eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت59 آرمين خيلي خونسرد و ريلكس با حرکت اس
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ در همين لحظه در كلاس ارجمند باز شد و مثل هميشه شاد و سر حال از کلاس بيرون امد ؛با دیدن سایه با لبخند به طرفش قدم برداشت .سایه هم به طرفش رفت و گفت : -سلام استاد . با لحنی گرم وصمیمی سلامش را جواب داد و گفت : -كم پيدائيد خانم ستوده ! با لبخند گفت : -همين جا هستم نزديك نيم ساعته پشت در كلاستون منتظر تونم. -بايد خيلي مهم باشه كه شما منتظر من باشيد . حالا چي شده -چيزي نيست در مورد كلاسمه. از خانم ايزدي شنيدم با دکتر مشايخ كلاس گرفتي -آره مجبور شدم كلاسمو با ايشون بگيرم ولي حالا پشيمون شدم و مي خوام تغييرش بدم كه دفتر آموزش هم قبول نمي كنه ومی گه مهلت حذف واضافه تموم شده -خوب حالا چه كاري از دست من برمي آيد -مي خوام از شما خواهش كنم اين مشكل و برام حل كنيد -اما ما اجازه نداريم توي كار همكاراي خودمون دخالت كنيم. خصوصا اينكه اين قانون دانشگاست كه دانشجو استاد شوانتخاب كنه نه استاد دانشجو رو -ولي استاد من مجبور بودم استاد ارجمند با لبخندي گفت : -دكتر مشايخ استاد خوب و با تجربه ایه كه بيشتر دانشجو ها براش سرو دست مي شكنند در همين لحظه دکتر مشايخ وارد راهرو شد و در حالي كه نگاهش روي چهره خندان ارجمند كه به سايه زل زده بود زوم شد ه بود به آندو نزديك شد سايه با لبخندي روبه ارجمند گفت: -اما من از اون دانشجوها نيستم . -بله متوجه ام دکتر مشايخ سلام سردي به ارجمند كرد و از كنار هر دو گذشت . ارجمند به سايه گفت : -فعلاسر كلاست برو تا ببينم چه كار مي تونم برات انجام بدم -يعني اميدي هست -مگه دانشجويي پيدا بشه كه بخواد مثل تو از كلاس من انصراف بده كه در اونصورت بايد باهم كلاستون وعوض كنيد با نااميدي گفت: -كه فكر نكنم كسي كلاس دکتر مشايخ روبه كلاس شما ترجيح بده . (خودش هم از اينهمه دو رويي خودش حالش بهم مي خورد ) استاد ارجمند با خنده گفت: - ولي اون که توی دانشگاه خيلي محبوبه . -كلاسهاش اينهو حكومت نظاميه . -خوب هر كسي يه روشي داره ،حالا تا دير نشده برو سر كلاست . -باشه مي رم ببخشيد كه مزاحمتون شدم . باخنده گفت: -باشه مي بخشم ، اما من وقتي چهره بشاش شما رو مي بينم بيشتر خستگيم از تنم بيرون مي ره لبخند تلخي زد و از او خداحافظي كرد خوب منظورش را گرفته بود . با اينكه او مرد ايده الش نبود ولي فكر مي كرد اگر در شرايط مشابهي با ارمين بود حتما او را انتخاب مي كرد چرا كه مطمئن بود استاد ارجمند عاشق اوست و تحمل عشق یکطرفه او را بر زندگي زجر اورش ترجیح می داد با چهره اي در هم وارد كلاس شد و با سلامي كوتاه به طرف صندلي خالي رفت اما با صداي محكم وپر ابهت آرمین برجا ميخكوب شد 🌸 ✨ ♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ خانم محترم ! كجا ؟......... به طرفش برگشت و مقطع وبریده بریده گفت : -من....من ........