⚜💠⚜💠⚜💠⚜💠⚜💠⚜💠⚜
اینم یه رواق واسه به وقت بهشتیا
میتونی تحلیلت رو راجع به برگ جدید با بقیه خوانندهها در میون بذاری☺️
#فقط_تحلیل
https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30
⚜💠⚜💠⚜💠⚜💠⚜💠⚜💠⚜
دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت دعایعهد
قرار صبحگاهی به وقت بهشتیها🦋
فقط هشت دقیقه وقت بذاریم🥀
#صبحتبهخیرامامجان ♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌿🌿🌿
✨رو به ششگوشهترین قبلهی عالم، هر روز . . .
✨بردن نام حسینابنعلی میچسبد؛
💠السلامعلیالحسین
💠وعلیعلیابنالحسین
💠وعلیاولادالحسین
💠وعلیاصحابالحسین
#روز_و_روزگارتون_حسینی ♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠⚜💠
انتظار یعنی
هر روز به نیابت از امام زمانت قرآن بخونی.
💠 #اَلسَّلامُعَلَیکَیابَقیَّهاللهِالاَعظَم 🌤
💠 #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج♥️
💠 اَینَالمُنتَقَم؟!
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌻🐚🍃🦋🌾🌻
چه زیباست
زندگی کردن با امید…
نه امید به خود؛ که غرور است !
نه امید به دیگران؛ که تباهی است !
بلکه امید به خدا؛ که خوشبختی و آرامش است
🌻🌿
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
به وقت بهشت 🌱
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨ ⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜ #رمان_بشری #به_قلم_میممهاجر #برگ21
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ213
کپیحرام🚫
قلب بشری توی سینه جا نمیشد. تمام تنش را لرز خفیفی گرفته بود. نمیتوانست حدس بزند چه چیزی انتظارش را میکشد. نمیخواست لحظهای درنگ کند. میخواست زودتر یادداشت امیر را بخواند. پاکت را باز کرد. چند خط بیشتر مقابلش نبود. کنجکاویاش سر جایش بود اما از کوتاهی نامه جاخورد. شروع به خواندن کرد.
"سلام
فکر کنم وقتی داری این نامه رو میخونی حالت خوب باشه و دیگه افسرده نباشی.
داراییم رو به نامت زدم. میدونم خیلی ناقابله. به عنوان هدیه قبولش کن. مطمئن باش پولش حلاله و مشکلی نداره.
به نامت زدم چون کسی به جز تو لایقش نبود.
از پیشت رفتم چون لیاقتت رو نداشتم. تو بدون من خوشبختتری. خیلی دلت رو شکوندم و حرفایی بهت زدم که حقت نبود.
بذار یه فلش بک هم بزنم به پارسال. اوایل رفتارت برام جالب بود. کمکم به دلم نشستی. از وقتی حس کردم دلم میخوادت تا الآن همیشه دوستت داشتم. حتی یه لحظه هم نبود که واقعا تو رو نخوام.
فکر میکردم با داد زدن و بیمحلی کردن بهت بتونم تو رو راضی کنم اما تو نسبت به عقایدت کوتاه نمیاومدی.
ببخش واسه همه بدیهایی که از جانب من دیدی.
میبوسمت بهترین همسر دنیا"
بشری به جز این که امیر واقعا او را دوست داشته، چیز دیگری از آن نامه برداشت نکرد.
باز هم دلچرکین بود که اگر دوستم داشت چرا آن رفتارها را کرد؟
چرا گذاشت و رفت؟
چرا من را کنار گذاشت تا به هدفش برسد؟
اگر هدفش پول بود چرا زندگیاش را به نام من زد؟
آن یادداشت دردی از بشری دوا نکرد. امیر از هیچ چیز پرده برنداشته بود. فقط انگار دست به قلم برده بود تا حرفهای دلش را زده باشد.
بشری نامه را تا زد. پشت نامه نوشته بود "فقط بشرام بخونه".
بشری داشت فکر میکرد. میم مالکیت را بار اولی است که امیر به کار برده. نفس سنگینی کشید. زمزمه کرد: و مطمئناً آخرین بار.
حال یک بازنده را داشت.
مادری منو واسه سر به راهی پسرش انتخاب کرده بود و من هنوز نمیفهمم اون پسر به چه اجباری قبول کرده!
بیشتر از یک سال با مردی خاطره دارم که حالا اموالشو برام گذاشته و خودشو ازم دریغ کرده.
من به عنوان یه زن انقدر ارزش یا حق نداشتم که همسرم باهام بمونه؟
که در حالی که دم از دوست داشتنم میزنه منو به رفتن ترجیح بده؟
نامهی امیر برای بشری گرهی که باز نکرد هیچ، حتی باعث شد سردرگم شود. بشری نامه را برداشت و رفت پایین. ضحی توی بغل یاسین بود. ریش یاسین را توی دستش گرفته بود و بینیاش را با دندان نداشتهاش گاز میگرفت. یاسین صورتش را کنار کشید و بینیاش را نجات داد.
_چه دردی میگیره! خوبه دندون نداری هنوز فسقلی!
فاطمه دندانگیر صورتی طرح بستنی را که شسته بود آورد دست دهترش داد.
_این بچهس. نمیفهمه. تو که عاقلی چرا میذاری بینیتو تو دهن بگیره؟
ضحی با غرغر دندانگیر را گرفت. لثهاش را روی آن فشار داد. طولی نکشید که از دستش ول شد و روی قالی افتاد. فاطمه وای گفت و دوباره برای شستن دندانگیر بلند شد.
بشری یادداشت را جلوی یاسین گرفت. یاسین سرش را بالا آورد.
_چیز خاصی داره؟!
_نه. ولی فکر کردم بهتره خودتم بخونی. بالآخره تو مو رو از ماست بیرون میکشی.
یاسین برای گرفتن نامه دستش را دراز کرد. بشری لب زد: فقط خودت بخون.
برگشت و توی رختخواب دراز کشید. یادش افتاد هیچ کدام از دعا و زیارتها را نخوانده.
شب جمعه بود. باید سورهی یاسین را هدیه به شهیده کمایی میخواند.
کارش که تمام شد، دوباره دراز کشید. نور ماه اتاق را نیمهروشن کرده بود. زل زد به بیرون. ماه از پشت شاخهی درختها پیدا بود. بشری شبهای مهتاب را خیلی دوست داشت. روی دست راست چرخید. دستش رو زیر سرم گذاشت. به یاد روزهای بچگیاش افتاد. آنوقتها فکر میکرد ماه مرد باشد. خندهاش گرفت. بین آن همه فکرهای درهم و برهم، داشت به باورهای بچگیاش فکر میکرد.
انگار خدا گاهی خودش افکار را برایت کنار میزند تا برای لحظهای هم که شده دردت را فراموش کنی.
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
هدایت شده از به وقت بهشت 🌱
#خجالت_میکشی تو جمع حرف بزنی؟
بی حوصله ای؟
فکرگذشته رومیکنی؟
#افسرده_ای؟
مدام تو خودتی؟
دوست داری همه رو به خودت #جذب کنی؟
چند دقیقه زمان بزار👇
https://eitaa.com/joinchat/4148756596C515af4fbdf
⚜⚜🏴🏴
خیلی حــســیــــــن زحمت ما را کشیده است؛
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
⛓⛓🥀🥀⛓⛓
رنج اسارتـــــــــ🍂
تشنهام بود.
یک نصف روز ازم خون رفته بود.
بهش اشاره کردم «آب».
تف کرد توی صورتم.
بعد هم انگار دلش هنوز خنک نشده باشد، لگد زد توی صورتم.
📚 کتاب اسارت/ روزگاران
🖊 لیلا پوراسکویی
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠⚜💠
چـشـمِ ما، محـوِ آسـتـانِ شماســت!
💠 #اَلسَّلامُعَلَیکَیابَقیَّهاللهِالاَعظَم 🌤
💠 #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج♥️
💠 اَینَالمُنتَقَم؟!
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌴صلوات خاصه امام رضا علیهالسلام
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى
الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ
وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ
صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً
مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً
كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ
💠چهارشنبه
🌿روز زیارتی امام رئوف
🌷علیابن موسیالرضا علیهالسلام
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌷به شهید شیرعلی سلطانی
🥀سردار بی سر
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
همبال پرندههای دیگر برگشت
مردی که سرش هوای پرواز گرفت؛
سردار به جبهه رفت و بیسر برگشت!
📚از شرم برادرم
🖊میلاد عرفانپور
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🥀🍂🥀🍂🥀🌿
عالم از این خوبتر پناه ندارد . . .
ســـلام بــر حســـین♡
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
به وقت بهشت 🌱
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨ ⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜ #رمان_بشری #به_قلم_میممهاجر #برگ21
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ214
کپیحرام🚫
چند شبی میشد که امیر میهمان قنوتهای نماز وتر بشری نبود. بشری نماز شب را خواند. زندگی با امیر هر چه که نداشت، این سحرخیزی را از او نگرفته بود. همه چیزش سر جای خود بود. مثل قبل. تسبیح را دور مچش پیچید. روی دو زانو، کج نشست.
بیمعرفتیِ بگم زندگی با امیر هیچی نداشت. کم و کاستی بود اما خب به چشمم نمیاومدن.
هر چند خودش را بازنده و بازیخورده میدید اما دلش نمیآمد از امیر و مادرش دلگیر باشد.
اون یه سالی که با امیر سر کردم بهترین سال عمرم بود.
نفسش را با حسرت بیرون داد. آسمان توی میدان دیدش بود ولی خبری از ماه نبود. صدای اذان او را از فکر بیرون آورد.
از ظرف روی میز چند رطب برداشت تا قار و قور شکمش را ساکت کند. نماز خواند و بعد هم دعای ندبه.
آن جمعه از صبح دلش گرفت. فردا شنبهای بود که باید میرفت برای جاری شدن صیغهی طلاق.
عکس امیر را از زیر بالش درآورد. رو به رویش گذاشت.
چهطور دلم میاد!
چه روز سختی داره میرسه!
یک لحظه همه چیز فراموشش شد. لب زد: کاش بودی امیر! فردا، بدون تو چطور دووم بیارم؟
به خودش نهیب زد.
داری واسه طلاق از امیر میری. توقع داری امیر هم باشه؟ کی چی بشه؟ مثلا باشه کنارت که دلگرم بشی؟ دیوونه تو داری میری که از او جدا بشی...
تا غروب مثل مرغ سرکنده بود. زیاد پایین نمیماند. بقیه هم ناراحت بودند. اشتهای بشری کور شده بود. تا نزدیک غروب با همان چند رطب سر کرد. دمدمای غروب از گشنگی چشمهایش سیاهی میرفت. بوی سوپ حسابی پیچیده بود. شبهای زمستان، سوپ پای ثابت غذای خانهی سیدرضا بود. یک کاسه لعابدار با قاشق جلوی بشری گذاشته شد. بشری به مادرش نگاه کرد. قیافهی زهراسادات غمگین بود. بیخرف به آشپزخانه برگشت.
_ممنون مامان.
چند قاشق توی دهان گذاشت. از شدت دلشوره حالت تهوع به سراغش آمد. کاسه را کنار گذاشت.
_بخور مادر. هیچی ازت نمونده.
_معدهام پس میزنه.
زهراسادات با افسوس سرش را تکان داد.
_چی میخوری؟ بگو بیارم.
_همین سرد بشه کم کم میخورم.
چند روزه زیاد دورم میگردی مامان. من انگار لالمونی گرفتم زبونم باز نمیشه. شاید هنوز سرریز نشدم.
یه کم دیگه میگذشت صبر من سرمیاومد. اون وقت مطمئناً هر چی تو دلم بود روی داریه میریختم.
همان چند قاشق سوپ شد صبحانه و ناهار و شام بشری. قبل از خواب تکه نان سنگکی را روی بخاری برشته کرد و توانست بخورد.
خانه ساکت بود. گاهی تق و توق ظرفها که زهراسادات جابهجا میکرد شنیده میشد.
سیدرضا هم حرفی نمیزد. گرد غم روی صورت هر دوی آنها نشسته بود.
بشری میخواست به اتاقش برود. زهراسادات با یک لیوان دمنوش جلوی او ظاهر شد. بشری لیوان را از مادرش گرفت و رفت بالا. لیوان بادرنجبویه را گذاشت لبهی پنجره. خیلی زود بخار روی شیشه نشست. بشری با انگشت لرزان یک قلب کشید. کمی نگاهش کرد و زود خط کشید روی آن.
