eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
416 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
💚' › يا رب نظر تو برنگردد سلطنت خدا يعنى قدرت مالكانه خدا كه اخص از قدرت مطلق است همه امورى كه اسباب و ابزار آن زير نظر خداوند است همسو با اراده و عنايت الهى است. هرگز دخالت غير او در امرش راه ندارد؛ زيرا شركت مستقيم موجودى ضعيف و محدود به نام انسان حكمت‌ها و مصلحت‌ها را بر هم مى‌زند. پس گاهى كه انواع بلاها و خطرها و ضررها به انسان هجوم مى‌آورد تنها وسيله‌اى كه مى‌تواند بلاگردان و نگهبان انسان باشد، نظر خداوند است.😌✌️ . . || سجّاده هم به او دل‌بستھ بود.. 🌾 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
📚🌱'' ⟩ .بیست و هفت روز و یک لبخند: روایتی از زندگی شهید مدافع حرم بابک نوری هریس شهید نوری هریس دانشجوی بسیجی که داوطلبانه به صفوف رزمندگان مدافع حرم در سوریه ملحق شد و در عملیات آزادسازی منطقه بوکمال در سن 25 سالگی، دعوت حق را لبیک گفت و به شهادت رسید. . فڪر خوب همراه با معرفےِ ڪتاب‌هاے خوب😁👇 ●📖⨾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
|• 🍃•| ✅ هر چیزی که به قیمت از دست دادن آرامش زندگی مشترکتان تمام شود،💔 زیادی گران است!!!💰🙄 رهایش کنید.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌..🤗👌 . . . در سـاحل آرامش خانوادھ ☺️ 🍃💛•• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
. ⃟ٜٖ👶🏻 •| 🍃|• 🏴 حجت الاسلام والمسلمین تراشیون: 🔸بچه‌ها که بزرگتر می‌شوند درد و دل‌ هایشان بیشتر می‌شود و حرف‌ هایی برای گفتن دارند. زمینه‌ای فراهم کنیم تا بچه‌ها حرف‌ هایشان را بزنند، در غیر این صورت اگر شنونده خوبی برایشان نباشیم، آنها حرف‌ هایشان را به بیرون از خانه می‌برند. برای شنونده خوب بودن باید اعتماد ساز باشیم. در این صورت است که او نیز با ما سخن می‌گوید. اما اگر احساس کند می‌خواهیم او را سرزنش یا توبیخ کنیم، مطمئناً حرف‌ هایش را به ما نخواهد زد . . ایرانـم، جـوانـ بمـان😍✌️ °•👶🏻🍼•°Eitaa.com/Heiyat_Majazi
کربلای معلی_۲۰۲۳_۰۸_۰۶_۱۰_۴۹_۲۰_۸۲۷.mp3
2.44M
|••| 🎼 |•• چقدر حرف نگفته تو دلم صد مرده زنده مےشود از ذڪر یاحسـین🖤🍂 🎧 |•Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•| 🎐 اَلْحَمْدُ لله حَمْداً يُعادِلُ حَمْدَ مَلاَّئِكَتِهِ الْمُقَرَّبينَ وَاَنْبِيائِهِ الْمُرْسَلينَ وَصَلَّى الله عَلى خِيَرَتِهِ مُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِيّينَ وَآلِهِ الطَّيـِبـيـنَ الطـّاهـِريـنَ الْمـُخـلَصـيـنَ وَسـَلَّمَ سپاس خداى را،سپاسى كه برابرى كند با سپاس فرشتگان مقرّب،و انبياى‌ مرسلش را،و درود و سلام خدا بر بهترين برگزيده از خلقش محمّد خاتم پيامبران،و اهل بيت پاك و پاكيزه و ناب گشته او باد. . . دانه دانه ذڪر تسبیحم فقط شد حسیـــن 🎐🍃 @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
#قصّه_بشنو☺️✌️➻ ◽️رمان #نسل_سوخته به‌قلم شھید طاها ایمانے ‹ پارت‌شصت‌وهفتم! › الهام روحیه لطیف و
☺️✌️➻ ◽️رمان به‌قلم شھید طاها ایمانے ‹ پارت‌شصت‌وهشتم! › دیگه نمی دونستم چی بگم ... معلوم بود از همه چیز خبر نداره ... چقدرش رو می تونستم بهش بگم؟ ... بعد از حرف های زشت عمه ... چقدرش رو طاقت داشت اون شب بشنوه ... یهو حالت نگاهش عوض شد ... ـ دیگه چی می دونی؟ ... دیگه چی می دونی که من ازش خبر ندارم؟ چند لحظه صبر کردم ... ـ می دونم که خیلی خسته ام ... و امشب هم به حد کافی برای همه خوب بوده ... فردا هم روز خداست ... ـ نه مهران ... همین الآن ... و همین امشب ... حق نداری چیزی رو مخفی کنی ... حتی یه کلمه رو ... از صدای ما، الهام و سعید هم از توی اتاق شون اومدن بیرون... با تعجب بهم زل زد ... ـ تو می دونستی؟ ... ـ فکر کردی واسه چی پسر گل بابا بودی و من آشغال سر راهی؟ ... یه پسر بزرگ مشکل بابا با من همین بود ... چون من می دونستم و بهش گفتم اگه سر به سر مامان بذاره و اذیتش کنه به دایی محمد میگم ... اون‌ها خودشون ریختن سر شوهر عمه سهیلا و زدنش شیشه های ماشینش رو هم آوردن پایین ... عمه، ۲ تا داداش داشت مامان، ۳ تا داره با پسرهای بزرگ خاله معصومه و شوهرش میشن ۶ تا... پسرخاله ها و پسر عموهاش به کنار ...زیر چشمی به مامان نگاه کردم ... رو کردم به سعید ... - اون که زنش رو گرفته بود ... اونم دائم ... بچه هم داشت... فقط رو شدنش باعث می شد زندگی ما بره روی هوا ... و از هم بپاشه ... برای من پدر نبود ... برای شما که بود ... نبود؟ اون شب، بابا برنگشت ... مامان هم حالش اصلاً خوب نبود... سرش به شدت درد می کرد ... قرص خورد و خوابید منم رفتم از بیرون ساندویچ خریدم شب همه خوابیدن ... اما من خوابم نبرد ... تا صبح، توی پذیرایی راه می رفتم و فکر می‌کردم ... تمام تلاش این چند سالم هدر رفته بود ... قرار بود مامان و بچه ها هیچ وقت از این ماجرا با خبر نشن مادرم خیلی باشعور بود ... اما مثل الهام ... به شدت عاطفی و مملو از احساس ... اصلا برای همین هم توی دانشگاه، رشته ادبیات رو انتخاب کرده بود ... چیزی که سال ها ازش می ترسیدم ... داشت اتفاق می افتاد ... زن دوم پدرم از مخفی موندن خسته شده بود ... گفته بود ... بابا باید بین اون و مادرم، یکی رو انتخاب کنه ... و انتخاب پدرم واضح بود ... مریم، ۱۵ سال از مادرم کوچک تر بود توی تاریکی نشسته بودم روی مبل ... و غرق فکر ... نمی‌دونستم باید چه کار کنم ... اصلا چه کاری از دستم برمیاد ... واضح بود پایان زندگی مشترک پدر و مادرمه نیمه شب بود که مامان از اتاق اومد بیرون ... عین همیشه توی حال، چراغ خواب روشن بود ... توی تاریکی پذیرایی من رو دید ... ـ چرا نخوابیدی؟ ... ـ خوابم نمی بره اومد طرفم ... ـ چرا چیزی بهم نگفتی؟ ... چند لحظه توی اون تاریکی بهش خیره شدم ... و سرم رو انداختم پایین ... ـ ببخشید ...و ساکت شدم ... ـ سؤال نکردم که عذرخواهیت رو بشنوم ... ـ از دستم عصبانی هستی؟ ... می دونم حق انتخابت رو ازت گرفتم ... اما اگه می گفتم همه چیز خراب می شد مطمئن بودم می‌موندی و یه عمر با این حس زندگی می کردی که بهت خیانت شده زجر می کشیدی ... روی بابا هم بهت باز می شد ... حداقل اینطوری مجبور بود دست و پاش رو جمع کنه ... هر آدمی ... کم یا زیاد ایرادهای خودش رو داره ... اگه من رو بذاریم کنار ... شاید خوب نبود ولی زندگی بدی هم نبود؛ بود؟ و سکوت فضا رو پر کرد ... ـ از دست تو عصبانی نیستم ... از دست خودم عصبانیم ... از اینکه که نفهمیدم کِی اینقدر بزرگ شدی نمی دونستم چی بگم ... از اینکه اینطوری برخورد کرد بیشتر خجالت کشیدم ... ـ این‌که نمی خواستم بفهمی به خاطر کنکورت بود ... اما همه اش همین نبود ترسیدم غیرتت با جوانیت گره بخوره ، جوانیت غلبه کنه ... توی روی پدرت بایستی ... و حرمتش رو بشکنی ... بالا بری ، پایین بیای ... پدرته ... این دعوا بین ماست. همونپطور که تا حالا دعوا و کدورت ها رو پیش شما نکشیده بودیم ... امیدوار بودم این بار هم بشه مثل قبل درستش کرد ... که نشد مادرم که رفت ... من هنوز روی مبل نشسته بودم ڪپےبدون‌ذڪرنام‌نویسنده‌ممنوع!.📌 . . . 🌤 •• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
ــ 🌻 • نماز شب، نسیم و رایحه ای است از خداوند به سوی مؤمن!🌱 ✨تو را بایـد خواند؛ شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه.. ❋Eitaa.com/Heiyat_Majazi
.🖤⃟🌿. أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ سلام بر ساکن کربلا🥲 . . اَمیٖرے‌ٖحُسِینٌ‌وَنِعْم‌َالْاَمیٖر↯ .🖤⃟🌿. https://eitaa.com/heiyat_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚◖ - و مردم را با حکمت و اندز نیکو... -یقینا پروردگار تو به کسانی که گمراه شدند،آگاه تر است و... 🌱﴿سـوره نـَحـْل،آیـه 125﴾🌿 ----------------------------------------------------- :) ➜🎧 ✨ - چه‌کسے ما را شنیـد الا خدا؟ ♾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
{ 🌻' ‌} . . . برای رسیدن بہ قله‌ ی بندگی باید ترمز داشتہ باشی ؛ بہ خط قرمز ها کہ نزدیک شدی ، سریع ایست کن و دور بزن...🕊 حتی بہ مکروهات هم نزدیک نشو! چرا کہ تا گناه فاصلہ ی کمی دارن... ⚠️ 🖋 شهید مسعود عسگرۍ‌ . . . حرف‌هاۍ‌ خودمونیمون.. ➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
‹ #سر_به_مهـر 💚' › يا رب نظر تو برنگردد سلطنت خدا يعنى قدرت مالكانه خدا كه اخص از قدرت مطلق است ه
💚' › وقتى كه مى‌گوييم توجه خدا به بنده يك عامل سعادت است يعنى چه؟ توجّه از ماده وجه به معناى ذات، صورت، چهره، سمت، هدف و ... است.🌿 گاهى خداوند قادر يك نگاه ويژه‌اى به بنده مى‌كند كه به سوى او رو مى‌كند و مى‌خواهد به او يك عنايت داشته باشد؛ حال اين توجه حق به جهت دادن يك نعمت و امتيازى يا برگرداندن بلا و عذابى يا آزمايش و ادب است. در مقابل گاهى بنده مضطر هم يك توجه خاصى به خدا دارد كه از درون خالصانه به وجه اللّه نظر دارد.🖤 . . || سجّاده هم به او دل‌بستھ بود.. 🌾 Eitaa.com/Heiyat_Majazi