دانش........دانشجوي همين كلاسم به طرف بچه ها برگشت وبا تمسخر گفت: -فک کنم، منم استاد همين كلاس باشم! از حرف آرمين بچه ها زدند زیرخنده ، سايه که احساس خجالت وسر در گمي میكرد با صداي مرتعش ولرزانی گفت : -مي رم که بشينم به طرفش برگشت وآمرانه پرسید -با اجازه چه كسي؟ با حرص لبش را به دندان گزيد نمي دانست چه جوابي بايد بدهد واقعا در آن لحظه ذهنش هنگ کرده بود واصلا یاری کمکش نبود .آرمین که ازآشفتگی او راضی و خشنود به نظر میرسید با سرخوشی گفت : -شما خواب تشریف داشتین که از قانون هاي كلاس من خبر ندارين ؟ كلافه پرسید : -چه قانوني؟ -تا حالا كجا بودين، كه حالا اومدين سر كلاس ؟ -من اولين جلسه ايه كه ميام سر اين كلاس و خبر از قانون هاي شما ندارم . در حالی که با گامهای استوار به طرف تریبونش میرفت بلند و شمرده گفت : - به هر حال همه می دونن که هیچ دانشجویی بعد از من حق ورود به كلاس و نداره ؛ شما اینو نمي دونستيد؟ -من در جريان نبودم . با نگاهی تحقیر آمیز سر تاپایش را کاوید وگفت : -بهتر بود قبل از اينكه با من كلاس مي گرفتي در مورد كلاسم یکم تحقيق مي كردی ديگر صبرش لبريز شده بود با خشم گفت : -من به خاطر تداخل مجبور شدم با شما کلاس بگیرم ،در ضمن فكر هم نمي كردم اينقدر مهم باشه که بخوام در موردش تحقیق کنم . حالا هم از اينكه وقت كلاس وهمینطور شما رو گرفتم معذرت مي خوام . مي خواست از کلاس خارج شود كه آرمين با دست به صندلي خالي اشاره كرد و جدی و قاطع گفت : - برید بشینید ؛ديگه هم تكرار نشه . با حرص دندانهايش را برهم سايد و از مقابل دیدگان گستاخش گذشت و روي اولین صندلي خالي كنار ستايش يكي از دوستانش نشست . ستايش روي برگه نوشت . -مرحبا ،خوشم اومد خوب زدی تو برجکش! چشم غره ای به ستایش رفت اما ستایش از رو نرفت وباز نوشت - باید امروزتو کتاب گینس ثبت بشه ؛چون تو تنها کسی که اجازه داده بعد از خودش وارد کلاس بشه اينقدر عصبي و پر از خشم بود كه حوصله جواب دادن به ستايش را نداشت به همين خاطر بي هيچ حرفي نگاهش را به تخته وايت برد انداخت و در لابلای گفتار درسیِ استاد گم شد. صدای رسا و پر ابهت آرمين در سکوت کلاس طنین می انداخت .آرمین كلمات را خیلی راحت وشیوا بيان مي كرد و جملاتش قابل فهم ودرک بودند و دریک جمله در مقايسه با استاد ارجمند خيلي بهتروشیواتر تدريس مي كرد اما چيزي كه برايش اصلا قابل فهم نبود نگاه تبعیض آمیز آرمین به دانشجوها بود او خيلي راحت بين دانشجوهاي دختر و پسرفرق قائل مي شد وقتي پسری سوالي مي پرسيد تمام نگاهش را به او مي دوخت و فقط او را مخاطب جواب قرار مي داد ولي وقتي دختري سوالي می پرسید در حالي كه كلاس را مخاطب قرار مي داد جواب سوالش را کوتاه مي داد اين حركت براي سايه سوال برانگيز بود و در آن کلاس احساس حقارت می کرد اما در كل از كلاسش راضي بود چرا که در كلاس به غير از سازه هاي فولادي هيچ بحثي نمي شد و هيچ دانشجويي حق مزه ریختن نداشت 🌸 ✨ ♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاضرم ثواب عبادتم را عوض کنم‏ 💌 ‌‏یک بار امام به یکی از دخترانشون فرمودند «حاضرم ثوابی را که تو از تحمل شیطنت‌‎ ‌‏فرزندت می‌بری با ثواب تمام عبادات خود عوض کنم» •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
🔴 💠 مردها دوست دارند بدانند که شغل و فعالیت روزانه‌ی آنها تاثیر مثبتی بر جای می‌گذارد و از با رضایتِ کاری است که آنها انرژی و اعتماد به نفس خود را به دست می‌آورند. 💠 وظیفه‌ی شما این است که هم در داخل و هم خارج از منزل، او را برای کاری که انجام می‌دهد و برای تلاشی که می‌کند تشویق کنید. 💠 این کار، مرد را در کار خود با انگیزه کرده و ابهت و اقتدار او را تقویت می‌کند. مطمئن باشید بازتابِ حفظ ابهت مرد، شیرین و لذت‌بخش است. 💞 •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿ ‌
💟 💠 آقایان و خانمهای عزیز بدانید شما موقع صدا کردن همسرتان به او می‌فهماند که یک عاشقانه منتظرش است یا یک دعوا. 💠 پس سعی کنید بر روی لحن‌تان و نحوه گفتن کلمات بیشتر تمرکز کنید. 💠 شما، قدرت بالا و پایین بردن صمیمیت و محبتِ بین شما را دارد. ❤️🍃 ❤️☘❤️☘❤️☘❤️☘❤️☘ •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹💐🌺🌹💐🌺🌹💐🌺🌹💐🌺🌹💐🌺🌹💐🌺🌹💐🌺🌹💐🌺 🎙 تکبّر در برابر نامحرم و تواضع در برابر شوهر 🍃💐 •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت61 خانم محترم ! كجا ؟......... به طرفش
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ كلاس که تمام شد سريع وسايلش را برداشت وبه قصد بیرون رفتن به طرف درب کلاس رفت كه دوباره استاد مشايخ با تمسخر گفت : - حالا چه عجله ايه دير اومدي و زودهم مي ري ؟! لحن تمسخرآميزش باعث شد که دوباره دانشجوها بخندند . آرمين ادامه داد . -به تو ياد ندادن به بزرگترت احترام بذاري كنار در ايستاده بود وفقط حرص مي خورد چقدر دلش مي خواست جواب تکه هایش را می داد اما نمي توانست ،اگر جاي ديگري بود حتما جواب دندان شكني به همه توهین هایش مي داد، آرمين هم خوب مي دانست كه او در موقعيتي نيست كه بتواند جواب تحقيرهايش را بدهد و ازاين لحظات نهایت استفاده رامي برد آشفته وعصبی به آرامی زمزمه کرد: -فك كردم كلاس تموم شده -پايان وقت كلاس و من اعلام مي كنم نه شما. سپس به طرف بچه ها برگشت و گفت : - براي جلسه بعد اين همورك و محاسبه كنيد . و با گفتن خسته نباشيد وسايلش را برداشت و از مقابلش گذشت و كلاس را ترك كرد . نازنين را در كلاس زبان ديد به طرفش رفت وبا خستگی كنارش نشست . نازنين در حالي كه هنذفري را از روي گوشش برمي داشت گفت: -خسته نباشي !.........چه كار كردي ؟ تونستی كلاست وعوض کنی؟ -نه استاد ارجمند مي گه بايد يكي پيدا بشه كه بخواد كلاسشو با تو عوض كنه . -يعني كسي پيدا مي شه؟ -يك در هزار متحیر گفت : -اينهمه كلاسش بده ؟ -نه اتفاقا كلاسش خيلي هم عاليه!... نحوه تدريسش با ارجمند زمين تا اسمون فرق مي كنه ولي خوب كلاسش خيلي خشك و رسمي که بيشتر بچه ها اينو نمي پسندد -آره بچه ها دنبال استادهاي شل وآبکی مي گردن كه راحت نمره بده ، اونم که الكي خوش نيست و يه صدم کرو نمي ده ،حالا اگه تنها راه اينه مي خواي من كلاسمو باتو عوض كنم -نه تو تحمل رفتارشو نداری واگر ازتحقیرهاش نسبت به من فاكتور بگيری در كل كلاسش خيلي خوبه خودت كه مي دوني من از كلاس هاي كه شل و ولن اصلا خوشم نمي ياد ، اما اون خيلي به خودش و تدريسش اعتماد داره ،در برابر سوال هاي بچه ها يه لحظه هم فكر نمي كنه انگار مي دونه چي مي خوان بپرسن و همون لحظه جواب مي ده، مي شه گفت : يك خود شيفته به تمام معناست -خوب خوشحالم كه با اين مساله كنار اومدي ، خيلي نگرانت بودم ، حالا اين قضيه تحقيرها چيه مگه اونجاهم به پرو پاي هم مي پيچيد ؟! لبخندي زد و گفت : -اوه ... چه جورم !! البته همش هم تقصير من بود -تو که می دونم ، مریضی !........ حالا چی شده؟ - هيچي دير سركلاس رفتم و مي خواستم زود هم بزنم بيرون كه اونم قات زد ويه چيزاي گفت . بگذريم از بابا و مامانم چه خبر، حالشون خوبه -دختر لوس ، انگار يك ساله بابا و مامانش و نديده ،هيچي مامانت هم نشسته هي اشك مي ريزه آخ که چقد دلم مي خواست بهش بگم حالا كه مجبورش کردین برخلاف میلش لباس عروسي بپوشه وبدبخت شه،كه از خوشحالي تو پوست خودتون نمی گنجیدید حالا قنبرک زدین که چی ....... ؛سایه واقعا نمی دونم ديگه اين گريه هاشون چيه . -اينجوري نگو نازي ، اونها هم يه جورايي مجبور بودن -اجبار! تو چی می گی دختر!... چه اجباری !.......... زندگيتو و به لجن كشيدن مي گي مجبور بودن ،...........بابا تو ديگه كي هستي ! اگه من بودم بخاطر اين كارشون هيچ وقت نمي بخشيدمشون . -نازی تو كه مي دوني من جونم برا بابام می ره ،حاضرم به خاطرش تو آتيش هم برم . -مي دونم ، در خنگول بودن تو که شک ندارم ،مثل اینکه باهات بزرگ شدما ! و مي دونم چقدر لجباز و يكدنده اي . حالا نمي خواي بهشون سر بزني ؟ -حالا نه ... شايد آخر هفته اومدم ، دارم به زندگي جديدم عادت میكنم . 🌸 ✨ ♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت62 كلاس که تمام شد سريع وسايلش را برداش
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ فصل هفتم زندگي با همه تلخي و شيرينش همچنان سپري مي شد . دو هفته از ازدواجش گذشته بود و سعي مي كرد با خيلي از چيزها كنار بيايد . از زندگي کسل کننده و يكنواختش خسته شده بود روزهائی كه دانشگاه كلاس داشت كمتر حوصله اش سر مي رفت ، ولي روزهايي كه مجبور بود توي خانه بماند تا مرز جنون عذاب مي كشيد با اينكه نازنين بعضي روزها به او سر مي زد ولي باز هم خود را در انتهاي جاده بي كسي حس مي كرد در اين مدت دو بار مادرش به او سر زده بود و هر بار سعي كرده بود خود را خوشحال و شاد نشان دهد تا كه مادرش غصه نخورد .مهري هم روزي يك بار تماس مي گرفت و حالش را مي پرسيد ديگر مثل روزهاي اول از او متنفر نبود چرا كه ادعا میکرد محبتهايش صادقانه واز عمق وجودش سرچشمه میگیرد .