eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌼 •. ♥️جز رحمت چشمان تو ، دنیا چه می خواهد 🌊تشنه به غیر آب ، از دریا چه می خواهد   💔حالا که موسایم شدی راهی نشانم ده 🌱غیر از نجات ، این قوم از موسی چه می خواهد ... . . همهـ‌جا مےبینم رخ زیباے تـو را .. .•🍃🌼 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•• 𓆩🎊 •• «چشمی ندیده در زمین در هر زمان مانندشان 😇 خورشید و مه تبریک گو بر وصلت و پیوندشان 🎉 شادی زهرا و علی پیداست از لبخندشان ❤️ لبخندشان دارد نشان از خاطرِ خرسندشان ✨» •{ Eitaa.com/Heiyat_Majazi }• •𓆩🎊𓆪•
💎➺ و ارزش زن، بھ بالا بودن مهریه و گران و لوکس و خارجے بودن جهیزیه و این‌دستـ موارد نیست ! . امیدوارم که بتونید با الگوگیرۍ از خانم حضرت زهراۜ زندگی قشنگ و ساده‌ای رو برای خودتون و َ همسرتون و فرزندانتون رقم بزنید♥️🪴 . .. ☁️ ' زن جلـوه زیبایے بےحـد خداونـد است🧕🏻 🦋 Eitaa.com/Heiyat_Majaziچ
هیئت مجازی 🚩
#قصّه_بشنو☺️✌️➻ ◽️رمان #نسل_سوخته به‌قلم شھید طاها ایمانے ‹ پارت بیست‌وهشتم! › صداش رو بلند کرد و
☺️✌️➻ ◽️رمان به‌قلم شھید طاها ایمانے ‹ پارت بیست‌ونهم! › اوایل به حس ها و چیزهایی که به دلم می افتاد بی اعتنا بودم ... اما کم کم حواسم بهشون جمع شد ... دقیق تر از چیزی بودن که بشه روشون چشم بست ... و بهشون توجه نکرد ... گیج می خوردم و نمی فهمیدم یعنی چی؟ ... با هر کسی هم که صحبت می کردم بی نتیجه بود ... اگر مسخره ام نمی کرد ... جواب درستی هم به دستم نمی رسید .. و در نهایت ... جوابم رو از میان صحبت های یه هادی دیگه پیدا کردم ... بدون اینکه سوال من رو بدونه ... داشت سخنرانی می کرد .. - اینطور نیست که خدا فقط با پیامبرش صحبت کنه ... نزول وحی و هم کالمی با فرشته وحی ... فقط مختص پیامبران و حضرت زهرا و حضرت مریم بوده ... اما قلب انسان جایگاه خداست ... جایی که شیطان اجازه نزدیک شدن بهش رو نداره ... مگه اینکه خود انسان ... بهش اجازه ورود بده ... قلب جایگاه خداست ... و اگر شخصی سعی کنه وجودش رو برای خدا خالص کنه ... این جاده دو طرفه است ... خدا رو که در قلبت راه بدی ... این رابطه شروع بشه و به پیش بره... قلبت که الیق بشه ... اون وقت دیگه امر عجیبی نیست... خدا به قلبت الهام می کنه و هدایتت می کنه ... و شیطان مثل قبل ... با خطواتش حمله می کنه ... خیابان خلوت ... داشتم رد می شدم ... وسط گل کاری ... همین که اومدم پام رو بزارم طرف دیگه و از گل کاری خارج شم ... به قوی ترین شکل ممکن گفت ... بایست ... از شوک و ناگهانی بودن این حالت ... ناخودآگاه پاهام خشک شد ... و ماشین با سرعت عجیبی ... مثل برق از کنارم رد شد ... به حدی نزدیک ... که آینه بغلش محکم خورد توی دست چپم ... و چند هفته رفت توی گچ .. این آخرین باری بود که شک کردم ... بین توهم و واقعیت ... بین الهام و خطوات ... اما ترس اینکه روزی به جای الهام ... درگیر خطوات بشم ... هنوز هم با منه ... مرزهای باریک اونها... و گاهی درک تفاوتش به باریکی یک موست ... اما اون روز ... رسیدیم مشهد ... مادبزرگم با همون لبخند همیشه اومد دم در ... بقیه جلوتر از من ... بهش که رسیدم... تمام ذوق و لبخندم کور شد ... اون حس ... تلخ ترین کالم عمرم رو به زبان آورد ... توی در خشک شدم ... و مادربزرگم مبهوت که چرا یهو حالتم... صد و هشتاد درجه تغییر کرد ... چشم هایی که از شادی می درخشید ... منتظر تکانی بود ... تا کنترل اشک از اختیارم خارج بشه ... و سرازیر بشه ... - چی شدی مادر؟ ... خودم رو پرت کردم توی بغلش ... - هیچی ... دلم برات خیلی تنگ شده بود بی بی ... بی حس و حال بود ... تا تکان می خورد دنبالش می دویدم... تلخ ترین عید عمرم ... به سخت ترین شکل ممکن می گذشت ... بقیه غرق شادی و عید دیدنی و خوشگذرانی ... من ... چشم ها و پاهام ... همه جا دنبال بی بی .. اون حس ... چیزهایی بهم می گفت ... که دلم نمی خواست باور کنم ... عید به آخر می رسید ... و عین همیشه ... یازده فروردین ... وقت برگشت بود ... پدر ... دو سه بار سرم تشر زد ... - وسایل رو ببر توی ماشین ... مگه با تو نیستم؟ ... اما پای من به رفتن نبود ... توی راه ... تمام مدت ... بی اختیار از چشم هام اشک می بارید ... و پدرم ... باز هم مسخره ام می کرد ... - چته عین زن های بچه مرده ... یه ریز داری گریه می کنی؟ ... دل توی دلم نبود ... خرداد و امتحاناتش تموم بشه ... و دوباره برگردیم مشهد ... هفته ای چند بار زنگ می زدم و احوال بی بی رو می پرسیدم ... تا اینکه بالاخره کارنامه ها رو دادن ... ڪپےبدون‌ذڪرنام‌نویسنده‌ممنوع!.📌 . . . 🌤 •• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
بسـم الله الـرحمـن الـرحـیم عرض سلام و سلام و سلام و تبریک این عید بسیااار بزرگ🌸🌸🎊🎊🎉🎉 و پرانرژی‌ترین سلاااام به آقا و مپلا و سرور همه‌ی ما حضرت مهدی جان ارواحناله‌الفدا🌸🌸🎊🎊🎉🎉
زیور ببندید آسمان ها و زمین را آذین کنید از یاس ها عرش برین را
از پولک براق و زیبای ستاره برگوش حوران بهشتی گوشواره
با بهترین رخت و لباس میهمانی امشب بیایید حوریان آسمانی🎉
آری ملائک صف به صف مشغول شادی غم رفته امشب کاملاً در انفرادی😁
شهر مدینه نور باران شد سراسر با چل چراغ ماه و"رقص نور" اختر✨
پُر گشته دنیا بی نهایت از فرشته بر روی بال تک تک آن ها نوشته🌱
بنوشته با خط خودش حی تبارک پیوند یاس و حضرت یاسین مبارک👏🏻
عاقد خدا و شاهدش پیغمبر او داماد حیدر گل عروسش کوثر او😍
در صورت زهرا چه شرم دلنشینی ست در چهره ی مولا چه شوق بی قرینی ست☺️
لبخند شرم و شوق زهرا را نظر کن این رخت دامادی مولا را نظر کن😍
این ساقی کوثر امیر المومنین است که ساق دوشش حضرت روح الامین است🤩
اوج کمال و عشق احمد نور خاتم لمس وجود فاطمه معراج حیدر😍
این عشق اوج عشق، معنای حضور است نور علی نور است امشب غرق نور است✨✨✨👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
مبارک باشههههههه
به خاطر این عروس دوماد کل بکشید امشب😉 یه یاعلی حیدر از ته دل بکشید امشب👏🏻🤩
برکت این زندگی تا ابد موندگاره:)))))) بـــهـــــبـــــهـــــــــــــ😍😭😍
عزیزای دل امام زمان‌مون، اینقدر ذووق دارم، اینقدر خوشحاااام، اینقدر پر از شگفتیم، که نمیدونم چطور ابرازش کنم و چی بگم😍😍😍😍😍😍خدایاااا شکرت به خاطر این برکات
بچه ها یادتون نره تو این شب خوشگل امام زمان‌مونو ها❤️:)