حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت36 نازنين كه از ساعتي قبل آمده بود با خ
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت37
ميخواست بدون کمک آرمین سوار شود كه فيلمبردار مانع شد و از آرمین خواست بازويش را بگيرد و به او كمك كند. آرمين زير لب زمزمه کرد:
- از اين بيمزه بازیها متنفرم!
اگر چه خشمی در نگاهش دیده نميشد ،اما در صدايش خشمی همراه بیزاری، مشهود بود .دست برد تا دست سايه را بگيرد كه سايه مانع شد و با لجاجت گفت:
- اولا ما هنوز به هم محرم نيستيم، در ثانی من بدون كمك شما احساس بهتری دارم
از نگاه آرمین تنفر عمیقی را به وضوح حس كرد .فیلمبردار با حالتی عصبی زیر لب زمزمه کرد
-این دیگه از کدوم بیقوله آسفالت ندیده ای پیدا شده
از این حرفش نازنین با خنده ای شیرین وبه طرف سایه رفت .سايه بدون كمك آرمين سوار اتومبيل شدو نازنين در حالي كه دنباله بلند لباسش را جمع ميكرد به اتومبيل تكيه داد و با لبخند گفت :
- سایه ! اينقد خوشگل شدي كه به خدا اگه پسر بودم حتما امشب ميدزدديمت
آرمين در حالي كه كمر بندش را در قفل می زد نيم نگاهي تحقیر آمیز به او انداخت و هيچ نگفت نازنين دوباره با شیطنت گفت:
- اقا داماد مواظب عروسک خوشگل وامل ما باش ، بلا ملايي هم سرش نياري بگي عروس فرار كرده كه من اینجا شاهدم، ضمنا ! با سرعت بالا هم نمي رونی چون سايه عزیزم از سرعت بالا ميترسه
سپس گونه سايه رو بوسيد و درب اتومبيل را بست و گفت:
- فعلا خدانگهدار، تو باغ ميبينمت
سايه گفت :
-كجا ؟! بيا با خودمون بريم ديگه
نازنین سرخوش لبخندی زد وگفت :
-ميخواي فيلمبردار پوستموغلفتي بكنه ، .فعلا باي
با رفتن نازنين آرمين حركت كرد وآرام پرسید:
- دوستت جريان ما رو ميدونه ؟
- آره ! مگه اشكالي داره؟
با بي تفاوتي گفت:
برای من نه ! ولی خودت اصرار داشتي كسي بويي نبره ؟
نگاهش را به خيابان دوخت و آهسته گفت:
-نازنين برا من هركسي نيست !
هر دو سکوت کردند ودرافکارشان به چند ماهي كه قرار بود در كنار هم سركنند مي انديشيدند.
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت37 ميخواست بدون کمک آرمین سوار شود كه ف
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت38
وقتي عاقد خطبه عقد را جاري كرد ، نگاه آرمين بی اختیار در آينه به چهره معصوم و بغض آلود سايه افتاد . لحظه اي دلش گرفت، چرا اين دختر پاك و معصوم بايد قرباني تعصب وغرور خانواده اش ميشد اما با يادآوري اينكه سايه زنيست مثل همه زنها ، با خوي و خصلت شيطاني كه پشت نگاه معصوم وبيگناهش ديوي خفته است ، نگاه بی تفاوتش را از او برگرداند .
عروسی در باغ بزرگ و زيباي خانواده مشایخ برگزار می شد .سايه از اينكه مي ديد ديگران اينهمه خوشحال و سرحال هستند ،دلش پر از غصه شد ،به نظرش مي رسيد كه همه دست به دست هم داده اند تا كه او را روانه زندان بدبختي اش كنند .به جاي خالي آرمين در كنارش نگاهي انداخت تنها چند لحظه كوتاه كنارش نشسته بود و سپس به بهانه خوش آمد گويي به دیگران به ميان جمع رفته بود .همیشه در آرزوهایش برای خودش چه عروسی تصور میکرد .پوزخندی به افکاروآرزوهای بر باد رفته درون ذهنش زد ونگاهش را درمیان جمعیت به دنبال داماد فراریش گرداند
با صداي گرم آرتین به طرفش برگشت .آرتین در حالي كه روي صندلي داماد مي نشست با اكراه گفت:
- اين ازدواج خجسته ومیمون و تبريك میگم
در لحن كلامش همه چيز بود.هم ناراحتي و دلخوري هم كنايه ، طنز......
با لبخند تلخي گفت:
- خودت خوب میدونی كه این ازدواج اصلا خجسته نيست
- توبايد به حرف من گوش ميدادي وخودت و بدبخت نمي كردي
آرتین راست ميگفت حتي تا قبل از اينكه عاقد خطبه عقد را هم بخواند از سايه خواسته بود اين بازي را برهم بزند ولي سايه با لجبازي فقط به او گفته بود
- (ديگه هیچ راه برگشتي نيست !)
سايه با قلبي پر از اندوه گفت:
- نمي تونستم این کارو کنم !،خواهش ميكنم منودرك كن
- تو خودتو فداي خانواده ات كردي سایه و چيزي كه بيشتر از هرچيزمنو عصبي ميكنه اینكه اونها اينو نمي دونن
نگاهش را میان جمعیت گردانند و به پدرش كه در كنار آقاي مشايخ نشسته بود خیره شد. از خوشحالي پدرش احساس رضایت کرد وگفت:
- ببين ! هيج وقت پدرم رو اينهمه شاد وسرحال نديده بودم . طي اين دو سالي كه گرفتار اين بيماري شده ، حتي يكبار هم جهت مراسمات از خونه بيرون نرفته و اما حالا خوشحال و پرانرژي در كنار پدرت نشسته و انگار كه هيچ چيز براش شيرين تر و لذت بخش تر از اين لحظات نيست ومن نمیخوام این خوشی رو ازاون بگیرم
آرتین آهي كشيد وگفت:
- -پدرت فكر ميكنه بهترين و برای دخترش انتخاب كرده !
سايه نگاه عمیقی به چشمان آرتین انداخت به دنبال رگه هايي از حسادت ميگشت اما نگاه آرتین عاري از هرگونه احساسي بود
آرتین با پوزخندي گفت:
فكر كردي به آرمين حسادت ميكنم ،اما نه ، تنها چيزي كه منو نگران كرده وضعيت وآينده توهه
سایه با نااميدي آهی کشید و گفت:
- تنها دلخوشي من آسودگي خانواده م بوده و هست و حالا هم تنها بااین فكرکه اونها راضی وخوشحالن این روزهاي سخت و سپري ميكنم
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
12.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روابط کلامی زن و شوهر
بخش چهارم
علل پنهان بد اخلاقی ها و بهانه جویی های شوهر
#روابط_کلامی_زن_و_شوهر
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
❤️🍃❤️
#سیاست_زنانه در #شوهرداری ، حفظ شوهر
زنان اهمیت و مسئولیت ویژه ای در عرصه حفظ ، تداوم و تعادل یک رابطه ایده آل با همسر خود دارند
بسیاری از زنان برای برانگیختن نقاط قوت رفتاری در شوهرشان قابلیت های زیادی دارند
و با همین قابلیت ها و سیاست های زنانه می توانند کاری کنند که مردان به آن ها گوش دهند و حرف شنوی خاصی از همسرشان داشته با شند.
سیاست های زنانه در همسرداری معجزه می کنند
تمامی مردان نفوذپذیرند به شرط اینکه شما نفوذ خوبی باشید و با سیاست های زنانه یعنی دانستن رفتار با شوهر و آگاهی از روش هایی برای به دست آوردن و حفظ دل همسر ، کاری کنید که همسرتان مجذوب رفتار شما شود.
