eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
هیئت مجازی 🚩
•᯽📖᯽• . . •• #قصّه_بشنو •• •ڪتاب: #طنزِفریبرز •به‌قلم: ناصرکاوه •قسمت‌:«سی و چهارم» هـى مـی شـنید
•᯽📖᯽• . . •• •• •ڪتاب: فریبرز •به‌قلم:ناصر کاوه •قسمت‌: (سی وپنجم) تعـداد زیـادی نیـرو، وارد لشـگر شـدند و بـرای سـاماندهی بـه مسـجد قـرارگاه رفتنـد. مجیـد مـرا صـدا زد و گفـت: فریبـرز، بیـا بریـم ببینیـم از نیروهـای قدیمـی کسـی را پیــدا مــی کنیــم کــه بیاریمــش واحــد. وارد مســجد شــدیم .سرو صــدای زیــادی بـود. همـه نشسـته بودنـد. یـک بسـیجی گوشـه ای نشسـته، دسـتش را سـتون کـرده و بــه آن تکیــه داده بــود. مجیــد بــدون آنکــه متوجــه باشــد، پــای مصنوعــی اش را روی دسـت بسـیجی گذاشـته بـود و سـعی مـی کـرد انتهـای صـف را ببینـد. بسـیجی ابتـدا طاقـت آورد، امـا بعـد سروصدایـش بلنـد شـد و گفت:بـرادر، مگـه ایـن پـا مـال شـما نیسـت کـه منـی دونـی کجـا گذاشـتی؟... دسـتم را لـه کـردی... مجیـد نگاهـی بـه بسـیجی کـرد وگفـت: نـه بـرادر ایـن پـا مـال بنیـاده! **** بـه فریبـرز میگفتنـد، تـو عامـل مخـرب جبهـه هایـی . هروقـت كـه میرفتـم جبهـه همــه چیــز را بــه هــم مــی ریختــم و سر بـــه سر بچههــا میگذاشــتم تــا روحیــه بگیرنــد...در جریــان یكــی از عملیاتهــا یــك‌روز بــه عملیــات مانــده بــود و مــن هـم مسـئول تـداركات بـودم. بـرای ایـن كـه بچههـا شـاد شـوند و در عملیـات بــا روحیــه ی بیشــتری شرکت کنند،بــه نیروهــای تداركاتــی اعــام كــردم دســتور آمــده بچههـای تـدارکات بایـد َسرهایشان را از تَـه بتراشند ! بچههـا كـه ازایـن حـرف مـن جــا خــورده بودنــد همــه اعــتراض كردنــد و میگفتنــد: آقــا فریـبـرز، چــرا بایــد ایــن كار را بكنیـم؟ مـن هـم فكـری کـردم و گفتـم تراشـیدن سرها بـرای ایـن اسـت كـه،رزمنــدگان تــوی خــط بتواننــد براحتــی بچههــای تــداركات را شناســایی كنند. همــه قبـول كردنـد و شروع كردیـم... سرها همـه نیروهـارا كچـل كردیـم. فـردای آنروز بـرای عملیـات آمـاده میشـدیم، یكـی از فرماندهـان وقتـی دیـد بچههـای تـداركات كچـل كردهانـد، گفـت: چـرا اینطـوری شـده ایـد، كـی گفتـه شـا کچـل کنیـد؟ ایـنرا كـه گفــت همــه بچههــا فریبــرز خــان، را نشــان دادنــد و مــن هــم گفتــم. مــن دســتور دادم، مگـر رئـیس تـداركات نیسـتم؟ خـوب بـه نــظرم رسـید بـرای شناسـایی بچههـای تـداركات در منطقـه عملیاتـی ایـن بهترین كار اسـت. البتـه همیـن طـور هـم شـد و كچـل كـردنِ بچههای تدارکات به شناسـایی و در دسـترس بـودن آنهـا تـوی عملیـات خیلـی کمـك كـرد... **** زمـان همچنـان مـی گذشـت و مـن هـم مـدام در نـور سرخ منورهـای عراقـی، نگاهـی بــه ســاعت اهدایــی تعقلــی میانداختــم کــه بــه دســت بســته بــودم، ســه ســاعت نگهبانـی برای ان بـه انـدازه یـک عمـر سـپری شـد . هـر چـه بیـش تـر بـه عقربـه هـای سـاعت نـگاه مـی کـردم، بیشـتر خسـته شـدم. بختیارمنـش هـم مـدام سـؤال مـی کـرد سـاعت یـک ربـع بـه یـک نشـده کـه بـرود نگهبانـان بعـدی را صـدا کنـد؟ و جـواب مـن منفـی بـود . سرانجام سـاعت تعویـض نگهبـان رسـید. بـه خاطـر کمبـود نیــرو، دیگــر از پــاس بخــش خــبری نبــود و بایــد یــک نفــر از خودمــان مــی رفــت نگهبانـان بعـدی را صـدا مـی کـرد و مـی آورد . صبـح روز بعـد ، آنهایـی کـه دیشـب بعـد از مـا نگهبـان بودنـد، از ایـن کـه بـه آنهـا حـال داده ایـم، کلـی تشـکر کردنـد . ماجـرا را کـه جویـا شـدم ، فهمیـدم سـاعت جنـاب فریبـرز خـراب بـوده و مـا یـک سـاعت جـای نگهبانـان بعـدی و فریبـزر پسـت داده ایـم و آنهـا فکـر مـی کردنـد مـا از روی ایثـار و گذشـت ایـن فـداکاری را کـرده ایـم! ڪپےبدون‌ذڪرنام‌نویسنده‌ممنوع!📌 . . Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽📖᯽•
•᯽🪴᯽• . . •• •• « وَ خُذْ بِنَاصِیتِی إِلَی مَرْضَاتِک » اصلا از غفلت میشه چیزی گفت نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ ؛ از رگ گردن به من نزدیکتر بودی ولی درهمین‌ اندازه‌ کوتاه گم کردم تُ را الْعَفْوَ یَا اَمَلَ الْمُشْتاقینَ + خدای خوبم ..♥️ 📿 . . ᯽خوب‌شد‌شمارا‌ دارم...خدا᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🪴᯽•
•᯽📞᯽• . . •• •• «هیچ برگی از درخت نمی‌افتد مگر آنکه او آگاه است! :)» 🍁{ ســوره انـعـام،آیـه 5 }🧡 . . ᯽چه‌کسےماراشنیـدالاخدا᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽📞᯽•
•᯽🍃᯽• . . •• •• •\•خلق‌نشدیم‌ که‌خلق‌رو‌راضی‌کُنیم‌ جایِ‌خلق،‌خـ♡ـدا رو در نظر بگیر فقط،خب؟!❤️‍🩹 :) . . ᯽دل‌تورامیطلبد᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🍃᯽•
•᯽📿᯽• . . •• •• ‮• وَ لَا تَکلْنِی إِلَی خَلْقِک مرا به خلق خود واگذار نکن همیشه اول دست به دامن همه میشیم، بعد که ناامید شدیم میریم دنبال خدا...🍃 . . ᯽سجادّه‌عشق‌تو‌تماشاگه‌راز᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽📿᯽•
•᯽📚᯽• . . •• •• •ڪتاب: رویای یک دیدار👀 •به‌قلم: سید ناصر هاشم زاده 📝داستان سرگشتگی روزبه، جوان زرتشتی است که از همان ابتدا با سوالات بی شماری درباره دین و آیین خود روبه رو است. 💥داستان پرهیجانی است از یک واقعه تاریخی جاودان و سرگذشت یکی از مؤثرترین شخصیت های تاریخ صدر اسلام که در اشتیاق رسیدن به حقیقت، دست از آتشکده می شوید و پس از طی سال ها و مسیرهای طولانی به پیامبر آخرالزمان می رسد.⏳️🙎‍♂️ . . ᯽فوق‌العاده‌فوق‌العاده‌،آخرین‌کتاب᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽📚᯽•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•᯽🧪᯽• . . •• •• 🔺رازداری ویژگی مهم زندگی زناشویی 🤫😇 👳🏽‍♂ استاد دهنوی . . ᯽درسـاحل‌امن‌خانوادھ᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🧪᯽•
1_7619537515.mp3
1.05M
•᯽🎺᯽• . . •• •• ماجرای لاستیک زیر عصا و حرم امام رضا(ع) 💚 . . ᯽چوندیدم‌خوشتر از آواز تو᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🎺᯽•
•᯽🍬᯽• . . •• •• نقاشی🎨 دیوارے براےڪودڪ یک جور تمرین فڪر کردن به شیوه حسے است و این معنی را به کودک منتقل میکنه ڪه من فکر می‌کنم، پس هستم.✋ پس مواظب عصبانیت خودتان باشید، چسباندن ڪاغذ به قسمت پایینی دیوار راه حل خوبی است.☺️💚 . . ᯽ایرانـم،جـوانـ بمـان᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🍬᯽•
•᯽🪞᯽• . . •• •• تا حالا شده‌‌تا‌ی‌ِقدمی‌گناه‌بری... ولی‌بـاخـودت‌بـگی: بی‌خیال‌،آقام‌میبینه/: غصه‌میخوره💔! خواستم‌بگم... اگه‌همچین‌تجربه‌ای‌داشتی❓ دمت‌حـیدری! که‌هم‌دل‌آقاروشادکردی♡ هم۱۰-قدم‌به‌آسمون‌نزدیک‌تر‌شدی، اگرهم‌نداشتی،× هنوزدیرنیست‌!بدستش‌بیار:) . . ᯽اےآرامِ‌ دلم᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🪞᯽•
💠 برنامه اتحاد کانال های انقلابی 1️⃣ برنامه اتحاد به صورت روزانه و شبانه برگزار می شود و هر کانال می تواند در یکی یا هردو شرکت کند. 2️⃣ پذیرش از کانال های انقلابی بالای 200 بازدید شبانه یا طی 24 ساعت روزانه صورت می گیرد. 3️⃣ برای عضویت لطفا آدرس کانال خودتون را به شناسه زیر ارسال بفرمایید(امکان عضویت تا قبل از تکمیل ظرفیت فقط امکان پذیر است) : @Gomnam313u ⛔️ انصراف از اتحاد با فروش،تغییر مدیریت و... تا قبل نوبت ممکن است ولی بعد از آن شرعا باید تا آخر دور مانده و شرایط را قبل فروش یا تغییر به مدیر جدید بفرمایید. ✍ اتحاد کانال های انقلابی با سال ها تجربه یکی از قدیمی ترین و ان شاء الله به توفیق الهی یکی از منظم ترین اتحاد های داخل ایتا است لذا مدیران می توانند با اعتماد در برنامه شرکت کرده و تمام دوستان موظف هستند جهت عضویت تمام قوانین و تبادلات را به صورت کامل رعایت کنند
•᯽🌗᯽• . . •• •• 🌱طبق معمول موقع عملیات کفش هایش را در آورده بود و با پای برهنه توی منطقه راه می رفت. ازش پرسیدم:چرا با پای برهنه راه می ری سید...؟ گفت :برای پس گرفته شدن این زمین خون داده شده این زمین احترام داره و خون بچه ها رویش ریخته شده،آدم باید با پای برهنه روش راه بره. شهیدسیدحمیدمیرافضلی . . . ᯽شھـادتت‌سنگ‌رابوسیدنےکرد᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🌗᯽•
