حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
シ︎. 🌕 ماه تیسا🌙 ╭══✾✾✾══╮
シ︎. 🌕 ماه تیسا🌙
╭══✾✾✾══╮
#گناه_ناکرده♡
╰══✾✾✾══╯
قسمت452
ازهمان ابتدا دلم شور بدی میزد.
یک ریز در گوش وارش میخواندم که این جا جای مناسبی برای مانیست وارش هم هربار دست از راضی کردن من نکشید.
به ناچار ماندیم.
تمام صبح تاعصررا در کافه بیکاربودیم. عصرها تعداد کمی مشتر ی به کافه می آمدند و رسیدگی می کردیم شب تازه در کافه بلوا به پا میشد.
شب های بعد از لای در متوجه شدم، که مردهای درون کافه فقط برای دیدن وخوشگذرانی نمی آیند، دور میزی، میزگرد تشکیل میدهند وقمار میکنند.
پنج روز گذشته بود، دایم به این فکر میکردم که کم کم به سراغ نازلی بروم. باخود به اینجا بیاورمش.
عصرشد. زری به کافه آمد.
بعد از سلام علیک. وحرف زدن، با دستوری که داد،عصبانی شدم.
زری_ازامشب، جای خوابیدنتون توی اتاق میاید به من کمک می کنید.
وارش_چیکارکنیم؟
زری_کارخاصی نمیخواد انجام بدید. فقط جلوی همه مردای کافه شراب بزارید، دورو برو مرتب کنید. این شبا کافه شلوغ میشه واز پس کارها تنهایی بر نمیام.
وارش_چشم.
_چی چیو چشم... زری خانم میشه بگید شما دقیقا تواین کافه چیکارمیکنید؟ اصلا شاید هم این جا کافه نیست؟ شما تو کافه بساط رقاصی راه انداختید.
زری _میدونستم تو فضول تراز این حرفایی دختر... ولی خب باید بدونید... نترسید این جا جای بدی نیست.... من شبا کاباره های رقص تشکیل میدم... یه عده آدم میان وخوش میگذرونن... من. هم از خوسگذرونی اون. آدما... هرشب یه پول قُلُمبه تو دامنمه.....بیشتر ازاین بگم.
_قمارحروم... شراب حرام.... نگاه به نامحرم.... بی حیایی همه چیز تواین کافه هست.
زری_به به... دخترمون چه سر به راهه. برای موندنت این جا به التماس نیفتادم راه باز جاده هم دراز. اگه دفعه دیگه بخوای با حرفات برام دردسر درست کنی قبل ازاین که بری بیرونت کردم.
#ادامہدارد..
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد☠🚫
✍نویسنده:#زهرابانشی
#برگرفته_از_یک_داستان_کاملا_واقعی
☾︎★㋛︎𖦹🌾🍁🍂
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دینداری در آخرالزمان
🎙برادران پیامبر(ص) امروز، چه کسانی هستند؟
#امام_زمان
┄┅═🔹☫جهاد تبیین☫🔹═┅┄
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•﷽•
سربارِ توام💔
#یا_صاحب_الزمان'عج'🌍
#استوری📲
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼
🌼
به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️
رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿
به قلم : (میم . ر)
پارت ۱۲۱ .........
خواهرکم بیا بریم شام بخوریم .... همه خسته بودیم اقاجون از بیرون پیتزا سفارش داد دیدم ازت خبری نیست که نظرت رو بپرسم برا همه قارچ و گوشت سفارش دادیم با نون سیر .
دستت درد نکنه ..... همینش هم خیلیه ... توام خوابیدی ؟..... من که رفتم تو رختخواب از هوش رفتم و تازه الان نیم ساعتی هست بیدار شدم .
اره منم خواب بودم .... تازه همین الان ظرف های ظهر رو کردم تو ماشین ظرف شویی تا شسته بشن ... تو هم بیا که الانه پیتزاها برسن ... نباشی سرد میشه .
باشه ای بهش گفتم و از اتاق رفت بیرون .
سرم گذاشتم رو سجاده ام و به خدا گفتم : خدایا خودم رو سپردم دست خودت که ارحم راحمینی ..... دلمو همیشه با کارای غیبی شاد کردی بازم دلمو میسپرم به خودت که حافظم باشی .
درد و دلم که با خدا تموم شد انگاری سبک شده بودم .
جانمازم رو جمع کردم و نگاهی به خودم در اینه انداختم .
برق اتاق رو خاموش کردم و از اتاق زدم بیرون .
همه تو پذیرایی جمع بودن و کامران رفته بود دم درب تا پیتزا ها رو تحویل بگیره .
سلامی کردم که مامان ملیحه و اقاجون با لبخند و رویی باز جوابم رو دادن .
بالاخره پیتزا ها رسید و همگی مشغول خوردن شدیم .
بعد از شام کامران و اقاجون در پذیرایی مشغول صحبت با میثم شدن که قرار بود دوباره فردا صبح راهی شیراز بشه و من و کتایون و مامان تو اشپزخونه نشستیم تا در مورد کارهایی که تا جشن باید انجام بدیم حرف بزنیم .
میگم کیانا امروز فروزان خانوم در مورد ارایشگاه صحبت می کرد گفت که هر کجا خودتون صلاح میدونید برات وقت بگیریم .
اره ..... خود ارین هم گفت که هر کجا دوست دارم می تونم وقت بگیرم .... فقط چیزی که هست من دنبال ارایش و میکاپ زیاد نیستم .... در واقع میخوام خودم باشم با چهره ای که الان هستم .
مامان ملیحه در حالی که خنده میکرد به حرف اومد : خب اینکه مساله ای نیست .... می تونی بگی یه جوری ارایشت کنه که خوشت بیاد و زیاد نباشه که ناراحتت کنه ..... حالا خودت کجا دوست داری بری ؟
خب من که تا الان ارایشگاه نرفتم خودتون میدونید .... هر کجا که خودتون میدونید برام وقت بگیرید .
کتایون بوسه ای نرم و خواهرانه به گونه ام زد : قربون خواهر افتاب و مهتاب ندیده ام برم .... من فدات شم خودم فردا زنگ میزنم سالن زیبایی زن شرقی تنکابن برات از بهار جون وقت میگیرم . خودت که میدونی منو برا عروسیم اون درست کرد . هم کارش خوبه هم اینکه هر کاری خودت بگی برات میکنه .
لیوان چای رو که در دستم بود بیشتر فشار دادم و باشه ای رو به هر دو نفرشون گفتم که کتایون دوباره ادامه داد : راستی مامان ارین یه چیز دیگه هم گفت اونم اینکه پس فردا خرید و وسایل عروس رو میارن تحویل میدن .
مامان ملیحه در حالی که داشت یه لیست بلند بالا از کار ها و وسایل مورد نیاز و برنامه هامون می نوشت : پس با این حساب خیلی کار داریم که باید انجام بدیم ... چشم رو هم بذاریم و بیستم هم از راه رسیده و مراسم شروع شده .
بعد از خوردن چاییم راهی اتاق خوابم شدم و به همه شب بخیر گفتم .
اول از همه قرانم رو باز کردم و شروع کردم به خوندن که پیام ارین اومد : شب بخیر عزیزم ... مجبورم زود بخوابم چون فردا با کارمندای شرکت جلسه دارم و خیلی کارها رو باید سر و سامون بدم . شبت شکلاتی بانو .
شب توام بخیر امیدوارم خوابای خوب ببینی .
پیامش که سین شد گوشی رو گذاشتم کنار و دوباره مشغول خوندن قرآنم شدم . چند صفحه باقی مونده تا اخر جز رو قرائت کردم و قران رو بوسیدم و گذاشتم سرجاش .
لپ تاپم رو روشن کردم . خیلی وقت بود از بچه های کلاس و گروه تشکیل شدمون داخل تلگرام خبر نداشتم و از همه مهم تر برنامه های کلاسی هم هی تغییر میکرد .
وارد پنل کاری خودم شدم و دیدم اکثر بچه های کلاسمون بیدارن و دارن در مورد جزوات ترم جدید باهم صحبت می کنند .
استاد ضیایی هم که این ترم استاد درس روانشناسی حقوق جنایی بود هم انلاین بود . استاد مرحمت هم داشت پاسخ بچه های کلاس رو در مورد جزوات و نحوه تهیه اش رو جواب میداد . نگاهی به برنامه کلاسی انداختم دوباره تغییر کرده بود و با اون چیزی که امروز مریم گفته بود خیلی فرق داشت .
پارت ۱۲۲ رو اینجا بخونید😍
https://eitaa.com/joinchat/951976121Ced0b5ad97d
فقط و فقط با ۴۰ تومن رمان رو همین امروز تا آخر بخونید😍😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
🌿 ادامه دارد...
🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید.
دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش خودآرایی میکاپ صورت😍😍👆
💄💄
آموزش صفر تا ۱۰۰ #خودارایی❌❌
آموزش #میکاپ و #شنیون از مبتدی تا پیشرفته
کاملا رایگان❌❌
🌸خوشکلا 💁🏻
عضو شن ••• 😍👇
https://eitaa.com/joinchat/2303787051C2bc82b087b
#سلام_امام_زمانم
دنیا با همه زرق و برق هایش،
بدون شما،
مثل ویرانه ای است
که گرد مرگ روی دیوارهایش پاشیده اند
همانقدر بی روح...
همانقدر عذاب آور...
کاش زودتر بیایی تا دوباره حیات
در رگهای خشکیده جهان جاری شود.
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَهُ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌷
" يــا صاحـــب الـــزمــــان "
آقاي مـن !
مــولاي مـن !
از قـديــم گفته انـد :
" خلايـــق هــرچه لـــايــق " بي راه نگـــفـته انــد .
اقرار مـــي ڪنيم هنوز ليـــاقت حضور در محـــضر شما را پيدا نڪرده ايــــم
ڪه اگرغيـــر از اين بـــود
هم اينـــک در زمان ظهـور و در حـــضور شما به سرمي برديـــم .
" از ماســت ڪه برماســــت "
آري، ما مـــستحق بلــــاي غيبـــتيـم ؛
سزاوار چنــيـن سرنوشــتي هستـــيم ؛
تــو را نخواســته ايم ؛ به بي امامـــي " عــادت " ڪـرده ايم ؛
هنــوز باورمان نــشــده و غیبتت برایمان عادی شده....
" تا نيايي گره از ڪـار بشر وا نــشــود "
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
#دلنوشته_مهدوی
🍃🌸#زیارتنامھشھدا🌸🍃
✨بـسماللهالࢪحمنالࢪحـیم✨
السَّلامُعَلَیکُمیَااَولِیاءَاللهِوَاَحِبّائَهُ،
اَلسَّلامُعَلَیکُمیَااَصفِیَآءَاللهِوَاَوِدّآئَهُ،
اَلسَلامُعَلَیکُمیااَنصَارَدینِاللهِ،
اَلسَلامُعَلَیکُمیااَنصارَرَسُولِاللهِ،
اَلسَلامُعَلَیکُمیااَنصارَاَمیرِالمُومِنینَ،
اَلسَّلامُعَلَیکُمیااَنصارَفاطِمَةَسَیِّدَةِ
نِسآءِالعالَمینَ،اَلسَّلامُعَلَیکُمیااَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍالحَسَنِبنِعَلِیٍّالوَلِیِّالنّاصِحِ ،
اَلسَّلامُعَلَیکُمیااَنصارَاَبیعَبدِاللهِ ،
بِاَبیاَنتُموَاُمّیطِبتُم،وَطابَتِالاَرضُ
الَّتیفیهادُفِنتُم،وَفُزتُمفَوزًاعَظیمًا ،
فَیالَیتَنیکُنتُمَعَکُمفَاَفُوزَمَعَکُم.
#شادیروحشھداصلوات
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
#اللهم_الرزقنا_شهـــادت...
#اللهمعجللولیکالفرج