eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
°| (54) 😌👇|° !❤️ شبی که از اعتکاف اومده بودمـــ😌 خستگی از سر و روم میبارید😓 پاهام کبود شده بودنـــ و وقتی مینشستم درد بدے رو احساس میکردم..😣 اما برام شیرین بود چون به دلیل نمازهای پی در پی و نماز های شب و اعمال بود😎 اون شب فرداش مدرسه هم داشتم!😫 یه نگاه کلی به اتاقم انداختم و آه از نهانم بلند شد!😕 درحال تمیز کردن اتاقم بودم😐 که انگار یکی دم گوشم گفت: "برو وضو بگیر و نماز شب بخون"😶🍃 اینقد که واضح این صدا تو گوشم پیچید برگشتم که بببینم کیه!😅 کسی رو ندیدمــ🙁 میخواستم بیخیال بشم که کاملا بے اختیار ، اول دلم بعد پاهام به سمت وضو گرفتن رفته بودن... همون موقع یه جمله که عطر ڪنجکاوے داشت توی ذهنم رد شد🙈 اینکه👇 " چیه! " به مادرم گفتم🙁 مادرم گفت: + تواونــ سه شب " فرشته ها به نماز شبات عادت کرده بودنــ😉 " الانم تورو به نماز کردن با یه مکث کوتاهـ +انگار نمیخوان این امرو کنے😊 قوت قلب بود حرفهای مادرمــ زمانے که برگشتم خونه "دلم گرفته بود ازاینکه سه روز بندگی تموم شد"😢 لبامو تر کردمـ😛 رو به آسمونِ سیاه پوشٍ " خدا " گفتم حکمتتو یجوری بهم بفهمونــ☺️ وقتے نشستم روبه قبلهــ🍃 چهارتا دورکعتی رو که خوندم نمیدونسم از چی حرف بزنمـ😁 لبهام بازهم بی اختیار حرفایے رو میزدن ڪه انگار وظیفشون لرزوندنِ دلم بود و "من" وظیفمـ اشک ریختن!💔 ڪم ڪم داشتمــ بهـ حکمتٍش پے میبردمــ{💚}ــ خدا شده بود تمام حرفامــ "بس نبود هرچے تو مراقبم بودی؟!"😔 "بس نبود هرچے تو حواستْ بهم بود؟!" حالا منــ میخوام حواسم بهت باشهـ😇 غافل ازت نشم! بسه هرچے بخاطر نداشته هامون اشک و ناله و آه سردادیمــ!!😭 برای یک بارم که شده میخوام برای داشته هام بریزم! اشکے که بوے [حَمــد] بده!🙇♀ اشکهام ازهم سبقت گرفته بودن! گفتم: خدایا میتونسی بهم ندی چشم ندے. امادادے.. " این جاذبــــه خاکِ زمینت مرا غافل از آسمانت کرده " آسمانے که سمبلِ جلالِ توستْ💎🌈 بچهـ ها✋ بیایم براے داده هاشـ اشکی "تـَــر" تر از عرقِ شرم رو مهمونِ چشمامون کنیمــ😔❤️ این روزها اومدن تا بهونهٔ اشک هاے تو از سرِ پشیمونے و سجده هاے طلبِ مغفرتت باشنـــد🌸|• ــخودتون مےدونینـ چـڪاــر ڪنـینـ☺️👇 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 9⃣4⃣ اما صداے عبـــدالله ار همــه ب
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 0⃣5⃣ *** ڪشیـــش سرش را بلنـــد ڪرد و آخریــــن برگ از پوست نوشته را روے اوراق دیگر گذاشت. به نظـــر نمےرسید ڪه یادداشت هاي مرد عرب به پایـــان رسیده باشد، اما دیگر ورق ها پوستے نبود و اوراق ڪاغذے ڪتاب نیز، ادامه ے ماجراے صفیــــن نبود. ڪشیش پشتش را به صندلـــے تڪیه داد و با چشـــم هاے خستـــه و خـــواب آلـــود، به نقطه اي از سقف خیره مانــد تا فڪر ڪند ادامه ے این ماجـــرا را چگونه پےبگیرد و بفهمد ڪه در نهایت این جنـــگ چگونـــه به پایــان رسیده است. ناگهـــان فڪرے به خاطرش رسید. 💠💠💠@Heiyat_Majazi💠💠💠 اوراق را روے میــــز را جمع ڪرد و را جلو ڪشید و آن را روشن ڪرد. در مثل همیشه مے توانست پاسخ بسیاري از سؤالاتش را بدهد. پیڪار صفیــن واژه اے بود ڪه به ذهنش آمد. مے توانست آن را به عربے بنویسد و ڪند. وقتی روے ڪلید واژه ے پیڪـــار صفیــــن ڪلیڪ ڪرد و به صفحه ے مانیتور خیره شد، از خوشحالے چند بار با انگشت اش روے میز ضربه زد و نفس عمیقے ڪشید تا خستگے مطالعه اے طولانے سخت را از تنش بیرون ڪند. اگر ایریـــنا خـــواب نبود، حتمأ صدایـــش مےزد تا براے او فنجانے قهوه ے تلخ بیاورد. امشب از آن شب هایے بود ڪه ولع زیادے براے مطالعه در خود احســاس مےڪرد. از بین جواب هایے ڪه دریافت ڪرده بود، بسیارے را سرسرے مطالعه ڪرد و گذشت؛ چون فقط ڪلیاتے درباره ے جنگ صفین بود، اما یڪے از آنـها مطلبــے بود بلند ڪه نویسنده اش نثرے داستانــے داشت. جنـــگ را به جزء روایــت مےڪد. از روے بسیاري از صفحات مقالـــه گذشت تا به جایي رسید ڪه سپاه معاویه قرآن ها را به نیزه ڪرده بودند. از جایے شروع به خوانــدن ڪرد که بیـــن یـــاران علــے اے به وجود آمده بود؛ شڪافي ڪه می رفت آنـــان را به هم ریزد: ...مـــردم به هـــم ریختند. آشفتـــه بازارے بود در سپــاه علــــے؛ برخــي به فرماندهے مالــــک اشتـــر مشغول جنــگ بودند و برخے دیگر شمشیرها را در غــلاف ڪرده به نزد علـــے مےرفتند. مرداني ڪه همســـو با علـــے جنـــگ سر داده بودند، حالا خستـــه از جنـــگ، خواهان بودند. در سپـــاه شـــام هنوز عده اے قرآن ها را بر نیزه داشتند و غریو صلـــح و حڪمیـــت سر مےدادند و در سپــــاه علــے، مردان خسته و متعــرض ڪوفه، به دور علـــے جمع شده بودند و مے گفتند: جنـــگ ما را خورده است. مــــردان زیادي ڪشته شده اند. شامیان را باید پذیرفت و به صلــح تن در داد. علـــے در حلقـــه ے یارانش، مانــده بود با آنان چه ڪند؟ تیر نیرنـــگ معاویــــه و عمـــروعـــاص بر قلب سپــــاه او نشانــه رفتـــه بود. به چهره هایشان خيره شد آثارے از ایمـــان و رزمجویے روزهاے گذشته در سیمــاے خستـــه ے آنان دیده نمی شد. 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 رمان فوق العاده☝️ هرشب ساعت21:00 از این ڪانال👇 📚| @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 0⃣5⃣
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 1⃣5⃣ مردے فریــــاد زد و گفت: اے مــردم ڪـــوفه! ما اهالــے شــام را به ڪتاب خـــدا ڪردیم، آنان نپذیرفتند. 💠💠💠@Heiyat_Majazi💠💠💠 لذا بر این اســــاس با آنان جنگیدیم. اینڪ آنــان ما را به ڪتاب خدا مےخوانند، به خدا قســــم علـــےأمرور همان چیزے را از سپـــاه شـــام نميپذیرد ڪه دیروز آنان را به آن دعـــوت مےڪرد. این صداے «حریث بن جابر اکبری» بــود. مردے ڪه معاویــــه را از خانــدان ڪفر مے دانست و مسلمانے اش را بـــاور نداشت. اینڪه خستـــــه از جنگــے فرسایشـــے، در حلقـــه ے مــردان علـــے بر تختـــه سنگـــے ایستاده بود و به علــــے صلــــــــح با معاویــــه را مے داد. علــــے آثار را در چهره ے بسیارے از یــــاران خـــود مےدید؛ یـــاران ساده اندیشے ڪه به گرفتار حیلـــــه هاے معاویـــه شده بودند. رو بــه آنان گفت: بندگـــان خـــدا! من از هر ڪسے براے پذیرفتــن دعــوت به حڪم شایستــــه ترم، ولے معاویـــه و عمـــروعـــــاص اهل و نیستند. من ، قــــرآن ناطقـــــم. من بهتــر از شما آنان را مےشناسم. من با آن ها از دوران ڪودڪے معاشـــرت ڪرده ام. آنــــان در تمـــام احـــوال، بدتریـــن ڪودڪان و بدترین مـــردان بوده اند. آنان قــــرآن ها را بلنـــد نڪرده اند ڪه می خواهند به آن کنند؛ بلڪه این ڪار جــــــز حیلـــــه و نیرنــــــــــگ . یـــــاران مــــن! ســـرها و بــــازوان خود را لختــــے به من عاریـــــه دهید که حـــق به نتیجــه ے رسیده اســـت و چیزے تا بریـــــده شدن ریشـــه ے ستمگـــــران باقــے نمانده است. اشعث بن قیــــس، از فرماندهان علــــے و توانمند، پیشاپیش بیست هزار نفر از مخالفــــان ادامه ے جنگ ایستــاد و گفت: اے علـــــے! مےدانــے ڪه مـــرا از جنــگ نیست؛ من همیشه مـــرد جنـــگ و میــــدان هاے نبـــرد بوده و هستم، اما در حال حاضـــر ادامه ے جنگ را به اســــلام و مسلمــان مےدانم. پس به پیشنهـــاد ایــــن جمــــع از یارانــت گوش ده و دعـــوت معاویــه را به قـــــرآن و حڪمیــــت بپذیـــــــــــــــــــــر. 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منـــــبع👇 ❣ @chaharrah_majazi رمان فوق العاده☝️ هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇 📚| @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
° (ع)☀️📖 [133] ° 🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃 ✨ بہ نام خـــــــداے علے✨ 🙂 تو اون خونه مهمونیِ. صاحبش اونجا رو واسه مردم ساخته. اما کسی اون سمت نمیره. 😏 خب شاید چیزی توش آماده نیست! کجا برن؟ 🙂 اتّفاقا سفره گسترده نعمتها توش گسترده است و انواع و ها روش آماده. 😒 لابد کسی واسه پذیرایی از مهمونا نیست. 🙂 همسران و در آنجا هستند. 😒 حتما جاش خوب نیست. 🙂 و نهرهای روان و میوه ها و کشتزارها در آن قرار دارن. 😒 خب لابد کسی خبر نداره همچین جایی مهمونیه؟ 🙂از قضا هایی دنبال مردم فرستاده تا مردم رو کنه. اما مردم دعوتش رو قبول نکردن. 😒 به نظرم باید های تشویقی برا مردم میزاشت. 🙂 طرح های هم گذاشته بودن ولی کسی نشون نداد. 😒 اونجا نمیان کجا میرن پس؟ 🙂 بر سر ای مُرده جمع شدن و ازش می خورن و خیلی هم بهش ابراز دوستی می کنن. 📚|• .خطبه۱۰۹ مطابق با ترجمه 🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃 👇 ⛔️🙏 🍃 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi
° (ع)☀️📖 [187] ° 🍃🌺🌸🍃🌺🍃🌸🌺🍃 ✨بہ نام خــــــداے علے✨ 😳 یا خدا!!!!! اینجا کجاست؟؟ ☺️ کوفه. 😳 ما اینجا چکار می کنیم؟؟ ☺️ هیچی! سفر در زمان شنیدی؟؟ این همونه. 🙂 اینا کجا میرن؟ ☺️ اینا جایی که باید می رفتن نرفتن. حالا هم امام داره شون می کنه. گوش کن. +: خدا رو شکر می کنم چون گرفتار شمام. 😒 مگه ما چه ایرادی داریم؟ +: هر وقت دادم نکردین. هروقت برای کاری دادم جواب ندادین. +: میشه سست و ناتوانین اگه کسی دور و اطراف تون جمع بشه بهش می زنین . +: شماها ندارین؟؟ ؟؟ اونم ندارین که بتونه شما رو برای آماده کنه؟؟ +: بی خود نیست که رو می کنه بدون بهش جواب مثبت میدن. اما من با و شما رو دعوت می کنم ولی شما اطراف من جمع نمیشین. 😕 اینقدر بدم میاد از مردم که حد و اندازه نداره بیا بریم که اینجا جای ما نیست 😕 نگفتی چطوری میای اینجا؟ ☺️ از این طریق👇 📚|• . خطبه۱۸۰ مطابق با ترجمه 🍃🌺🌸🍃🌺🍃🌸🌺🍃 👇 ⛔️🙏 🍃 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi
° (ع)☀️📖 [189] ° 🍃🌺🌸🍃🌺🌸🍃🌸🌺🍃🌸🌺🍃 ✨بہ نام خـــــداے علے✨ 😒 از دور باشند. مثل قوم ثمود. 😳 چی داری میگی تو؟؟؟ 😒 اگه ها به سوی آنها راست شود و ها به به سرشون فرود بیاد از شون هم پشیمون میشن. 😒 امروز اونها رو به کرد. هه! فکر کردن! فردا ازونا متنفر میشه و ازشون کناره گیری می کنه. 😒 همین قدر براشون کافیه. 😳 کدوم ننگ رو میگی؟ 😒 همین که از شدن فرار کردن و در و کوری فرو رفتن . راه رو بستن و در و باقی موندن. 😳 حالا میگی چیشده؟؟؟ 😀 هیچی بابا یه خطبه از امام (ع) بود که تو ذهنم نمی موند .اینجوری یاد گرفتم. 😳 ولی الان تو جوری اجراش کردی که من صحنه هاش جلو چشمم رژه برن. 😳 حالا بگو این کدوم بود؟؟ 📚|• . خطبه۱۸۱ مطابق با ترجمه 🍃🌺🌸🍃🌺🌸🍃🌸🌺🍃🌸🌺🍃 👇 ⛔️🙏 🍃 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi
° (ع)☀️📖 [218] ° 🍃🏴🍃🏴🍃🏴 ✨بہ نام خــــداے علے✨ 😊 نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر. 🙂 خب باشه. بگو ببینم چی می خوای بگی؟؟ 😊 بر اساس نشانه های انجام دهید 🙂 ؟؟ 😊 راه و رسم آشکار 🙂 چرااا؟؟؟ 😊 زیرا که این راه روشن شما رو به خانه و می کند. 🙂 چطوری؟؟ 😊 اکنون در دنیایی می کنین که می تونین رو به دست بیارین. و آسایش خاطری که دارین. 😊 الان سرگشاده و در است و ها و گویاست و مورد و را می پذیرند. 🙂 حرفات آدم رو به فکر میاندازه. 📚|• . خطبه ۹۴ مطابق با ترجمه 🍃🍃🍃🍃 ⛔️🙏 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi
اگر من با تو بد بودم تو را نمي‌كردم گشودم در كه برگردي ببيني بسيارم
4_6025948169802615435.mp3
10.48M
'🎵|🍃' ⬅️ تنها درک این موضوع برای انسان بس است که؛ " ماه رجب " مانند ماه های دیگر نیست که همه انسان ها بتوانند به آن وارد شوند! ⬅️ کسانی اهل رجب می‌شوند که به این ضیافت بزرگ الهی شده باشند. چگونه می‌توان جزو مدعوین این ضیافت بود؟ '💿'باصداے↫ نوایی براے عاشقے با گوشِ دل بشو..❤️↯ '‌‌🎵|🍃' @Heiyat_majazi