شما با سیاست های زنانه می توانید همسر خود را به یک همسر ایده آل و بسیار خوب تبدیل کنید
همسر خود را با مهری مستمر و عمیق پر کنید به طوری که حتی دوری شما را نتواند طاقت آورد
🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت38 وقتي عاقد خطبه عقد را جاري كرد ، نگا
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت39
آرتین به او خيره شد و با آرامش گفت:
- میدونی سایه !بار اولي كه تودانشگاه ديدمت و درموردت تحقيق كردم فهمیدم دختر جسور وبي باكي و تنها با اين دلخوشي كه مقابل خانواده ات می ايستي سكوت كردم حتي شب خواستگاري هم وقتي قاطع ومحكم گفتي با اين ازدواج مخالفي به خودم گفتم آرتین ديگه همه چيز حله ، وسايه تحت هيچ شرايطي زير جبر خانواده اش نمی ره اما وقتي تو و آرمين مصلحتي با هم كنار اومديد تازه متوجه اشتباهم شدم كه ديگه خیلی دير شده بود. سايه ! من براي برهم زدن اين ازدواج لعنتی خيلي با خانواده ام درگير شدم ولي نتونستم هيچ كاري كنم ؛ شايد مقصر واقعی من باشم كه با اون همه شوق و اشتياق درمورد تو براي پدر ومادرم تعريف وتمجيد كرده بودم اونها منو مامور كرده بودن در مورد تو تحقيق كنم ومن غافل از اين بودم كه تو رو كانديداي ازدواج براي آرمين ميدونن
سايه تا حدودي منظور آرتین را ميفهميد ولی دليل ناراحتي او را اصلا درک نمی کرد به همين دليل با حیرت پرسید :
- آرتین !تو خودتو مقصر اين ازدواج ميدونی ؟
لبخند تلخي زد و گفت:
- مقصر اين ازدواج وهمه بدبختي های تو!
وغمگين ادامه داد :
-اما ديگه همه چيز تموم شده و راه برگشتي نيست
نگاه سايه در جمع به آرمين افتاد ، آرمين در حالي كه در حال گفتگو با دو مرد شيك پوش بود اما همه حواسش روي او وآرتین بود
آرتین دوباره گفت:
- ايكاش به نصيحت من گوش مي کردی و خودتو درگيرزندگي آرمین نمي كردي ،يكروز می فهمي كه اشتباه بزرگی کردی ، اما اون روز دیگه خیلی دیره
همه وجود سايه لرزيد آرتین از چه چيز حرف می زد که او نمي دانست چرا آرتین بايد اينهمه نگران او وآینده اش باشد .نميتوانست ناراحتي و نگراني آرتین را در مورد زندگي خودش درك كند به همين دليل گیج وسردرگم گفت :
- من نمی فهمم تو از چی حرف ميزني وچرا بايد انتخاب آرمين بزرگترين اشتباه من باشه ؟!
آرمين از سكوي جایگاه مخصوص عروس و داماد بالا آمد و رو به آرتین گفت :
- آرتین لطف كن به بچه هاي شركت تنديس برس و نذاربهشون بد بگذره
آرتین درحالي كه برمي خاست با کنایه گفت:
- تو هم نذار سايه اینجا احساس تنهايي كنه
وسپس رو به سايه گفت:
- امشب بايد شب خاطره انگيزي برات باشه پس سعي كن ازش لذت ببري
و از آنها جدا شد .
آرمين با غضب نگاهي به چهره غم گرفته اش انداخت و گفت :
- نمي تونستي لباسی از این بهتر انتخاب كني ؟
با حرص جواب داد :
- لباس اين عروسي هم مثل دامادش به اجبار تنم شده
- خوب ميتونستي انتخاب نكني ،عقل كه داشتي !