•᯽📖᯽• . . •• •• •ڪتاب: فریبرز •به‌قلم:ناصرکاوه •قسمت‌:(سی وششم) صبحهــا آش ميدادند. يداالله، اول صبح ميرفت توی حامم و نرمش ميكرد، بـه مسئولگروهش ميگفت: آش من رو بزارين كنار، بعداً ميام ميخورمش. فریــرز كه آدم شوخي بود، ميرفت و آش يداالله را ميخورد. هر جا هـم كـه پنهانــش مي كرد، فریـرز پيدايش مـيكرد و ميخوردش. يك شب، يداالله نشست و فكر كرد، چـه طـورردا صبح آش رو پنهــان بكند كه دســت فریــرز بــه آن نرسد. يداالله صبح، يواشيك سهمية آشش را گرفت و گذاشت ته كيسه لباسها. باخيال راحت رفت و نرمش كرد وقتي برگشت، همه نگاه ميكردند كه صـدايشيك بلند ميشود. يداالله مثل يك رسباز پريوز،كيسهاش را درآورد. نگاهي به جمع كـرد و گفـت: امروز، كاری كردم كه به كوری چشم اونـايي كـه آشم رو ميخوردن، دستشون ِبِهشنرسـه. فكرش رو هم منيكردند آش رو كجا گذاشتم . دست برد داخل كيسهو رشوع كرد به بريون آوردن لباسهـا. بعد بشقاب را درآورد، رسش را كه برداشت داد زد، خـدا لعنتـت نکنـه فریـرز راعقـل جن هم به اين منی رسـید. معلوم شدفریربز،آش راخورده و توی بشقاب ريگ گذاشته بود. **** بیچـاره پیرمـرد تـازه وارد بـود. میدانسـت بچههـا بـرای هـر كاری آیـه یـا حدیثـی میخوانند.وقتـی داشـت غـذا تقسـیم میكـرد، گفـت: »بچههـا مـن معنـی عربیـش را بلــد نیســتم، امــا خــود قــرآن میگویـد: »النظافــة مــن االیـان« یعنــی هیچكــس بیشـر از سـهم خـودش ورنـداره! فریـرز زد زیـر خنـده، پیرمـرد گفـت: »مگـه غلـط خوانـدم«... فریـرز گفـت: »نـه پدرجـان كامـاً درسـت اسـت، النظافـة مـن االیـان. یعنـی »هركـس سـهم خـودش را فقـط بگیـرد« و بـاز خنـدهی بچههـا بـود كـه مثـل تـوپ در فضـای چـادر میتركیـد... **** تـوی گـردان حـال و هـوای معنـوی عجیبـی بیـن بچههـا حاکـم شـده بـود. همیـن حـال وهـوا روی رفتـار واعـال مـا هـم تاثیرگذاشـته بـود. تسـبیح، انگشـر، عطـر و ذکـر، جزیـی از مـا شـده بود...بعضـی از بچههـا هـم از خانـه بـا خودشـان عبـا آورده بودنــد و در منازجامعــت آن را روی دوش خــود میانداختند.چــون شــنیده بودنــد ثـواب بسـیار دارد.مـن هـم کـه از قبـل بدلیـل عالقـه یـک عبـا خریـده بـودم. خیلـی افسـوس مـی خـوردم کـه چـرا عبایـم را بـا خـودم بـه گـردان و منطقـه نیـارودم!!! تـا اینکـه شـنیدم یکـی از بـرادران بـه نـام فریـرز قصـد دارد بـه شـهر بـرود. لـذا از او خواسـتم تـا بـه درب خانـه مـا بـرود و عبایـم را از خانـواده تحویـل بگیـرد و بـا خـود بــه منطقــه بیــاورد... فریــرز میگفــت: وقتــی درب منــزل شــا رســیدم. بالفاصلــه زنـگ خانـه را زدم. مـادرت از پشـت در گفـت کیـه!؟ سـام کـردم و گفتـم دوسـت آقـاعبداللـه هسـتم، اومـد "عباعبداللـه" را بـرم. مـادرت بـا تعجـب نگاهـی بـه مـن کـرد و گفـت: قربونـش بـام )قربانـش شـوم( مگـر آقـا اباعبداللـه خونـه اومونـه )منـزل ماسـت( کـه اومیـه بریـش )آمـدی بربیـش(؟... فریربزبـا خنـده گفـت، تـازه متوجـه سـوتی خـودم شـدم وگفتـم نـه مـادر منظـورم "عبـای عبداللـه" پـرت را میخـوام کـه االن جبهـه اسـت. گفتـه بیـام از خانـه عباشـو از شـا بگیـرم بـرم بـراش جبهـه!!! خالصـه ایـن داسـتان تامدتهـا مایـه خنـده بچههاشـده بـود... ڪپےبدون‌ذڪرنام‌نویسنده‌ممنوع!📌 . . Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽📖᯽•
•᯽🪴᯽• . . •• •• 📌[شاید همه ما نتوانیم نماز خاشعانه یعنی با حضور قلب کامل بخوانیم ، ولی نماز مودبانه که می توانیم بخوانیم] نماز مودبانه یعنی اول وقت . . ᯽خوب‌شد‌شمارا‌ دارم...خدا᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🪴᯽•
•᯽📞᯽• . . •• •• خدا در تمام بی قراری دلهایمان آرام در گوشمان می خواند: 💚 «اگر من بخواهم تو را به چیزے‌ برسانم، مـے‌ رسانم،اگر چه تمامِ عالم مخالف باشند! 🥺🌿 » . . ᯽چه‌کسےماراشنیـدالاخدا᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽📞᯽•
•᯽📿᯽• . . •• •• ‮پروردگار من😇 نیتم رو به بهترینِ نیت ها و عمل و کارهای من رو به بهترین کار ها نزدیک کن🌺 . . ᯽سجادّه‌عشق‌تو‌تماشاگه‌راز᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽📿᯽•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•᯽🎞᯽• . . •• •• ای لشگر حسینی تا کربلا رسیدن یک یاحسین دیگر تا فتح قدس مانده تحت لوای رهبری یک یاحسین دیگر . . ᯽بدون‌ِاستورےنمونے᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🎞᯽•
•᯽🪞᯽• . . •• •• ✍ از عالمی پرسیدند: برای خوب بودن کدام روز بهتر است؟ عالم فرمود: یک روز قبل از مرگ‼️ گفتند: ولی روز مرگ را هیچکس نمیداند ! عالم فرمود: پس هر روز زندگی را روز آخر فکر کن و خوب باش شاید فردایی نباشد ...🙂 . . ᯽اےآرامِ‌ دلم᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🪞᯽•
•᯽🌗᯽• . . •• •• یک روز آمدم میرحسینی را ببینم.👀 ظهر شده بود، و همه داشتند می‌رفتند مهدیه نماز بخوانند. دیدم بد موقعی‌است. گفتم اول بروم نماز بخوانم، و بعد به دیدار او بروم. نماز خواندم، و پس از نماز، توی مهدیه دنبالش گشتم. پیدایش نکردم. همه داشتند می‌رفتند ناهار بخورند. دنبالشان به سالن غذاخوری رفتم.🥘 بسیجی‌ها و نیروهای مشمول، به صف ایستاده بودند؛ من هم رفتم ته صف. غذایم را گرفتم، گوشه‌ای نشستم و شروع کردم به خوردن. همه‌ی فکرم این بود که فرماندهان لشکر، غذا را توی ستاد می‌خورند. با خودم گفتم: طوری بروم که غذا خوردنش تمام شده باشد. ناگاه چشمم به او افتاد. توی صف ایستاده بودم، تسبیح در دست داشت و مرتب ذکر می‌گفت‌. تند پا شدم و رفتم جلو. سلام و احوالپرسی کردیم. گفتم: حاجی، شما بنشین، من غذا می‌گیرم و می‌آورم. قبول نکرد. چند نفر دیگر هم اصرار کردند؛ ولی اجازه نداد. ایستادم، غذایش را گرفت، و رفتیم همان‌جایی که نشسته بودم، مشغول خوردن شدیم. انگار نه انگار که قائم‌مقام لشکر است. 😇 میرحسینی، مثل بسیجی‌ها بود.🌿 شهید قاسم میرحسینی . . . ᯽شھـادتت‌سنگ‌رابوسیدنےکرد᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🌗᯽•
•᯽📖᯽• . . •• •• •ڪتاب: فریبرز •به‌قلم:ناصرکاوه •قسمت‌:(سی وهفتم) فریــرز را بــا اون لهجــه و صحبتهــای شــیرینش را فرامــوش منــی کنــم. آنقــدر از بچههایــی کــه در اوج نگرانــی و اســرس دیگــران، شــوخ طبعیشــان گل میکنــد و ارزش کلـات را میداننـد خوشـم میآیـد، کـه همیشـه دمل میخواسـته در اوج فاجعـه اطرافــم، بتوانــم ببوسمشــان. لهجــهاش بیــن رشــتیها و سیســتان و بلوچســتانیها و عربهــا چرخــش داشــت! میگفــت "مــن اگــه اون کســی کــه کلمــه باباخشــید ِ )ببخشــید( و مــاذرت میخــام )معــذرت میخواهــم( رو اخــراع کــرد رو پیــدا کنــم میدونــم چــکارش کنــم!... میپرســیدیم چــرا؟... میگفــت هــر غلطــی میخوایــم میکنیـم بعـدش میگیـم باباخشید.درسـنگر از فـرط خسـتگی خوابیـده بـود، طبـق معمـول کسـی رد میشـد و اشـتباها پایـش را لگـد میکـرد، باچشـمهای ورم کـرده مینشســت، نگاهــی بــه طــرف میکــرد و میگفــت: مــاذرت میخــوام، بابخشــید، پــام کــور بــود ندیــدت... شــام کــه ســیب زمینــی و تخــم مــرغ آبپــز میآوردنــد مینشســت بــاالی رس قابلمــه و روضــه ســوزناکی میگرفــت و بــا آنهــا درد دل میکـرد، مـن اگـه بفهمـم مرغایـی کـه تخـاش رو بـرا مـا میفرسـن، خودشـون رو کــی میخــوره میدونــم چــهکارش کنــم. وقتــی مجــروح شــد و گذاشــتیمش عقــب آمبوالنـس، پـدر راننـده را درآورده بـود. راننـده میگفـت آنقـدر رس صـدا کـرد کـه زدم کنـار ببینـم چـه شـده، بـه راننـده گفتـه بـود داداش یـک کـم بـده مـن رانندگـی کنـم تـو بیـا عقـب بشـین ببیـن چـه خـره اینجـا، مـن دسـتم مجـروح شـده، سـتون فقراتـم رو شـکوندی المصب...فریـرز بعـد از مجروحیتـش هـم کـه برگشـت، توصیـه میکــرد بچههــا هیشــکی مجــروح نشــه... میگفــت اپنجــا، منظــورش درمانــگاه صحرایـی بـود، پاراستاراشـم )پرسـتارهاش هـم( همـه سـبیل کلفـن!...ای خمپاره ها مرا دریابید! شـام دیـر شـده بـود و نیامـده بـود. همـراه بـا فریـرز بـرای گرفـن شـام بـه عقبـه, تـدارکات لشـگر رفتیـم و غـذا را گرفتیـم و آوردیـم. موقـع برگشـن، دشـمن دیوانـهوار منطقــه رو زیــر آتــش گرفــت. بــه مقرمــان, پایــگاه موشــکی کــه رســیدیم بچههــا رو بـرای گرفـن غـذا صـدا زدیـم... چنـد نفـری کـه مـا را مـی شـناختند کنـار سـنگر خودشـون نشسـته بودنـد و کارهـای مـا را نظـاره مـی کردنـد. همـه بـا قابلمـه هـای خودشــان بــه خــط جلــوی ســنگر تــدارکات ایســتاده بودنــد. دوبــاره دشــمن رشوع کـرد بـه خمپـاره زدن...