شد یک قلب ترک خورده!
بغض از صبح فروخوردهاش هر لحظه فشار بیشتری به گلوی او میآورد. احساس میکرد کسی به قلبش چنگ میزند. گویی قلبش از جا کنده میشد و دوباره سر جایش به تپش میافتاد.
خوردن دمنوش بیتاثیر نبود. آرام شده بود اما خوابش نمیبرد. تمام خاطرات جلوی چشمش راه میرفت. قلبش با یادشان تیر میکشید اما گریهاش نمیگرفت.
آن شب برزخی گذشت اما بشری جان به سر شد تا صبح. چشمهای سیدرضا و زهراسادات سرخ بود. هیچ کدام حرفی نمیزدند. صبحانه را بشری با میلی فقط چند لقمه خورد. پدر و مادرش همان چند لقمه را هم نخوردند. بشری زودتر از بقیه کنار در سالن منتظر یاسین نشست. دوست داشت زودتر از آن جو راحت شود. با نزدیک شدن عقربهها به ساعت ده حال او بدتر میشد.
یاسین آمد و بشری تازه متوجه شد که پدر و مادرش میخواهند همراهش بیایند. چهقدر از آمدنشان ممنون بود.
جلوی در محضر پیاده شدند. حال بشری، حال گوسفندی بود که به سلاخی میبردند. یاسین دست خواهرش را گرفت. بشری به گرمای این دست احتیاج داشت.
_چهقدر سردی دختر! پس نیفتی؟
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت دعایعهد
قرار صبحگاهی به وقت بهشتیها🦋
فقط هشت دقیقه وقت بذاریم🥀
#صبحتبهخیرامامجان ♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌿🌿🌿
✨رو به ششگوشهترین قبلهی عالم، هر روز . . .
✨بردن نام حسینابنعلی میچسبد؛
💠السلامعلیالحسین
💠وعلیعلیابنالحسین
💠وعلیاولادالحسین
💠وعلیاصحابالحسین
#روز_و_روزگارتون_حسینی ♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌷به شهید شیرعلی سلطانی
🥀سردار بی سر
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
همبال پرندههای دیگر برگشت
مردی که سرش هوای پرواز گرفت؛
سردار به جبهه رفت و بیسر برگشت!
📚از شرم برادرم
🖊میلاد عرفانپور
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🥀🍂🥀🍂🥀🌿
عالم از این خوبتر پناه ندارد . . .
ســـلام بــر حســـین♡
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
لینک برگ ۳۵
https://eitaa.com/In_heaventime/4962
لینک برگ۴۰
https://eitaa.com/In_heaventime/5623
لینک برگ۴۵
https://eitaa.com/In_heaventime/6433
لینک برگ۵۰
https://eitaa.com/In_heaventime/7310
لینک برگ۵۵
https://eitaa.com/In_heaventime/8442
لینک برگ۶۰
https://eitaa.com/In_heaventime/8606
لینک برگ۸۰
https://eitaa.com/In_heaventime/9566
لینک برگ۱۰۰
https://eitaa.com/In_heaventime/10543
لینک برگ۱۲۰
https://eitaa.com/In_heaventime/11745
لینک برگ۱۴۰
https://eitaa.com/In_heaventime/12902
لینک برگ۱۶۰
https://eitaa.com/In_heaventime/14262
لینک برگ۱۸۰
https://eitaa.com/In_heaventime/15406
عکسنوشته✨
#ارسالی_آینور 🌷
✍🏻مٻــممـہاجـر
#بـُشــرے
#بهوقتبهشت
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠💠 زیارت امام زمان در روز جمعه
#اَلسَّلامُعَلَیکَیابَقیَّهالله 🍃🌸🌤
🌾🥀🌾🥀🌾
💠✨💠 جمعه👈🏻 روز حضرت صاحب الزمان (عج) و بنام آن حضرت است و همان روزی است که ایشان در آن روز ظهور خواهد فرمود؛
🦋🌹در زیارت آن حضرت بگو:
🌿السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ فِى أَرْضِهِ ،
🌿السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللّٰهِ فِى خَلْقِهِ ،
🌿السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّٰهِ الَّذِى يَهْتَدِى بِهِ الْمُهْتَدُونَ ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ ،
🌿السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخائِفُ ،
🌿السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِىُّ النَّاصِحُ ،
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجاةِ ،
🌿السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ ،
🌿السَّلامُ عَلَيْكَ ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ ،
🌿السَّلامُ عَلَيْكَ ، عَجَّلَ اللّٰهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الْأَمْرِ ،
🌿السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ ، أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولَاكَ وَأُخْرَاكَ ، أَتَقَرَّبُ إِلَى اللّٰهِ تَعَالَىٰ بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ ، وَأَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلَىٰ يَدَيْكَ؛
سلام بر تو ای حجّت خدا در زمینش، سلام بر تو ای دیده خدا در میان مخلوقاتش، سلام بر تو ای نور خدا که رهجویان به آن نور ره مییابند و به آن نور از مؤمنان اندوه و غم زدوده میشود، سلام بر تو ای پاکنهاد و ای هراسان از آشوب دوران، سلام بر تو ای همراه خیرخواه، سلام بر تو ای کشتی نجات، سلام بر تو ای چشمه حیات، سلام بر تو، درود خدا بر تو و بر خاندان پاکیزه و پاکت، سلام بر تو، خدا در تحقق وعدهای که به تو داده از نصرت و ظهور امرت شتاب فرماید، سلام بر تو ای مولای من، من دلبسته تو و آگاه به شأن دنیا و آخرت توأم و به دوستی تو و خاندانت بهسوی خدا تقرّب میجویم و ظهور تو و ظهور حق را به دست تو انتظار میکشم؛
🦋🌹
🍃وَأَسْأَلُ اللّٰهَ أَنْ يُصَلِّىَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ،
🍃وَأَنْ يَجْعَلَنِى مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ لَكَ وَالتَّابِعِينَ وَالنَّاصِرِينَ لَكَ عَلَىٰ أَعْدائِكَ ،
🍃وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِى جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ .
🍃يَا مَوْلاىَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ ،
صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ ،
🍃هٰذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ ،
🍃وَالْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَىٰ يَدَيْكَ ،
🍃وَقَتْلُ الْكافِرِينَ بِسَيْفِكَ ،
🍃وَأَنَا يَا مَوْلاىَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَجَارُكَ ،
🍃وَأَنْتَ يَا مَوْلاىَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلادِ الْكِرَامِ ،
🍃وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالْإِجَارَةِ ،
🍃فَأَضِفْنِى وَأَجِرْنِى صَلَوَاتُ اللّٰهِ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ.
و از خدا درخواست میکنم بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستد و مرا از منتظران و پیروان و یاوران تو در برابر دشمنانت و از شهدای در آستانت در شمار شیفتگانت قرار دهد، ای سرور من، ای صاحب زمان، درودهای خدا بر تو و بر خاندانت، امروز روز جمعه و روز توست، روزی که ظهورت و گشایش کار اهل ایمان به دستت در آن روز و کشتن کافران به سلاحت امید میرود و من ای آقای من در این روز میهمان و پناهنده به توأم و تو ای مولای من بزرگواری از فرزندان بزرگواران و از سوی خدا به پذیرایی و پناهدهی مأموری، پس مرا پذیرا باش و پناه ده، درودهای خدا بر تو و خاندان پاکیزهات.
⬅️سید ابن طاووس فرموده است:
💫من پساز این زیارت به این شعر تمثل میجویم و به آن حضرت اشاره نموده، میگویم:
🌥نَزِيلُكَ حَيْثُ مَا اتَّجَهَتْ رِكَابِي
وَضَيْفُكَ حَيْثُ كُنْتُ مِنَ الْبِلادِ
بر تو نازل مىشوم هرکجا که راحلهام روى آورد و مرا وارد نماید
و میهمان تو هستم در هرکجا که باشم از شهرها🙏🏻
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج♥️
📚مفاتیحالجنان ✨
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
هدایت شده از پست بهشت🌷
🌿🌿🌿
✨رو به ششگوشهترین قبلهی عالم، هر روز . . .
✨بردن نام حسینابنعلی میچسبد؛
💠السلامعلیالحسین
💠وعلیعلیابنالحسین
💠وعلیاولادالحسین
💠وعلیاصحابالحسین
#روز_و_روزگارتون_حسینی ♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