خيره به او نگريست وبا چشمانی تنگ شده گفت :
- چيو ؟ تو رو يا لباس و ؟
نفس عميقي كشيد وکنارش نشست وآرام زمزمه کرد :
- بهتره شنلت یه لحظه از شونت پایینتر نره والا بد می بینی
از این لحنش برآشفت وخشمگین گفت :
- چرا؟! ..... مگه تو چکاره منی که باید گوش به حرفت بدم ؟! ... هان؟! ...... فراموش کردی که تو هم برا من یکی هستی مثل همه مردهایی که اینجا حضور دارن !.....یه غریبه ! فقط همین !..........پس بی خود حرص نزن والکی خون خودتوکثیف نکن ،چون برا من اصلا ارزش نداره...
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت39 آرتین به او خيره شد و با آرامش گفت:
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت40
آرمین نگاهش را به روی مهمانان چرخاند ودر حالی که سعی می کرد لبخندی نمایشی بزند با آرامش گفت :
- هیچ می دونی من چقدر از زنهای سبکسر وجلف متنفرم ؟! پس کاری نکن وقتی هنوز جوهر عقد نامه مون خشک نشده مجبور بشم برگه طلاق و تو دستت بزارم
و بی انکه منتظر جوابش بماند از جا برخاست و او را تنها گذاشت.
آخر شب موقع خداحافظي از خانواده اش تازه متوجه درد درونش شد مقابل ويلچر پدرش زانو زد و با شدت گريست .حاج علي در حالي كه موهاي نرم دخترش را نوازش ميكرد با غصه گفت:
- اميدوارم خوشبخت بشي دخترم ، تا که من هيچوقت احساس شرمندگی نکنم .
ناهيد خم شد وسايه را در آغوش كشيد و گفت:
- عزیزم ! منو ببخش ، من به غير از خوشبختي تو چيز ديگه اي نخواستم ونمی خوام.
سايه با گريه به ساغر نگاه كرد و خود را در آغوشش انداخت وبه سختي گريست.
ساغر با گريه گفت :
- سایه ! بدون تو خونه ديگه هیچ روحی نداره
دلش ميخواست بگويد :
( زياد نگران نباش چون منم به زودي برميگردم)
اما در حالي كه ميان گريه لبخند ميزد گفت:
- به اتاق من دست نميزني من حتما هر چند وقت يه بار اونجا ميمونم
حاج علي دست سايه را در دست آرمين گذاشت و گفت :
- پسرم مراقبش باش ،سايه همه زندگی منه قول بده خوشبختش ميكني
آرمين لبخندي زد و گفت :
- نگران نباشيد آقاي ستوده از چشما مم بیشتر مراقبشم
در ميان غم پدر و مادرش و ساغر ، بطرف ماشین عروس رفت . وقتي ميخواست سواراتومبيل شود آرتین كنارش بود و آرام زمزمه كرد
- مطمئن باش آرمين به توهیچ صدمه ای نمي رسونه پس راحت و آسوده در كنارش زندگي كن و نگران هیچی هم نباش . اگر احيانا قصد آزارتو داشت فقط کافیه به من بگی ، قسم میخورم که هيج وقت بهش اجازه نمي دم تو رو اذیت کنه
لبخندي زد و گفت :
- نگران من نباش من مواظب خودم هستم
قبل از اينكه فيلمبردار دستوري صادر كند سريع سوار شد و پس از چند لحظه آرمين هم پشت فرمان قرار گرفت ودر سكوت مشغول رانندگي شد
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
🔴 #قدرت_زن
💠 چیزی که زن دارد و مرد را تسخیر می کند مهربانی اوست نه سیمای زیبایش!
💠 زن مهربان میتواند خشگمینترین مردان را آرام کند.
🌹 #مهربان_باشید !
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
🔴 #اینگونه_فکر_کنید
💠 به جای اینکه همیشه به این بیاندیشید که شما از همسرتان چه میخواهید کمی فکر کنید که #همسرتان از شما چه میخواهد.
👈 اینگونه فکر کردن در حل بسیاری از #مشکلات در زندگی راهگشا خواهد بود.
💠 و حس همنوع دوستی و #محبت به همسر و نیز حسنظن را در شما زنده خواهد کرد.
🦋👌🦋👌🦋👌🦋
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