از آخرین نمازشبت کِی میگذره؟ :)

روتون میشه هی اوراقِ پروندتون رو ورق بزنن و به یه نمازشب نرسن؟ به یه اشکی که توی نیمه شب ریختی نرسن؟ حیف نیست اخه؟!

تو این هزاروچهارصدودوییه نمیخوای یه نماز شب پای نامه ی اعمالت ثبت کنن؟!

اصلا چندتا نمازشب توی این ۱۴۰۲ داری توی بساطت؟ اهل دلها میدونن همه‌ی دار و ندار ما شَبه. رنجِ شبه :) همه‌ی سرمایه‌ی ما اشکه. اهل بکاء بودنه.

همیشه میگم، ما آه نداریم در بی‌بساطیِ خویش.. دقیقا همینه.

یکی از علما میفرمود: از من یک مکروه سر زد تا شش ماه نماز شبم قضا میشد.

پس مواظب نمازشبهاتون باشید و همین هم جز با مراقبه میسر نخواهد شد.

‌ میخواستم بگم یجوری باشیم که یچیزی برای گفتن داشته باشیم ولی؛ مگه ما باید چیزی برای گفتن داشته باشیم اون هم مقابل امام؟ ادب فقط حکم میکنه سرت پایین باشه و زبونت دوخته شده در دهان و دو لبت هم بهم چفت شده. اگه نگاه و زبونمون رو تربیت نکرده باشیم همین لحظاتی که باید زبون به دهان گرفت و نگاه نچرخه، بلد نیست خودش رو کنترل کنه.. ادب رو قبل از ظهور تمرین کن که در ظهور مولا، ادبت پیش مولا آوازه بشه.

گرچه ما آوازه شدن نمیخواییم، ما آواره شدن برای تورو میخواییم.. #آه

فقط از روحِ لطیفه که عاشقی بر میاد.

با سلام دادن به امام زمان عج، میتونی ربطی به امامت پیدا کنی. همین ربطهای کوچیک و بزرگِ با نیت، رابطه سازه. رابطه‌تو با مولا میسازه.

- رابطه‌ ات را با کسی که زیر و درشتِ اوامر و عواملِ عالم به امر خودش است و همه چیز و هرچیز زیر سر و سایه و سلطه‌ی نگاهِ اوست و درنهایت همه چیز به او وصل و مربوط میشود، خوب بساز عزیزِ نورچشمی. - بساز تا نورچشمیِ نورِچشم عالم بشوی.

هرچی که هست، در همون یک ساعت مونده به صبحه. اینم دل بدید که #رزق تک تکتون بود.

از امام رضا ع کمک بخوایید اسمشون رضاست دیگه اونجوری که دلت راضی بشه، بهت میده.. هرچیزی توی این عالم رد و بدل میشه، راست و ریس میشه، به وساطتِ رضاست.

- به وساطتِ رضا ..

‌ اینم مُهرِ تایید و دلگرمیِ شما.

خدا صادق الوعده قول داده به قولشم عمل میکنه گفته خوبیتو بیار ما بهت خوبی تحویل میدیم.

‌‌ حالا که اسمی از آقا امام رضا ع اومد یچیزی به دل افتاد و که انگار روزی همین جمعه..

توی روایت هم هست که امام رضا ع همیشه توی خونه‌ش سفره ها پهن بوده و همه کس و هرکسی میومدن متنعم میشدن. ما اگر بودیم که یک روزمون همسفره بودیم، نبودیم؟ اگر همسفره هم نه، نون ریزه ها که به ما میرسید؟ کاسه لیسی که به ما میرسید؟ وقتی سفره همیشه پهن بود یعنی همه گدای در این خونه بودن بدون اینکه دستی دراز کنن مستقیما سر سفره مینشستن! یعنی خود حاجت روایی! چطور حالا امید نداشته باشیم که قبل اینکه دستمون پیش آقا دراز بشه، کاسه مون پر نشه؟!

و اخرین حرفم درمورد اهل پرواز شدن باشه و حرفم تمام.

روضه خون میگفت: اگه میخوای تو مناجاتت، حال پرواز داشته باشی.. فکر کن شب آخری هست که زنده ای و میتونی برای امام حسین گریه کنی..حالا گریه کن.. فقط همین یه تیکه رو گذرا شنید و شنیدم که گفت: رزقم را برداشتم، همین بود.

رفقا التماس دعا.. الهی تو دعاهای نمازشب آقا راه پیدا کنید و پای ثابت خلوتهای شبونه برای خدا بشید اونقدر به دنبال دیده شدن نباشید تا خدا خوب ببینه شمارو. شعبان ماهی هست که اعمال بالا میره.. به واسطه‌‌ی دعاهاتون ان شاالله عمل و اعمالمون بالا برو باشه.. حلال کنید.

•᯽🌗᯽• . . •• #شـب‌هاے_بلھ‌‌برون •• راستی.... دردهایم کو ؟! . . . ᯽شھـادتت‌سنگ‌رابوسیدنےکرد᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🌗᯽•

•᯽🪴᯽• . . •• #وقت_بندگی •• فرد نماز گزار بر سجاده ای از جنس بال فرشتگان وبر مهری از جنس خاک بهشت سجده می کندوبا دانه هایی از جنس مروارید به ذکر و ثنا می پردازد و خود را با دو بال عشق و معرفت به در جات سلوک الهی می رساند.✨💛 . ᯽خوب‌شد‌شمارا‌ دارم...خدا᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🪴᯽•

•᯽📖᯽• . . •• #قصّه_بشنو •• •ڪتاب: #طنزِفریبرز •به‌قلم:ناصرکاوه •قسمت‌:(هشتاد ودوم) در مســجد خادمــی داشــتیم بــه نــام میــرزا ابوالقاســم کــه بســیار انســان وارســته و سـاده ّ ای بـود. او بینایـی چشـمش ضعیـف بـود... یـک بـار بچههـا رفتـه بودنـد بـه سراغ انبـاری مسـجد، دیدنـد در آنجـا یـک تابـوت وجـود دارد. فریبرز بچه هـامســجد گفــت: مــن میخوابــم تــوی تابــوت و یــک پارچــه می انــدازم روی بدنــم. شـما برویـد خـادم مسـجد را بیاوریـد و بگوییـد انبـاری مسـجد »جـن و روح« داره! ّ بچه هــا رفتنــد سراغ خــادم مســجد و او را بــه انبــاری آوردنــد. حســابی هــم او را ترسـاندند کـه مواظـب بـاش این ّ جن وقتـی میـرزا ابوالقاسـم بـا بچه هـا بـه جلـوی انبـاری رسـید فریبـرز کـه داخـل تابـوت بـود شروع کـرد بـه تـکان دادن پارچـه. اولیـن نفـری کـه فـرار کـرد خـادم مسـجد بـود... یـا این ّ کـه یکـی دیگـر از بچه هـا سوسـک را تـوی دسـت میگرفـت و بـا دیگـران دسـت مـیداد و سوسـک را در دسـت طـرف رهـا میکـرد و ...یـا می رفتنـد مهرهـای مسـجد را میگذاشـتند روی بخـاری! مهرهـا حسـابی داغ میشـد. بعـد نـگاه میکردنـد کـه مثلا فلانی در حـال نماز اسـت. بـه محـض اینکـه میخواسـت بـه سـجده بـرود می رفتنـد مهـرش را عـوض میکردنـد. ڪپےبدون‌ذڪرنام‌نویسنده‌ممنوع!📌 . . Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽📖᯽•