اما هنوز هم حسی مبهم باعث میشد نتواند با او رابطه ای صمیمی برقرار کند آرتین به همراه مادرش ،چند باری وقتي تنها بود پيشش امده بود ،با آرتین احساس راحتي مي كرد وبا اوحس همان برادر راداشت که هميشه آرزويش را داشته، آرتین او را به خوبي درك مي كرد و هميشه همرازش بود با اينكه اين احساس را به نيما برادر نازنين هم داشت ولي از وقتي متوجه شده بود كه نيما به او علاقه دارد و محبتهايش از روي عشق است سعي كرده بود از او فاصله بگيرد نيما و آرتین هر دو به يك اندازه برايش ارزشمند بودند . رفتار آرمين همچنان سرد و بي روح بود ،طی این دو هفته بيشتر آرمين را در دانشگاه مي ديد تا در خانه ،بعد از آن شب كذايي آرمين سعي كرده بود تا قبل ازده خانه باشد و او چند لحظه قبل از ساعت ده به اتاقش مي رفت و در را قفل مي كرد ، صبح ها هم هميشه بعد از اينكه مطمئن مي شد آرمين بیرون رفته است از اتاقش خارج مي شد . آرمين هيچ نيازي به او نداشت . غذايش را بيرون ميخورد و لباسهايش را به اتو شويي مي داد و در واقع اوبرای آرمین همان مهمان ناخوانده ای بود که ناخواسته برسرش آوار شده بود . آن روز عصر خسته و كوفته به خانه برگشت . با بي حالي خودش را روي مبل انداخت و چشمهايش را لحظه ای بر هم نهاد چون سال آخرش بود حجم درسهايش خيلي بيشتر شده بود و سعي مي كرد درسهايش روي هم تلنبار نشود چون افتادن از هر يك از درسها به منزله عقب افتادن از يك ترم بود . پس نهايت سعي و تلاشش را مي كرد از خستگي بيش از حد با همان لباس و همان جا به خواب رفت . خیلی عمیق در خوابی خوش فرو رفته بود که با صداي بسته شدن در وحشت زده از جا پريد وآرمين را روبرويش دید.آرمین آرام پرسید: - چرا اينجا خوابيدي ؟ خواب الود پرسید : - مگه ساعت چنده ؟ -هفت ! - هفت ؟پس چرا تو به اين زودي اومدي ؟ در حالی که وسایل در دستش را روی میز قرار می داد گفت : -ناراحتي ! مي خواي برگردم برای جمع کردن کتابهایش به روی میز خم شد وگفت : -كلي درس داشتم كه با ديدن تو ترسیدم دير وقت باشه . با خستگی روی مبل نشست وگفت : -حالا هم فرصت درس خوندن نداري سرش را بلند کرد ودر عمق چشمانش نگریست وپرسید: - چرا؟ -چون مامانم امشب دعوتمون كرده و بايد بريم اونجا . دوباره سرش را پایین انداخت وبا بی تفاوتی گفت: -بهتره تنهايي بريد ،چون من كلي درس دارم با لحنی مستبدانه گفت : -نمیشه ! چند وقته هی اصرار مي كنن يه شب بريم اونجا و من دعوتشون و رد مي كنم از جایش برخاست وبا لجبازی گفت: -يه بهونه براي نرفتن من سر هم كن . پر ازخشم تن صدایش را بالا برد وگفت : - فكر مي كني اگه مي تونستم اين كارو نمي كردم ،منم اصلا دلم نمي خواد جايي برم كه هی مجبور بشم نقش بازي كنم لحن كلامش انقدر محكم و تند بود كه سايه ترجيح داد به جاي بحث بي مورد تسليم خواسته اش شود پس آرام زمزمه كرد . - بسيار خوب ميرم حاضر شم 🌸 ✨ ♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا