام جماعت مسجد شود. قاسم آقا که از حرف حاج یحیی یکه خورده بود از جایش بلند شد و گفت: چی می‌گی حاجی، مگر به همین سادگی است. سواد می‌خواهد، معلومات میخواهد، امام جماعت باید عادل باشد، حسن که درس نخوانده، مکتبی نرفته؟ حاج یحیی با آرامش گفت: فکر این مسئله را هم کرده ام، با خودم گفتم بلاخره حسن پسر حاج آقاست هر چی باشد، چیزی از او به ارث برده، از عهده ی یک نماز جماعت که بر می‌آد، ٢٠ سال در خانه حاج آقا زندگی کرده، مطمئنا خیلی از مسائل را یاد گرفته. اگر موافق باشید همین حالا سراغش برویم تا مشکل بی رونقی مسجد را حل کنیم. قاسم آقا در ادامه گفت :اگر قبول نکرد چه؟ حاج یحیی لبخندی زد و گفت :نگران نباشید من فکر همه چیزش را... ✍🏻...✨ Ⓙⓞⓘⓝ→↓ √°•@Hazrat_Hojjat_Camp1