#کرامات_امام_زمان☘
#امید_آخر🌱
#قسمت_هشتم✏️
همه جمعیت از تعجب دهانشان باز مانده بود، مردم مانده بودند که
شیخ حسن شوخی اش گرفته با این حرف ها را جدی زده است.
۱۲ سال نماز، مگر شوخی است که به همین راحتی قضا شود؟
کارد به مردم میزدی خونشان در نمی آمد. حسن
عکس العمل مردم بود. مردم هم منتظر همدیگر
حاج يحيی پدر خانم حسن آقا از جایش بلند شد و رو به جمعیت گفت:
این حاج آقای ما، اهل تواضع و شکسته نفسی است... می خواهد...
حسن آقا حرف حاج يحيی را قطع کرد و
خیلی جدی گفت:
خیر، حرف از این چیزها گذشته است و من واقعیت را گفتم دیگرخودتان می دانید.
این را گفت و آمد تا از مسجد خارج شود اما در حلقه محاصره مردم خشمگین افتاد...
تنها و بیکس با دست و پایی خونی و لباس های پاره شده از خشم
مردم آواره بیابان شده بود..
شهر شاهرود را پشت سر گذاشت و خسته کنار تخته سنگی نشست
و به عاقبت و آینده خودش فکر میکرد
خدایا! حالا که همه مرا از خودشان راندند، حتی زن و بچه ام نیز مرا
بیرون کردند به کجا بروم و چه کنم؟ چه آینده ای در انتظارم خواهد
بود؟ خدایا خودت میدانی که توبه کرده ام و از این مسیر شیطانی
برگشته ام، خودت به دادم برس...
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1