.🖤⃟🌿.
#مخاطب_خاص
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُضامِ الْمُسْتَباحِ
سلام بر آن مظلومى که خونش
مباح گردید
أَلسَّلامُ عَلَى الْمَنْحُورِ فِى الْوَرى
سلام بر آنکه در ملأ عام سرش
بریده شد
أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَهُ أَهْـلُ الْقُرى
سلام بر آنکه اهل قریه ها دفنش
نمودند💔😔
.
.
اَمیٖرےٖحُسِینٌوَنِعْمَالْاَمیٖر↯
.🖤⃟🌿. https://eitaa.com/heiyat_majazi
{ #دل_آرا🌻' }
.
.
.
اگه میبینی کارات داره عقب میافته ،
احتمالاً داری نمازتو عقب میندازی...! ⚠️
.
.
.
حرفهاۍ خودمونیمون..
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
‹ #سر_به_مهـر 💚' ›
26- عُجب در عمل
عجب در لغت، به معناى خودپسندى، خودبرتربينى، تكبّر و از خود راضى بودن است.😒
همين حالت زشت است كه گروهى را در جوامع عزيز بىجهت كرد و نفاق و دوئيّت و بدبينى و جنگها و برترى نژاد را بر جامعه انسانى تحميل نمود.⚠️
انسانِ از خود راضى، به چيزى و به كسى رحم نمىكند و ميل دارد انسانها در همه شؤون به او تعظيم كرده و برده او باشند و اگر تسليم خواستههاى وى نگردند به اشدّ مجازات محكوم شوند.📛
انسان به نژاد و رنگ و علم و عمل و هنر خود نبايد عُجب بورزد، بلكه بايد در پيشگاه حضرت محبوب در هر شأنى كه هست متواضع باشد، تا به اندازه استعداد و لياقتش مورد ستايش و مدح حضرت حق قرار گيرد و يا اولياى الهى از او به نيكى ياد كنند.😇
#صحیفه_سجادیه
#دعاے_هشتم
#فراز۵
.
.
|| سجّاده هم به او دلبستھ بود..
🌾 Eitaa.com/Heiyat_Majaziا
🍃🌼 #مھدییـار •.
🌱آیه الله بهجت رحمه الله علیه درمورد راه ایجاد ارتباط با اهل بیت علیهم
السلام می فرمودند:راه ایجاد ارتباط با اهل بیت
(ع) و مخصوصاً
حضرت ولی عصر (عج) عبارت است از:
💛۱- معرفت خداوند متعال
🫀۲- اطاعت محض از پروردگار
.
.
همهـجا مےبینم رخ زیباے تـو را ..
.•🍃🌼 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوریجات 🪁.•
تمام دلخوشی زندگی من این است
که وقت مرگ بیایی و...❤️🩹
السلام علیڪ یا اباعبدالله 🥀
نابترین استورےها؛
اینجـا دانلود ڪن🤓👇
.• 🎥 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
davat-emam-zaman-az-ma-shojaei.mp3
5.2M
|••| #دل_صدا 🎼 |••
دعوت امام زمان از ما 💚
#سه_شنبه_های_مهدوی
صد مرده زنده مےشود از ذڪر یاحسـین🖤🍂
🎧 |•Eitaa.com/Heiyat_Majazi
⟮ #شـبهاے_بلھبرون⚘️ ⟯
✨بعضی وقتا دل کندن از یه سری
چیزای خوب باعث میشه، یه سری چیزای بهتری بدست بیاری✋🥀
#شهید_محسن_حججی
.
.
ـــ ـ🪽شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد ــ
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
#قصّه_بشنو☺️✌️➻ ◽️رمان #نسل_سوخته بهقلم شھید طاها ایمانے ‹ پارتنودویکم! › _فکر می کنم در برابر ا
#قصّه_بشنو☺️✌️➻
◽️رمان #نسل_سوخته
بهقلم شھید طاها ایمانے
‹ پارتنودودوم ! ›
حدود ساعت ۸ شب، بررسی افراد مصاحبه شده تمام شد ... دو روز دیگه هم به همین منوال بود ...
اصلاً فکر نمی کردم بین اون افراد، جایی برای من باشه ... علی الخصوص که آقای افخم اونطور با من برخورد کرده بود ... هر چند علی رغم رفتارش با من، دقت نظر و علمش
به شدت من رو تحت تاثیر قرار داد ... شیوه سوال کردن هاش و برخورد آرام و دقیق با مصاحبه شونده ها ...
از جمع خداحافظی کردم تا برگردم ... که آقای افخم، من رو کشید کنار ...
- امیدوارم از من ناراحت نشده باشی ... قضاوت در مورد آدم ها اصلا کار ساده ای نیست و با سنی که داری ... نمیدونستم به خاطر توانایی اینجا بودی یا بقیه حرفش رو خورد ...
- به هر حال می بخشی اگر خیلی تند برخورد کردم ... باید می فهمیدم چند مرده حلاجی ...
خندیدم ...
- حالا قبول شدم یا رد؟ ...
با خنده زد روی شونه ام ...
- فردا ببینمت انشاءﷲ
از افخم دور شدم ... در حالی که خدا رو شکر می کردم ... خدا رو شکر می کردم که توی اون شرایط، در موردش قضاوت نکرده بودم ... آدم محترمی که وقتی پای حق و ناحق وسط می اومد ... دوست و رفیق و احدی رو نمی شناخت ... محکم می ایستاد ...
روز آخر ... اون دو نفر دیگه رفتن ... من مونده بودم و آقای علیمرادی ... توی مجتمع خودشون بهم پیشنهاد کار داد ... پیشنهادش خیلی عالی بود ...
- هر چند هنوز مدرک نگرفتی ولی باهات لیسانس رو حساب می کنیم ... حیفه نیرویی مثل تو روی زمین بی کار بمونه ...
یه نگاه به چهره افخم کردم ... آرام بود اما مشخص بود چیزهایی توی سرش می گذره... که حتما باید بفهمم ... نگاهم برگشت روی علیمرادی ... با احترام و لبخند گفتم
_همین الان جواب بدم یا فرصت فکر کردن هم دارم؟
به افخم نگاهی کرد و خندید ...
- اگه در جا و بدون فکر قبول می کردی که تشخیص من جای شک داشت ...
از اونجا که خارج می شدیم ... آقای افخم اومد سمتم ...
- برسونمت مهران ...
- نه متشکرم ... مزاحم شما نمیشم ... هوا که خوبه ... پا هم تا جوانه باید ازش استفاده کرد ...
خندید ...
- سوار شو کارت دارم ...
حدسم درست بود ... اون لحظات، به چیزی فکر می کرد که حسم میگفت:
- حتما باید ازش خبر دار بشی ...
سوار شدم ... چند دقیقه بعد، موضوع پیشنهاد آقای علیمرادی رو کشید وسط ...
- نظرت در مورد پیشنهاد مرتضی چیه؟ ... قبول می کنی؟
- هنوز نظری ندارم ... باید روش فکر کنم و جوانب رو بسنجم... نظر شما چیه؟ باید قبول کنم؟ ... یا نه؟ ...
حس کردم دقیق زدم وسط خال ... می خواستم مطمئن بشم در همون جهت، بحث ادامه پیدا می کنه ...
- در عین اینکه پیشنهاد خوبیه ... فکر می کنم برای من که خیلی بیتجربه ام ورود تو این زمینه کار درستی نباشه
ماشین رو کشید کنار و خاموش کرد
- من بیست ساله مرتضی رو میشناسم ... فوق العاده قبولش دارم. ...نه همین طوری کاری میکنه ، نه همین طوری تصمیم می گیره ... نقاط ضعف و قوت افراد رو می سنجه و اگر طرف ، پتانسیل داشته باشه دستش رو
می گیره ... اینکه بهت چنین پیشنهادی داده، شک نکن که مطمئنه از پسش برمیای
سکوت کرد ...
- به نظر حرف تون اما داره ...
چند لحظه بهم نگاه کرد ...
