AUD-20220418-WA0017.mp3
5.76M
#صوتفوقالعادهزیبا
✨دعای زیبای ال یاسین
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
سلام خوبید
روال ارسال رمان شبهای شنبه و دوشنبه و چهارشنبهاس
باز یه شبهایی بعضی دوستان میان رواق میپرسند امشب رمان نداریم؟!🤕
بگردم الهی🤭
یه برگ سورپرایز میفرستم خدمتتون
در حد توان صلوات یا فاتحه بفرستید برای عزیز آسمونی من🙏🏻🌷
#م_خلیلی
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_مخلیلی
#برگ288
کپیحرام🚫
نازنین زودتر رسید. اون هم با مادرش. خیلی وقت میشد که فریدهخانم رو ندیده بود.
او هم بیشتر به این دلیل اومده بود که بشری رو ببینه.
بعد از خوردن شربتی که طهورا زحمتش رو کشید، بشری و نازنین بلند شدند و به اتاق رفتند.
چادر تا شده رو از دست نازنین گرفت و روی دستهی صندلی گذاشت.
-خداروشکر دیگه داری عروس میشی
-اوووه. دیگه پیر شدیم جفتمون
-نه بابا. اول چل چلیتونه. چرا خونه رو قبول نکردی؟ ناسلامتی ما دوستیم نباید یه دردی از همدیگه دوا کنیم؟
مِن و مِنی کرد. کمی لبش رو به راست جمع کرد. معلوم بود خیلی خسته است از این کش اومدن عروسیش.
کف دستش رو روی تخت گذاشت و کمرش رو صاف کرد.
دیگه حتی وقتی از مراسمش هم حرف میزد، اشتیاقی نداشت.
-من که حرفی نداشتم. ساسان قبول نکرد. مرد هست و غرور داره. سختش بود تو خونهی رفیق سابقش بشینه
این چه رفیقی بود!
چیکار کردی امیر که حتی دوستت حاضر نیست تو خونهات سر کنه؟
نازنین خیلی لطف کرد که دنبالهی حرفش رو کوتاه کرد و به روش نیاورد که اون هم رفیقی که الآن معلوم نیست چه کارهاست.
-الآن خونه گرفتین؟
-یه واحد شصت متری تک خوابه
-خدا رو شکر. خیلی خوبه. مهم اینه که کنار هم خوشبخت باشین
با اومدن لیلا دیگه همهی حرفها سر مراسم کوچیک نازنین بود.
از خریدهای ریز و درشت گرفته تا لباس و آرایشگاه.
چیزی به غروب آفتاب نمونده بود که عزم رفتن کردند.
تک تکشون رو تو آغوش گرفت. مخصوصاً نازنین رو که تنها دوستش حساب میشد.
-به مادیات فکر نکن. تو بهترین انتخاب رو کردی. همین که ساسان دوستت داره و اهل خدا هست واسه خوشبختیت کافیه
گونهاش رو بوسید.
-بعد هر سختی، آسونیه؛ تو وعدهی خدا که شک نداری؟
-من غلط کنم به آیهی قرآن شک کنم
دست بشری رو گرفت و کمی فشار داد.
-امیدوارم تو هم از این به بعد فقط خوشی ببینی
لبخند زد. به نگاه چمنی نازنین نگاه کرد.
-هر چی خدا بخواد
چند بار براش آرزوی خوشبختی کرد تا بالآخره ازش دل کند و اجازه داد که بره.
✍🏻 #مخلیلی (مهاجر)
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
#سلام_مولا_جانم ✋💞
صبحت بخیر ای عزیزتر از جانم 🌸
🌷 شیعه از هجرِ رُخت جامِ بلا می نوشد
🌾 خرّم آن سینه که در وصلِ شما می کوشد
🤲 بار الها ..همه یِ عمر سلامت دارش
💐 کوثری را که از آن آبِ بقا می جوشد.
الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج 💞
#امام_زمان عج ❤️
#لبیک_یا_خامنه_ای
🌺به نام خدا
سلام
صبح شنبهی همهی عزیزان بخصوص رباتهای زحمتکش ترندکننده هشتگ مهسا بخیر که با کمبود برق در اروپا روبرو شدن و یکی یکی خاموش میشن😅
✅این صدای انقلاب است، انقلاب اسلامی ایران❤️🇮🇷
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران قوی
─═༅🍃🌸🍃༅═─
⭕️ تسلیت چندمنظوره به مدعیان اصلاحات و رسانههای معاند
🔻چند مصیبت را باید یکجا به BBC، منوتو، سعودی اینترنشال و مدعیان اصلاحات تسلیت گفت.
♨️آن از مرگ ملکه انگلیس بعد از ۷۲ سال سلطنت؛
🔻آن از بحران اقتصادی وسیع، ده برابر شدن نرخ برق و گاز، و آشوب و اعتصابات؛
🔴این هم از سرنگونی دومین دولت ظرف پنج ماه.
💢طفلکی ها چه غش و ضعفی هم برای لیز تراس می رفتند اما دولتش، ۷ هفته هم دوام نیاورد!
✍محمدایمانی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران قوی
─═༅🍃🌸🍃༅═─
🔰 تناور یعنی جمهوری اسلامی
✅ «یک روزی این دنیا دست دو قدرت بزرگ بود: قدرت آمریکا و قدرت شوروی سابق. هر دو در یک مسئله متّفق بودند و آن، ضدّیّت با جمهوری اسلامی بود. امام در مقابل اینها ایستاد، تسلیم نشد، صریح گفت «نه شرقی، نه غربی»؛ خیال میکردند نمیشود، خیال میکردند این نهال را میتوانند از ریشه بکَنند، این نهال امروز تبدیل شده به یک درخت تناور؛ غلط میکند فکرِ کندنِ آن را هم کسی بکند!»
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران قوی
─═༅🍃🌸🍃༅═─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸✨
#یابنالحسنــ⁵⁹ 🌸🍃
یڪ ره تورا ببینم، پس پیش تو بمیرم
من بیش از این ندارم، در عالم آرزویے
✨🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنران:#استاددانشمند🎤
🍂بعضی چیزها جبرانش در این دنیا یا سخته یا غیرممکن .
🍃نگه داشتن دست و زبان و مراقبت از دل خیلی راحتتره
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_مخلیلی
#برگ289
کپیحرام🚫
هیچوقت فکر نمیکرد بعد از یاسین بتونه لبخند بزنه اما حالا داشت میخندید.
حالا که فضا پر شده بود از خندههای بلند و از ته دل ضحی.
قهقهه نمیزد، فقط خندهی شیرین و ملیحی صورتش رو پر کرده بود.
چادرش رو روی دستش انداخت و کیف به دست آماده نشست.
نگاهش گره خورد به نگاه گرم طاها. نمیتونست منکر این بشه که بعد از سختی و تنهاییهایی که کشید، حضور طاها بهترین اتفاق زندگیش بود.
هرچند که هیچوقت نه به روی خودش و نه به روی بقیه نمیآورد که در نبود یاسین چه رنجی رو تحمل میکنه.
-فاطمه خانم!
از عالم درونی خودش بیرون اومد.
-جانم
یک تای ابروی طاها رفت بالا و لبخند زیبای فاطمه عمیقتر شد.
نگاهی به چپ و راستش کرد.
کسی رو نمیدید. مهدی که ساعتی پیش رفت و اشرف خانم هم حتماً تو اتاق بود.
از این "جانم" که برای بار اول بود از فاطمه میشنید، تعجب میکرد.
فاطمه اما هیچوقت اهل تعارف نبود. واسه اینجور پیشآمدها سرخ و سفید نمیشد. حتی ادای خجالت رو هم درنمیآورد...
صاف و صادق، با مهربونی به نگاه کردن به طاها ادامه داد. این حق طاها بود که وقتی صداش میزد، "جانم" رو بشنوه.
یه چرخ دیگه به ضحی که دستهاش رو گرفته بود داد. موهای لَختش که تا وسط کمرش میرسید، تو هوا پریشون شد و با گذاشتن ضحی روی زمین، از حرکت ایستاد.
خم شد و روی موهای ضحی رو پدرانه بوسید. با تمام وجود دوستش داشت و حتی ذرهای از محبتش رو دریغ نمیکرد که با کمال میل به پای این دختربچه میریخت.
اصلاً مگه میشد طاها باشی و عاشق ضحای شیرین و معصوم نباشی؟
اون هم ضحایی که یادگار یاسین باشه؛
جلو رفت و مقابل فاطمه ایستاد. چهقدر دوست داشت این زن رو که همیشه آرومش میکرد.
زنی که از وقتی بهش محرم شده بود، روز به روز به خدا نزدیکترش میکرد.
-جانت سلامت. آمادهای بریم؟
ایستاد. دستی به موهای ضحی که اومده بود جلو کشید و مرتبشون کرد.
نمیدونست چهطور حرفی که مادرش زده بود رو به زبون بیاره یا اصلاً حرف بزنه یا نه!
-تو فکری؟
سرش رو تکون داد.
-نه. نه بریم
-اینجور جواب میدی یعنی که تو فکری و یه چیزی هس.
✍🏻 #مخلیلی (مهاجر)
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
❣#سلام_امام_زمانم ❣
🔅السلام علیکَ فی اللیل اذا یَغشی و النَّهار اذا تجلّی
🌱سلام بر تو ای مولایی که در شب ظلمانی غیبت، مومنان چشم به راه طلوعت هستند و در صبح ظهور، شکرگزار آمدنت...
🌱سلام بر تو و بر صبح ظهورت...
📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دفتـر آبان را باز کن 🍂
🍁برگ اولش را با کاغذي از
جنس دلت جلد کن..🍂
🍂 صفحه هایش را با #اميد
خط کشي کن صاف و يکدست؛
اين بار بهتر ورق بزن 🍁
شروع به نوشتن کن اينبار
خوش خط تر از قبل..🍂
ســلام 🍁
صبح اولیـن روز آبان
ماهتون بخیر و شادی🍁🍂
الهی که آبان ماهتون پر باشد
از خبـرهای خوب و
لحظات شـاد و پرخاطـره🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 غوغای دختران مشهدی علیه فتنه
تشویق ایسلندی ایران در تجمع چند روز گذشته دختران در مشهد 👌👌
این کلیپ عالیه😍
فقط کلیپهای اغتشاش، کشف حجاب و انگل نشانان را نبینید و لحظه ای تزلزل در انحراف جبهه انقلاب به خود راه ندهید.
الحمدلله جبهه انقلاب همچنان استوار ایستاده؛ فقط کمی خودباوری و تظاهر و مدیریت میخواهد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره بسیار تکان دهنده بانوی باحجاب ایرانی، دکتر پریوش امیری، دکترای فلسفه از کازینویی در لاس وگاس آمریکا
⭕️ خانمی برهنه روی سجادهی من نشست ...😳
🚨 واکنش حاج قاسم نسبت به ازدواج مجدد همسر شهید
💠 همسر شهید محمود نریمانی میگوید: حاج قاسم تا مرا دید سلام و علیک گرمی کرد و آمد داخل. از بچهی کوچکی که در آغوشم بود متوجه شد ازدواج مجدد هم کردم. گفت: چرا به من نگفتی ازدواج کردی و بچهدار شدید؟ باید وقتی زنگ زدیم میگفتی تا هدیه ازدواج و بچهات را میآوردم. با پدر مادر شهید هم خیلی گرم سلام و علیک کردند. من و همسرم رفتیم داخل آشپزخانه وسایل پذیرایی را بیاوریم، اما سردار با جدیت از ما خواستند که چیزی نیاورید من فقط آمدم ببینمتان. ما هم یک سینی چای آوردیم و نشستیم. به من گفت: بنشین کنار پدر شهید. سردار پرسید: این همسرت را شهید کنی چه؟ چون برادرم هم بود از من پرسید همسرت کدام است؟ وقتی معرفی کردم، سردار سلیمانی با لبخند گفت: او را شهید کنی چه میکنی؟ گفتم: حاجی خدا بزرگ است. گفتند بچه را بیاور میخواهم ببوسم. سفت و محکم میبوسید و چند بار بعد با خنده گفت: من عادت دارم بچه هر چه کوچکتر باشد محکمتر میبوسمش!
💠دختر بچه کوچکی هر روز پیاده به مدرسه میرفت و بر میگشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد…
بعد از ظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت.
مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیل به دنبال دخترش برود.
با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد.
اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد ، او میایستاد ، به آسمان نگاه میکرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار میشد.
زمانیکه مادر اتومبیل خود را به کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار میکنی؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟
دخترک پاسخ داد: من سعی میکنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس میگیرد!
در طوفانها لبخند را فراموش نکنید!
چقدر خوبه آدم برا زندگی #بهانه داشته باشه!
گاهی خوابش رو بخاطرش بزنه...
گاهی تو خیالش غرق بشه!
صبح ها دلیلی برا شروع یک روز داشته باشه!
تمام اهدافش رو در او خلاصه کنه!
چقدر خوبه آدم عشق واقعی به #امام_زمان عجل الله داشته باشه...
فقط ادعا نباشه...
خيلي مطلب در موضوع ارتباط با نامحرم شنيده بودم. اينكه وقتي يك مرد و زن نامحرم در يك مكان خلوت قرار ميگيرند، نفر سوم
آنها شيطان است. يا وقتي جوان به سوي خدا حركت ميكند، شيطان با ابزار جنس مخالف بهسوي او ميآيد و... يا در جايي ديگر بيان
شده كه در اوقات بيكاري، شيطان به سراغ فكر انسان ميرود و...
خيلي از رفقاي مذهبي را ديده ام كه به خاطر اختلاط با نامحرم، گرفتار وسوسه هاي شيطان شده و در زندگي دچار مشكلات شدند.
اين موضوع فقط به مردان اختصاص ندارد. زناني كه بانامحرم در تماس هستند نيز به همين دردسرها دچار ميشوند. اينجا بود كه كلام حضرت زهرا را درك کردم كه ميفرمودند: بهترين حالت
براي زنان اين است که بدون ضرورت مردان نامحرم را نبينند و نامحرمان نيز آنان را نبينند.
شكر خدا از دوره جواني اوقات بيكاري نداشتم كه بخواهم به موضوعات اينگونه فكركنم و در همان ابتداي جواني شرايط ازدواج براي من فراهم شد. اما در كتاب اعمال من، يك موضوع بود كه خدا را شكر به خير گذشت.
در سالهاي اولي که موبايل آمده بود براي دوستان خودم با گوشي پيامك ميفرستادم. بيشتر پيامهاي من شوخي و لطيفه و... بود.
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان کوتاه ( این دو جغد باهم چه می گویند؟ )
شاه : به نظر تو این دو جغد باهم چه می گویند؟
ملکه : هه،به گمانم یکی از این دوجغد دارد دختر جغد دیگر را برای پسرش خواستگاری می کند
شاه: هه هه هه چه جالب!مگرجغدها هم شیربها و مهریه می گیرند و دخترشان را شوهر می دهند؟
صداپیشگان: مسعود عباسی - نسترن آهنگر - مسعود صفری
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای یک شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
#اثر_لقمه_حرام
آورده اند درزمان قدیم کفندزدی که پسری ناخلف داشت در بستر مرگ افتاده بود. پسر خویش را فراخواند.
پسر به نزد پدر رفت گفت: ای پدر امرت چیست؟
پدر گفت: پسرم من تمام عمر به کفندزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی به دنبالم بود. اکنون که در بستر مرگم و فرشته مرگ را نزدیک حس میکنم، بار این نفرین بیش از پیش بر دوشم سنگینی میکند. از تو میخواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند.
پسر گفت: «ای پدر چنان کنم که میخواهی و از این پس مرد و زن وهمه جماعت را به دعایت مشغول سازم.»
پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد.
☀️ از فردای آن روز پسر جهت عمل به وصیت پدرش باخود گفت چه کنم که وصیت پدرم را به فرجام رسانم، و سرانجام لقمه حرام اثرخود را گذاشت و فرزند شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق میدزدید و چوبی در شکم آن مردگان فرو مینمود و از آن پس خلایق میگفتند: «صد رحمت به کفن دزد اولی که فقط میدزدید و چنین بر مردگان ما روا نمیداشت.»
وچنان شد که فرزند ناخلف به ظن خود دعا و مغفرت اهل آن دیار را درحق پدرش بدست می آورد درحالیکه با این کارش همچنان برآتش عذاب پدرش می افزود.
#تــلنـگـــر
هیـچ وقت
تو زندگی تون هیـچ چیزیتون رو
با بقیـه مقایسـه نکنیـد🚫
چه وضـع زندگی تون
چه شغل یا تحصیلاتتون
چه حتی همسـر یا فرزندتون
اولین قیـاس کننـدهی دنیا
شیـطان بود!
آتش را با خاک مقایسـه کرد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #ببینید | چرا در ایران #حجاب_اجباری داریم؟!
⭕️ در کدام کشور دنیا پوشش اجباری نداریم؟
⭕️ برخورد کشور کانادا با دانش آموزان معترض به حجاب اجباری
#یک_لحظه_تفکر
یه روز یه خانم مثل هر روز بعد از کلی آرایش کنار آینه,مانتو تنگه و کفش پاشنه بلنده شو پا کرد و راهی خیابونای شهر شد.
همینطوری که داشت راه میرفت وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش رو جلب کرد :
❌خواهرم حجابت !!
خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن !!.
نگاه کرد، دید یه جوون ریشوئه از همون ها که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار و یه شلوار پارچه ای داره به خانم های بد حجاب تذکر میده.
به دوستش گفت من باید حال اینو بگیرم وگرنه شب خوابم نمیبره مرتیکه سرتاپاش یه قرون نمی ارزه، اون وقت اومده میگه چکار بکنید و چکار نکنید.
تصمیم گرفت مسیرش رو به سمت اون آقا کج کنه و یه چیزی بگه که دلش خنک بشه وقتی مقابل پسر رسید چشماشو تا آخر باز کرد و دندوناش رو روی هم فشار داد و گفت تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با این ریشای مسخره ات ، بعدم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن..
پسر سرشو رو به آسمون بلند کرد و زیر لب گفت :
خدایا این کم رو از من قبول کن !!
شبش که رفت خونه به خودش افتخار میکرد گوشی رو برداشت و قضیه رو با آب و تاب برای دوستاش تعریف میکرد.
فردای اون روز دوباره آینه وآرایش و بعد که آماده شد به دوستاش زنگ زد و قرار پارک رو گذاشت.
توی پارک دوباره قضیه دیروز رو برای دوستاش تعریف می کرد و بلند بلند میخندیدند شب وقتی که داشت از پارک برمیگشت یه ماشین کنار پاش ترمز زد : خانمی برسونیمت؟
لبخند زد و گفت برو عمه تو برسون بعد با دوستش زدن زیر خنده ، پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زد و بعد یک باره حمله کرد به سمت دختر و اون رو به زور سمت ماشین کشید.
دختر که شوکه شده بود شروع کرد به داد و فریاد
اما کسی جلو نمیومد ، اینبار با صدای بلند التماس کرد
اما همه تماشاچی بودن ، هیچ کدوم از اونایی که تو خیابون بهش متلک مینداختن و زیباییشو ستایش میکردن، حاضر نبودن جونشون رو به خطر بندازن
دیگه داشت نا امید میشد که دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه :
آهای ولش کن بی غیرت !!
مگه خودت ناموس نداری ؟؟
وقتی بهشون رسید، سرشو انداخت پایین و گفت خواهرم شما برو ، و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد !!
دختر در حالی که هنوز شوکه بود و دست و پاش میلرزید یک دفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید یه جوون ریشو از همونا که پیرهن رو روی شلوار میندازن از همونا که به نظرش افراطی بودن
افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خونه
ناخودآگاه یاد دیروز افتاد ، اون شب برای دوستاش اس ام اس فرستاد :
وقتی خواستن به زور سوارش کنند ، همون کسی از جونش گذشت که توی خیابون بهش گفت : خواهرم حجابت !!
همون ریشوی افراطی و تندرو همون پسری که همش بهش میخندید..
اما الان به نظرش یه پسر ریشو و تندرو نبود ، بلکه یه مرد شجاع و با ایمان بود💪 دیگه از نظرش اون پسر افراطی نبود ، بلکه باغیرت بود✌️
🌹حالا متوجه شدیم که این جوون ریشو کسی نیست جز شهید امر به معروف و نهی ازمنکر #علی_خلیلی🌹
#روحش_شاد💚