فریـرز بـرای اینکـه بـه بچههـا "روحیـه" بدهـد رفـت بـاال و پشـت تویوتـای تـدارکات و بـا صـدای بلنـد فریـاد زد:»اگـر بـا کشـته شـدن مـن، پایـگاه موشـکی پـا بـر جـا میمانـد و فـاو حفـظ میشـود، پـس ای خمپـاره هـا مـرا دریابیـد!«... در همیـن لحظـه یـه خمپـاره 120 زوزه کشـان در کنارمـان منفجـر شـد! همگـی خوابیدنـد. فریـرز هـم از پشـت ماشـین خـودش رو بـه کـف جـاده پـرت کردوگــرد وخاکــی شــد...بلند شــد و خــودش رو تکانــد و گفــت: ِ زبون نفهم! شوخی هم رست منیشه؟... ِ »آهای صدام االغ شوخی کردم بی پدر مادر!« وهمه زدند زیر خنده... **** بعضـی اوقـات بـه مـا سـهمیه کمپـوت و کنـرو میدادنـد. مـن همیشـه روی متـام وســایل خــودم عالمــت میگذاشــتم. یــک روز کــه بــه مــا ســهمیه کمپــوت دادنــد، رویـش عالمـت همیشـگی را گذاشـتم »هوالباقـی«.... کمپـوت را گذاشـتم کنـار سـنگر. فـردا رفتـم رساغـش و دیـدم سـبک اسـت و از زیـر خالـی شـده اسـت. رویـش هـم نوشـته شـده بـود، »هـو الخالـی«!!!! کار فریـرز بـود. ڪپےبدون‌ذڪرنام‌نویسنده‌ممنوع!📌 . . Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽📖᯽•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•᯽🕌᯽• . . •• •• ≼كربلاء جنه قي‌ قلوب العاشقين≽⇣ کرببلادرقلبهایعُشاقبهشتاست:)♥️ . . ᯽شب‌جمعه‌است‌هوایت‌نکنم‌میمیرم᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🕌᯽•
•᯽🪴᯽• . . •• •• 🦋هرگاه وقت نمازت رسید آماده آن شو وگرنه شیطان تو را سرگرم می کند. همه ترفندهای شیطان برای به تأخیر انداختن نماز است، نمازت را اول وقت بخوان... | پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم | 📚 بحار الانوار ج۷ ص۲۹ 📿 . . ᯽خوب‌شد‌شمارا‌ دارم...خدا᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🪴᯽•
•᯽🍃᯽• . . •• •• مےگفت: یہ جوری زندگے ڪن حداقل بتونی تو چشای خودت نگاھ ڪنے!... چشم‌های {سلام الله علیها} ڪه دیگه بماند..!(((:💔💔💔 . . ᯽دل‌تورامیطلبد᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🍃᯽•
•᯽📿᯽• . . •• •• خدایا؛ اجابت کننده دعایم باش و به ندایم نزدیک و به تضرع و زاریم مهربان و به صدایم شنوا باش.💚 . . ᯽سجادّه‌عشق‌تو‌تماشاگه‌راز᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽📿᯽•
•᯽🌍᯽• . . •• •• برای این روزهای ما میگفت که: لو ادرکته لخدمته ایام حیاتی؛ اگر امام زمان(عج) را درک میکردم، تمام عمر به او خدمت میکردم...! بحارالانوار،ج۵۱،ص۱۵۸📚 (ع) . . ᯽همهـ‌جامےبینم‌رخ‌زیباےتـورا᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🌍᯽•