- ولی تو به درد اونجا نمی خوری ... نه اینکه پتانسیل و استعدادش رو نداشته باشی اتفاقا اگر بخوای کار کنی جای خیلی خوبیه ... ولی استعدادت مهار میشه ... تو روحیه تأثیرگذاری جمعی داری ... می تونی توی محیط و اطرافت تغییر ایجاد کنی و اون رو مدیریت کنی ... بودن کنار مرتضی بهت جسارت و قدرت عمل میده ... مخصوصا که
پدرانه حواسش به همه هست ... اما بازم میگم اونجا جای تو نیست...
خیلی آروم به تک تک جمالت و حرف هاش گوش می کردم...
- قاعدتاً انتخاب همیشه بین دو گزینه است ... فکر می کنید کجا جای منه؟ ...
- فقط با بچه مذهبی ها می پری؟ ... یا سابقه فعالیت با همه قشری رو داری؟ ...
ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
- رزومه ای بهش نگاه کنید؛ نه ... سابقه فعالیت با همه قشر رو ندارم ... مثل همین جا که عملاً این اولین سابقه رسمی مصاحبه من بود ... اما نبوده که فقط با بچه مذهبی و هیئتی هم صحبت باشم ... نون گندم هم خوردیم ...
بلند خندید ...
- اون رو که می گفتی صفر کیلومتری ... این شد ... این یکی رو که میگی خارج از گود هم نبودی ...
حالا مرد و مردونه ... صادقانه می پرسم جواب بده ... وضع مالیت چطوره؟ ...
چند لحظه جدی بهش نگاه کردم ... مغزم داشت همه چیز رو همزمان محاسبه می کرد ... شرایط و موقعیت ... چیزهایی رو که ممکن بود ندونم ... و ...
اونقدر که حس کردم الان میسوزه ... داشتم قدم هایی بزرگ تر ظرفیتی که فکرش رو می کردم برمی داشتم ...
- بستگی داره ... به اینکه سوال تون واسه کار فی سبیل ﷲ ... یا چیزی که من اهلش نباشم ...
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!.📌
.
.
.
🌤 •• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
#وقت_بندگی 🌻 •
✍🏻آیت الله مجتهدی تهرانی:
💫روایت است کسی که #نماز_شب بخواند، روزی اش زیاد میشود.
📌استاد خوب گیرش میآید، رفیق خوب پیدا می کند، داماد خوب، عروس خوب، پدرزن خوب، این ها #رزق هستند.
💢ما خیال می کنیم که رزق یعنی پول بدست آوریم، می گوییم پس چرا ما نمازشب خواندیم پول گیرمان نیامد!
💫رزق معنوی مهم تر است، اگر کسی نمازشب بخواند، رزق معنوی بدست میآورد و بعد از آن به اسلام خدمت می کند، مثل تألیفات کتاب ها
✨تو را بایـد خواند؛
شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه..
❋Eitaa.com/Heiyat_Majazi
.🖤⃟🌿.
#مخاطب_خاص
أَلسَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتینِ
سلام بر آنکه شاهرَگش بریده شد
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحامی بِلا مُعین
سلام بر آن مدافعِ بى یاور
أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ
سلام بر آن مَحاسنِ بخون خضاب شده
أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ
سلام بر آن گونه خاک آلوده🥀💔
.
.
اَمیٖرےٖحُسِینٌوَنِعْمَالْاَمیٖر↯
.🖤⃟🌿. https://eitaa.com/heiyat_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◗#ازخالق_بهمخلوق 🌱◖
در این شبانه روز یک دقیقه از وقت
گران بهایت را به گوش سپردن به
آیات زیبای پروردگار اختصاص
بده😇✨!
---------------------------------------------------
#چند_ثانیه_آرامش_باخدا 🎧
#آیة_الکرسی💚
- چهکسے ما را شنیـد الا خدا؟ :)
♾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
{ #دل_آرا🌻' }
.
.
.
توی جیبش یه الماس داشت 💎
داشت راه میرفت که یه گردو دید.
خم شد تا برش داره ؛
اما الماس از تو جیبش افتاد تو چاه🤕
بعدش گردو رو باز کرد ، دید خرابه!
⚠️ مواظب الماساتون باشین...!
.
.
.
حرفهاۍ خودمونیمون..
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi