‼️ ایمان به سبک بنی اسرائیل: گاه عمل انکار می کنند ... ‼️
#بخش_دوم
🔅🔆🔅🔆🔅🔆🔅
❓ یهودیان به یكدیگر گفتند: چه كنیم؟
⁉️ بزرگان و خردمندان آنها گفتند: آیا #موسی به پیشینیان شما و نسل های پس از ایشان فرمان نداد تا از توسل به محمّد (ص) و خاندان پاكش یاری جویند؟
⁉️ و آیا به شما فرمان نداد تا به هنگام سختی ها با توسل به ایشان به درگاه خدا زاری كنید؟
❗️ گفتند: بله.
‼️ بزرگان گفتند: پس چنین كنید.
🔰 عرض كردند: خداوندا! به #حق محمّد و خاندان پاكش، از تو می خواهیم كه ما را سیراب گردانی؛ این ستمگران #آب را بر ما بسته اند، پس جوانانمان ناتوان شده اند و فرزندانمان بی جان گشته اند و چیزی نمانده كه هلاك شویم.
⛈ آنگاه خداوند بارانی سنگین و سیل آسا و انبوه بر آنان فرو فرستاد، آنچنان كه آبگیرها و چاه ها و رودها و ظرف هایشان همه پرآب شد. گفتند: این یكی از دو نعمت خدا بود پس به بامها رفتند و لشكریانی را كه گرداگرد آنها صف كشیده بودند نگریستند. #باران به سختی آزارشان می داد و ساز و برگ و سلاح و دارایی آنها را تباه می كرد. از این رو، گروهی از لشكریان از یهودیان چشم پوشیدند و بازگشتند، حال آن كه این باران در اوج گرما و در زمانی كه #مکه بارانی به خود نمیدید بر آنها سخت می بارید.
🔰 بازماندگان لشكر گفتند: گر چه رگبار سیرابتان كرد، امّا از كجا خوراكی به دست می آورید؟ اگر آنها بازگشتند ما می ایستیم تا بر شما و زن و فرزند و خاندان و اموالتان چیره شویم و كینه ای را كه از شما به دل داریم فرو نشانیم.
🔰 یهودیان گفتند: همان كسی كه با توسل به محمد و خاندانش به سوی او دعا كردیم و ما را سیراب كرد، خود می تواند ما را سیر كند؛ و همان كسی كه آنها را از سر ما باز كرد، خود می تواند شر بازمانده ها را نیز از سر ما رفع كند. سپس با توسل به محمّد (ص) و خاندانش به سوی خدا دعا كردند تا برایشان #غذا فراهم كند، ناگاه كاروانی انبوه با دو هزار شتر و استر و الاغ كه همه #گندم و آرد بار داشتند سر رسیدند، و بدون این كه با لشكریان روبرو شوند آنها را پشت سر گذاشتند و آن لشكریان همه در #خواب بودند و هیچ متوجه آنان نشدند؛ چرا كه خداوند متعال آنها را به خوابی سنگین برده بود و اینچنین كاروانیان به روستا درآمدند و لشكریان جلوی آنها را نگرفتند. پس در میان روستا بار خود بر #زمین گذاشتند و آن را به فروش رساندند و بازگشتند و دور شدند و لشكریان را در خواب پشت سر گذاشتند و آنها هیچ پلك نزدند.
🐫🐪🐫 وقتی كاروان رفت، لشكریان بیدار شدند و آهنگ #جنگ با یهودیان كردند و به یكدیگر گفتند: بشتابید! اكنون گرسنگی آنها را به ستوه آورده است و پیش ما به خواری می افتند. یهودیان گفتند: وای بر شما! آنگاه كه در خواب بودید، پروردگارمان برای ما انواع غذا فراهم آورد و اگر می خواستیم تا در خواب بر شما یورش آوریم، بدون شك می توانستیم؛ امّا روا ندیدیم كه بر شما ستم ورزیم، از اینجا بروید، وگرنه با توسل به محمّد و خاندانش، علیه شما به دعا می نشینیم و یاری می جوییم تا خداوند همان گونه كه ما را سیر و سیراب كرد شما را به خواری اندازد، امّا آنها گردن كشیدند و ستم پیشه كردند.
🔰 پس یهودیان با توسل به محمّد و خاندانش به سوی خدا دعا كردند و سپس سیصد تن به رویارویی با سی هزار تن رفتند و آنها را كشتند و #اسیر كردند و درهم شكستند و با استفاده از اسیرانشان از آنها پیمان گرفتند؛ و آنها از ترس جان یارانشان كه در دست یهودیان اسیر بودند دیگر هیچ آزاری به ایشان نرساندند و این شد كه وقتی محمّد (ص) ظهور كرد از آنجا كه او #عرب بود، یهودیان #حسد ورزیدند و او را دروغگو خواندند....
🔻 ادامه دارد... 🔻
#حدیث #قرآن #تفسیر_قرآن_کریم (آیه 89 سوره بقره) #امام_شناسی #تلنگر
📚 تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام / ص393 / ح268- 270
❗️ دلسوزی امام حتی در آتش جنگ ❗️
🔘 اینکه می گویید، خویشتن داری از ترس #مرگ است، به خدا سوگند! باکی ندارم که من به سوی مرگ روم یا مرگ به سوی من آید، و اگر تصور می کنید در #جنگ با شامیان تردید دارم، به خدا سوگند! هر روزی که جنگ را به تاخیر می اندازم برای آن است که آرزو دارم عده ای از آنها به ما ملحق شوند و #هدایت گردند. و در لابلای تاریکیها، نور مرا نگریسته به سوی من بشتابند، که این برای من از کشتار آنان در راه گمراهی بهتر است، گرچه در این صورت نیز به جرم گناهانشان گرفتار می گردند.
#حدیث #امام_شناسی #صفین
📚 نهج البلاغه / خطبه 55
🌪 چهره ی معاویه به روایت #صفین 🌪
#شماره_یک (خطبه مالک اشتر در یوم الهریر)
🔥🌪🔥🌪🔥🌪🔥🌪🔥
❓ابان می گوید: از سُلَیْم بن قِیْس شنیدم در حالی که از او پرسیدم: آیا در صفین حاضر بودی؟
❗️گفت: آری.
❓پرسیدم: آیا در روز « #هریر » هم حاضر بودی؟
❗️گفت: آری.
❓گفتم: در آن روز در چه سنی بودی؟
❗️گفت: چهل سال.
‼️ گفتم: پس برایم نقل کن ، خدا رحمتت کند.
▪️ سلیم گفت: آری ، هرچه را فراموش کنم این #حدیث را فراموش نمی کنم. سپس گریه کرد و گفت:
▫️ آنان #صف بستند و ما صف بستیم. آنگاه #مالک_اشتر سوار بر اسب سیاهی بیرون آمد در حالی که اسلحه اش را بر اسبش آویخته و #نیزه در دستش بود و با آن به سرهایمان فرود می آورد و می گفت: «صف های خود را منظم کنید».
▪️ وقتی گروه های #لشکر را دسته بندی و صف ها را منظم کرد ، سوار بر اسبش پیش آمد تا بین دو صف ایستاد و پشت به اهل #شام نمود و رو به ما کرد و حمد و ثنای الهی به جا آورد و بر پیامبر صی الله علیه و آله و سلم درود فرستاد و سپس گفت:
⚪️ اما بعد، از قضا و قدر الهی این بود که در این مکان از #زمین جمع شویم به خاطر اجل هایی که نزدیک شده و اموری که شدت یافته است. #سیاست گذار ما در این جنگ ، آقای مسلمین و امیرالمومنین و افضل وصیین و پسر عموی پیامبر و برادرش و وارث اوست و شمشیرهای ما شمشیرهای خداوند است ، و رئیس آنان پسر خورنده ی جگرها و پناهگاه #نفاق و باقی مانده ی احزاب است ، که آنان را به شقاوت و آتش #رهبری می کند.
🌱 ما در جنگ با ایشان از خداوند امید #ثواب داریم و آنان #انتظار عقاب دارند. 🔥
⚪️ آنگاه تنور #جنگ داغ شد و به خروش آمد و اسبان بر کشته های ما و آنان تاختند ، ما در جنگ با آنان امید پیروزی داریم. در آن هنگام جز سر و صدای نامفهوم و همهمه چیزی نشنویم.
⚪️ ای مردم! چشمان را ببندید و دندان های پیشین را فشار دهید ، که اینگونه در زدن سرها شدیدتر است. با رویتان به استقبال دشمن بروید و دسته ی شمشیرهایتان را به دست #راست بگیرید و بر مغزها فرود آورید و با نیزه ها به پایین سینه ی چپ بزنید که کشنده است.
⚪️ به شدت #حمله کنید مانند قومی که برای خونخواهی پدرانشان و گرفتن انتقام برادرانشان آمده اند ، و کینه ی دشمنشان را در دل دارند و خود را برای #مرگ آماده کرده اند ، تا ذلیل نشوید و در دنیا برایتان عار نماند.
#حدیث #امام_شناسی #معاویه
📚 اسرار آل محمد علیهم السلام / خوئینی / ص281-282
🌪 چهره ی معاویه به روایت #صفین 🌪
#شماره_چهار (نامه ها)
🔥🌪🔥🌪🔥🌪🔥🌪🔥
✉️ نامه ی معاویه
▫️ معاویه درستی نقشه ی #عمروعاص را فهمید و گفت: راست گفتی ، ولی فکری به نظرم رسیده که با آن بر علی حیله کنم: «شام را به عنوان مصالحه از او بخواهم» ، و این اولین چیزی بود که مرا از آن محروم کرد.
❕عمروعاص خندید و گفت: ای معاویه ، تو را چه رسد به #مکر با علی؟! ولی اگر می خواهی بنویس!
▫️سلیم می گوید: معاویه به دست مردی از «سَکاسِک» به نام «عبدالل بن عقبه» این #نامه را برای علی علیه السلام فرستاد:
🔥 «اما بعد ، اگر تو میدانستی که #جنگ کار ما و تو را به اینجا می کشاند و ما هم می دانستیم ، هیچکدام این جنایت را بر دیگری روا نمی داشتیم. و اگر عقل هایمان بر ما غالب باشد ، این مقدار از فرصت باقی مانده که گذشته را ترمیم و آینده را اصلاح کنیم.
🔥 من از تو #شام را درخواست کرده بودم به شرط آنکه اطاعت و بیعتی را بر من لازم نکنی ، ولی تو قبول نکردی ؛ و خداوند آنچه منع کردی به من عطا فرمود. من امروز تو را دعوت می کنم به آنچه دیروز دعوت کردم.
🔥 تو هم از #بقا امید نداری مگر آنچه من امید دارم و از #فنا نمی ترسی مگر آنچنان که من می ترسم. به خدا قسم جگرها نازک شده و مردان از میان رفته اند. ما همگی فرزندان عبدمناف هستیم ، و بعضی از ما بر بعض دیگر فضیلتی ندارد که عزیزی به خاطر آن ذلیل شود یا ذلیلی به غلامی #برده شود. والسلام».
📮📩📤📮📩📤📮
✉️ جواب نامه
▫️ سلیم می گوید: وقتی #علی علیه السلام نامه ی معاویه را خواند خندید و فرمود: «تعجب از معاویه و حیله ی او بر من است!» سپس حضرت ، نویسنده اش عبیدالله بن ابی رافع را صدا زد و فرمود: بنویس:
🌿 «اما بعد ، نامه ی تو به دستم رسید که در آن یادآور شده بودی «اگر تو و ما می دانستیم که جنگ نسبت به ما و تو به این حد می رسد ، هیچکدام این جنایت را بر دیگری روا نمی داشتیم» ، ای معاویه ما و تو در مرحله ی نهایی از جنگ هستیم که هنوز به آن نرسیده ایم.
🌿 اما اینکه شام را درخواست کردی ، من چیزی را که دیروز به تو ندادم امروز هم نمی دهم. اما اینکه «در #ترس و امید هر دو مساوی هستیم» ، تو در شک قوی تر از من در یقین نیستی ، و اهل شام هم بر دنیا از اهل #عراق نسبت به آخرت حریص تر نیستند.
🌿 اما اینکه گفتی «ما فرزندان عبدمناف هستیم و هیچکدام بر دیگری فضیلتی نداریم» ، ما هم چنین هستیم ،
✅ ولی «امیه» همچون هاشم نیست ،
✅ و «حرب» همچون عبدالمطلب ،
✅ و «ابوسفیان» همچون ابوطالب ،
✅ و آزاد شده همچون هجرت کننده ،
✅ و منافق همچون #مومن ،
✅ و مدعی باطل همچون مدعی #حق نیست.
🌿 در دست ماست #فضیلت مقام نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که با آن بر عرب حاکم شدیم و #عجم را تحت اختیار خود درآوردیم. والسلام».
#حدیث #امام_شناسی #معاویه
📚 اسرار آل محمد علیهم السلام / خوئینی / ص284-285