#فرازیازوصیتنامه 📄
💠جهانیکهامروز پر از فسقوفجور و خیانت ابرقدرتهاست،تلاشوایثارمیخواهد
درراهحسینرفتن،حسینیشدنمیخواهد
#شهیداسماعیلدقایقی
#یادشهداباصلوات
☄انتظار یعنی...
اینکه ببینـی در جایگاهی که هستی،
با توانایی هایی کھ داری...
چه کاری از دستت بر میآید تا برای امامزمان انجام بدهـی !
انتظار توقف نیست؛
حرکتی رو به جلوست...🍃
MiladImamBagher1395[03].mp3
2.15M
💠 صلوات بر باقرالعلوم (علیه السلام)
🎙حاج میثم مطیعی
🌸 ویژه ولادت امام #باقر (ع)
ایا می دانستید ؟
که خواندن زیارت امین الله در ولادت یا شهادت ائمه و….…. موجب زیارت آنها از نزدیک می شود🌹🍃🌹🍃🌹
#میلادامام_محمدباقر
- فقطیڪبارڪافےاست
ازتهدلخداراصداڪنید.
دیگرمالخودتاننیستید؛
مـالاومیشوید...!
التماس دعا :)
+شھیدحاجامینے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاجی میدونستی الان جات خیلی خالیه؟
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍
اگه دوست داری رمانو تا آخر بخونی
مبلغ ۴۰۰۰۰ تومان به این شماره کارت به نام خلیلی واریز
6273 8110 8062 3918
و عکس فیش واریزی و شمارهی پیگیریو به این آیدی ارسال کن😊
@Heaven_add
تا لینک کانال خصوصیو برات ارسال کنه🌿
✅ادامهی رمان تو کانال به وقت بهشت شبهای زوج ادامه دارد🌹🌹
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ358
کپیحرام🚫
دستش را به پهلو گرفت. به آنی دستهایش خیس شد و گرم. پهلویش پاره شده بود.
اخمی ناشی از درد صورتش را پر کرد و پیشانیاش به عرق نشست.
لبهایش به سکوت بسته شده بود. فقط نگاه میکرد. چند بار پلک زد. شاید اشتباه میکند.
ولی نه. خودش بود؛
دست دیگرش را بالا آورد و شالش را توی مشت گرفت.
هیجان و درد با هم به جانش افتاده بود.
چند بار سر تا پایش را از نظر گذراند و نگاهش ثابت ماند روی تیلههای مشکی سردرگم. حس میکرد تمام تنش داغ شده.
لبهای امیر باز و بسته میشد. چهرهاش مشوش بود. حتی دید به موهای خودش چنگ زد.
گوشهایش کیپ شده بود. بعد از چند لحظه گوشهایش پر شد از صدای بوق مانند.
دیگر نایی نداشت که روی پا بایستد. زانوهایش سست و سستتر شد تا اینکه روی زمین افتاد.
امیر را دید که به طرفش دوید و کنارش زانو زد و فریاد آخرش را بلندتر از صداهای مبهم توی گوشش شنید.
"خدا"
و چشمهایش بسته شد.
گاه گاهی بیدار میشد. از درد آه میکشید اما صدای آهش در گلو خفه میشد چرا که گلویش خشک بود و لبهایش به هم چسبیده.
هر بار نگاهش به ساعت میافتاد و هر بار هم میدید که ده دقیقه یا یک ربع گذشته است.
متوجه بود که آنجا بیمارستان است اما آنقدر که پلکهایش سنگین شده بود نمیتوانست چند لحظه فکر کند تا بفهمد چه اتفاقی افتاده.
بار آخر که چشمهایش را باز کرد، زنی با روپوش سفید، با زبان انگلیسی با او صحبت کرد. یادش افتاد که تیر خورده بود.
دستش را به طرف پهلویش برد اما هنوز نتوانسته بود پهلویش را لمس کند که آنژیوکت کشیده شد و پشت دستش درد گرفت.
صورتش را جمع کرد. خون از پشت دستش بیرون زد. زن "چه کار میکنی؟" گفت و به طرفش رفت.
جواب سوالهای زن را کوتاه میداد. در حدی که دست از سرش بردارد.
حالا دیگر کامل به هوش آمده بود.
حتما اینجا ریکاوریه.
این را از فضا و دستگاهها و سوالاتی که آن زن که حالا فهمیده بود تکنسین بیهوشی است فهمید.
حالش خوب بود؟
مشکلی نداشت؟
نمیدانست.
مگر نه اینکه قرار بود زود به خانهشان برسد؟
حالا روی این تخت با ضعف بدنی و ...
و فکری که تماما به سمت امیر میرفت، افتاده بود.
چه اتفاقی افتاد؟
امیر از کجا پیداش شد!
چرا حالا باید میدیدمش؟
مگه نرفته بود انگلیس؟
چرا انقدر پریشون بود؟
از کجا من رو پیدا کرد!
اینها همه در دایرهی فکرش میچرخیدند و او وقتی به خودش آمد که تکنسین او را به پرستار بخش تحویل داده بود.
هنوز نتوانسته بود چیزی بخورد یا بنوشد. لبهای مثل چوبش را به سختی از هم باز کرد و بست.
کاش حداقل میشد یه آبی به دهنم بزنم.
سرش را به طرف پنجره چرخاند. جز آبی آسمان چیزی از منظره بیرون نمیدید. انگار تا بیکران فقط آبی بود و بس.
دردش کم کم شروع میشد و بشری مثل تکه گوشتی لخت بی آنکه کاری از دستش بر بیاید، فقط تحمل میکرد.
ظاهرا او را به حال خودش واگذاشته بودند. چون بعد از یک بار که پرستار برای چک وضعیتش آمده بود، دیگر کسی به او سر نزد.
با دست آزادش، ملحفهی سفید را روی سرش کشید. این تنهایی فعلا بیشتر به درد او میخورد.
چشمهایش را نبست ولی چهرهی امیر در ذهنش نقش بست.
کلافگی و سردرگمیاش.
چنگی که به موهایش زد...
و دل خودش.
که دوباره با دیدن امیر به تب و تاب افتاده بود.
چطور باور داشتم که فراموشت کردم؟
چرا فکر کردم اگه به یادت نمیافتم یعنی از دلم بیرون رفتی؟
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍
اگه دوست داری رمانو تا آخر بخونی
مبلغ ۴۰۰۰۰ تومان به این شماره کارت به نام خلیلی واریز
6273 8110 8062 3918
و عکس فیش واریزی و شمارهی پیگیریو به این آیدی ارسال کن😊
@Heaven_add
تا لینک کانال خصوصیو برات ارسال کنه🌿
✅ادامهی رمان تو کانال به وقت بهشت شبهای زوج ادامه دارد🌹🌹
#تحلیل_بشری
عصمت السادات علوی:
بشری علیان سوژه سازمانه. باید جذب بشه، متوقف بشه یا ترور بشه. این درسته.
امیر سوژه شخصی حامده. هر کسی میتونه بشری رو ترور کنه، چرا باید امیر شلیک میکرد، چرا خود حامد نزد؟؟
امیر جذب سازمان شده، کِرم حامد چی بود که تو کل شیراز خائن بودن امیر رو پخش کرد؟ گرفتن تمرکز از بشری؟؟ قبول!
اما مرض اینکه جلوی مسجدی که پدر امیر اونجا نماز میخونه خبر خیانت پسرش رو پخش کنی و پدرش رو به سکته قلبی بندازی دیگه چیه؟؟ پدر امیر چه ربطی به خانواده علیان داره؟
اما انگیزه حسادت توجیهش میکنه. حامد اون جوری که ایمان برای بشری شرح داد از یه خانواده از هم گسیخته است که نه شغل درستی تونسته داشته باشه، نه خانوادهای. وضع مالی خوبی هم نداشته تا یه زمانی (احتمالا تا قبل از جذب توسط سازمان) امیر همه اینا رو داره، پدر و مادر خوب، برادر حامی و پشتیبان، شغل خوب و درآمد بالا، تحصیلات خوب، همسر و زندگی عالی. حامد همه اینا رو به وسیله خود امیر، از امیر میگیره.
⚜⚜⚜⚜♥️⚜⚜⚜⚜
#تحلیل_بشری
یا زینب (س):
رمان به صحنه ای رسید که مدتها بود انتظارش رو میکشیدیم. تلاقی دوباره عاشق و معشوق. خرده نگیرید که چرا گفتی عاشق و معشوق درحالی که امیر عاشق بشری نبود. امیر دوستدار خطاکار بشری بود. بشری را دوست داشت اما بارها پایش لغزید. و آن روز که بشری را از روی عصبانیت به دیوار کوبید هرگز قصد نداشت به او صدمه ای بزند اما عصبانیت و جهالت کار خودش را کرد. امیر اگرچه در قصه گاهی عاشق بود و گاهی نبود اما بعد از جراحت بشری بی شک عاشق او شد. قبل از آن چیزهایی برایش وجود داشت که آنها را به محبوبش ترجیح دهد اما پس از آن فقط رضایت بشری برایش مهم بود. و این شد که از یک دوستدار به یک عاشق تبدیل شد. و من هیچ وقت نفهمیدم که چرا رفت ولی در آن لحظه حتی رفتنش هم عاشقانه بود.
و حالا عجب تلاقی تلخی برایشان رقم خورد. من فکر میکنم این اتفاق برای هر دویشان سخت است. بازهم جهالت امیر کار دستش داد. و بازهم بشری تاوان عشقش را داد. عشقی که نمیدانم سرانجامش به کجا میرسد اما میدانم عشق پاکی همچون عشق بشری و عشق با تاخیر اما واقعی ای همچون امیر سرانجامش به جای بدی ختم نمی شود. ضجه های امیر بعد از شناختن سوژه ی تیر اندازی اش شاهد بر این مدعاست.
و تلاش او برای آسیب ندیدن زیاد سوژه نشانه این است که وجدانش در تمام این سالها هنوز زنده مانده.
و البته در همکاری ادامه دار او با حامد نمیتوان این موضوع را که جهالت درون او نیز هنوز زنده است نادیده گرفت.
همچنین نمیدانم چگونه این اتفاق تلخ به بشری الهام شد و رنگ و روی صورت را تغییر داد به حدی که ضعف بر او غالب شد و از جمع عقب افتاد. به نظرم، همین باعث شد که تیراندازی برای امیر ممکن شود. و تنها خداوند میداند که حتی در این اتفاق تلخ، چه سری نهفته است.
(و البته در اینجا استثنائا نویسنده و خوانندگان قبلی هم میدونند چون اینجا ما در واقع یه رمان داریم نه یک واقعیت محض😁)
💠💠💠💠🌷💠💠💠💠
هدایت شده از به وقت بهشت 🌱
سلام دوباره
این روزها گرهی اقتصادی تو زندگی بعضیامون کورتر شده.
چند روز پیش یکی از عزیزان از من کمک خواست تا بتونه چرخ خیاطی بخره و کمکخرجی تو مخارج خونه باشه.
ایشون به من رو زدند و من غیر از شما و خدا کسی رو ندارم که رومو زمین نندازه.
امیدوارم خدا به دلتون بندازه و روی منو زمین نندازید.😊
ایشون به حداقل پانزدهمیلیون احتیاج دارند.
کانال بیشتر از سههزار نفر دنبالکنندهی ثابت داره.
من روی سههزار نفرتون حساب باز کردم.
باورتون میشه اگه هر نفر پنجهزار تومن کمک کنید، مشکل ایشون حل میشه؟😍
بیاید هوای همدیگه رو داشته باشیم♥️
عزیزانی که میتونند بیشتر بپردازند چون احتمالا بعضی دوستان توان پرداخت همین پنجتومن رو هم ندارند🙏🏻
کمکهاتون رو به این شماره کارت واریز کنید. به نام انصارینیا
6037991644557286بزنید روی شماره کپی میشه👆 با تشکر ارادتمند #م_خلیلی
#یاامامزمان💚
چشم انتظاریم و جز این کاری از ما بر نمی آید. همه ما فقط می توانیم دست به دعا برداریم و منتظر ظهورت باشیم.
همه ما با قلب هایی آکنده از درد و ناراحتی که از ظلمیست که در جهان فرا گرفته به درگاه خدا می آییم و آرزوی ظهور تو را میکنیم.
#یاولیعصر ❤️
ما انسان ها انگار درگیر ظلمی شده ایم که خود آن را ایجاد کرده اما دیگر نمی توانیم از بین ببریمش.
منتظریم ، منتظریم تا تو بیایی و با عطر خوبی ات رایجه عطر جهان را تغییر دهی و آن را به خوبی تبدیل سازی.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری❣️
#سپهبدجان♥️
#سپاه....💔
اگر بودی؛ میگفتی حاجی...
میگفتی به تمام جهان...
که مشکلشان با مجموعه ایست که یک سرش در داخل با جاسوسان و مسئولان بیکفایت میجنگد،
یک سرش در عراق و سوریه داعش را نابود میکند، یک سرش در سیل و زلزله و معیشت به کمک مردم می آید، و یک سرش بر لبه پیشرفت ودانش، ماهواره بر میسازد!
وگرنه رقیبان را از پرایدساز و غرب پرست و وطن فروش چه باک؟ :))))😊
+مانع تمام فعالیتهایشان؛ برای نابودی این ملت؛ پایگاه فعالیت امثال شماست...:)
میگفـت:
بچـههایهجـوریرفتـارکنیـدکهسـالِدیگه
اینمـوقعبهمـادراتونبگـن"مـادرِشهیـد"
+مـادرمونمـادرِشهیـدبشـهصلـوات🖐🏿!
#تلنگر
🎙استادپناهیان :
تجربهبهمیاددادهکہ...
برایاینڪهطلبشهادتڪنی
نبایدبهگذشتهخودتنگاهکنۍ...!
ࢪاحتباش...
نگرانهیچینباش!
فقطمواظباینباشکھ
شیطونبهتنگه،
تولیاقتشهادتندارے...!🙂💔♡
🔴 کدام یک از ما تأخیر در ظهور امام زمان ارواحنا فداه را جدی گرفته ایم؟
🔹 دوری از امام زمان (ع) ، چه تعداد از شیعیان را دردمند و دل نگران ساخته است؟
🔹 آیا سراغ دارید کسی را که هرچند وقت یک بار خواب و خوراکش به خاطر غیبت امامش مختل شده باشد!؟
🔹 اگر پرسش نامه ای در اختیارمان بگذارند و از ما بخواهند گرفتاری هایمان را به ترتیب اولویت فهرست کنیم، چند درصد از ما نخستین گرفتاری خود را غیبت امام زمان می داند؟
🔹 ای دوستان و محبین امام زمان (ع)یادمان رفته که پیامبر و اوصیاء او (ع)، از جانب خداوند برای غایب شدن منصوب نشده اند، امام باید ظاهر باشد. باید بر مسند خلافت و فرمانروایی باشد.
🔹 امام باید در جامعه با یَدِ مبسوط به اداره ی جامعه بپردازد.
🔹 امروز وظیفه عالم و غیر عالم در جامعه دعوت مردم به امام زمان (ع) است.
🔹 باید همگان را به سمت او هدایت کرد تا او را تنها وسیله هدایت و دستگیر خلق بدانند و یاد او زنده شود و زنده بماند.
🔹 اگر خود را شیعه مهدی (ع) می دانیم، باید دغدغه ی او را داشته باشیم و خالصانه ظهورش را بطلبیم.
🔺 اگر دلمان پیش او باشد برای آمدنش و ظهورش از هیچ اقدامی کوتاهی نمی کنیم.
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قربون خدا بشم من..🌿
به وقت بهشت 🌱
سلام دوباره این روزها گرهی اقتصادی تو زندگی بعضیامون کورتر شده. چند روز پیش یکی از عزیزان از من
به وقت بهشتیهای گل
این سفره هنوز بازه
تا جمع نشده شما هم یه گوشهاش رو بگیرید و بهره ببرید.
از مبلغی که واریز کردید ممنونم ولی هنوز به حدی نرسیده که من روم بشه به حساب دوستتون واریز کنم😞
دل دوباره عشق قسمت کرده است😭
یاد کاوه، یاد همّت کرده است🥀
یاد سرداران بی سر کرده است😭
یاد بدر و یاد خیبر کرده است😔
یاد مجنون و شلـمچه کرده است💔🥀
یاد غوغای حلبچه کرده است🖤
یاد فکّه، یاد مهران کرده است💔
یاد نجواهای چمران کرده است😭
یاد سربندهاییا زهرا(س) بخیر🥀
یاد آن دلهای چون دریا بخیر🍃🥀
یاد آن نام آوران بیریا😭
یاد آن جان بر کفان جبههها☁️
یاد سنگرهای توأم با صفا🥀
نیمه شبها ذکر حقّ، یاد خدا🌸
یاد سرباز شهید بیپلاک🕊
یاد آن تنهای افتاده به خاک😭
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ359
کپیحرام🚫
فکر کرد خونوادهام چی شد؟
کسی بهشون خبر داده یا نه؟
از دیروز که دیگه باهاشون صحبت نکردم. حتماً دلواپسم شدن.
زبان روس را که اصلاً نمیدانست فقط به زبان انگلیسی میتوانست با پرستار صحبت کند. وسایلش را خواست و دست و پا شکسته پاسخ گرفت.
کشوی کنار تخت را کشید و کیف پاسپورتیاش را به دستش داد. گوشی و لوازمش همه سر جای خود بودند و لباسهایش هم داخل کمد.
-چرا کسی همراهم نیومده؟
-بودند. دو نفر. فکر کنم وقت ملاقات باز بیان پیشت
گوشیاش را برداشت تا با پدر یا مادرش تماس بگیرد.
نمیدانست آنها خبر دارند یا نه.
تماسهای از دست رفته و پیامهای باز نشده را بی خیال شد.
با مادرش تماس گرفت. هر سن و سالی هم که داشته باشی وقتی درد داری، وقتی دلت تنگ است مادرت را میخواهی.
و حال بشری در شرایط جسمی وخیم با وضعیت روحی آشفته که با یادآوری دیدن امیر بدتر هم میشد.
دلش فقط مادرش را میخواست.
هنوز تماس وصل نشده بود که اشکهایش جاری شد. قطره قطره، پشت سر هم روی گونههایی که در همین کمتر از بیست و چهار ساعت تکیده بود، میغلطیدند و تا چانهاش را خیس میکردند.
پرستار فکر میکرد از درد گریه میکند و بشری دستش را بالا گرفت که طوریم نیست.
صدای مشتاق و نگران مادرش که پیچیدگی گریهی بیصدایش یکباره به هق هق بلند تبدیل شد.
تا چند لحظه و صدای قربان و صدقه رفتنهای مادرش باعث میشد بیشتر دلتنگ بشود.
دلش میخواست مادر کنارش بود تا خودش را لوس کند. تا سرش را در آغوش مادرش گذاشته و یک دل سیر گریه کند تا دردش التیام یابد.
نفهمید چهقدر گذشت. پرستار هم بیرون رفته بود تا او راحت باشد.
غم غربتی که در چشمان بشری بیداد میکرد، چیزی نبود که کسی نتواند تشخیص بدهد.
کم کم شروع به حرف زدن کرد.
-یکی بیاد اینجا به داد من برسه
-طاها داره میاد. گریه نکن عزیزم. خیلی زود میاد پیشت. قرار شده برت گردونن به آلمان. از اونجا به بعد با طاها میای
احوال پدرش را پرسید و طبق معمول سیدرضا نبود.
-کاش بابا میاومد
-شرمنده بشری. نیست
نفس سنگینی کشید. چهقدر دل نازک شده بود.
-باشه مامان. طهورا کجاست. گوشی رو بده بهش
-خوابیده. بیدارش کنم؟
-نه
-از وقتی شنید بهم ریخت. حالا هم با آرامبخش خوابیده
-مواظبش باش مامان. آبجی خیلی حساسه
-خیالت راحت. مهدی از کنارش جم نمیخوره
در عین حال که درد و غم با هم دست به یکی و وجب به وجب جسم نحیفش را درگیر کرده بود، لبخند زد.
-بیدار شد بهم زنگ بزنید. میخوام صداش رو بشنوم
تماس را قطع کرد و گوشی را به سر جایش برگرداند. پرستار به داخل اتاق برگشت. تخت او را بالا آورد و کمکش کرد که بتواند بشیند. حالا باید از تخت پایین میآمد و راه میرفت.
پهلویش تیر میکشید ولی برای زودتر سر پا شدن، چشمش را روی درد میبست.
کسی اینجا نبود که عصای دستش بشود.
خودش بود و خدا.
باید زودتر خوب میشد که بتواند برگردد.
دفعه اول بود که راه میرفت و پرستار قدم به قدم کمکش میکرد.
-دو ساعت دیگه دوباره بلند شو. اون بار دیگه باید خودت راه بری. بدون کمک.
سرش را تکان داد و در حالی که خمیده راه میرفت پرسید:
-تیراندازی کار کی بوده؟
پرستار شانهای بالا انداخت. دستش را دور پهلویش محکمتر کرد.
-من فقط میدونم تیر خوردی. همین
تا ته راهروی بخش را رفتند و برگشتند. دیگر به نفس نفس افتاده بود. با هر سختی که بود خودش را به تخت رساند و دوباره با کمک پرستار دراز کشید.
ناهار بیمارستان را خورد. منتظر ماند تا ساعت ملاقات برسد ببیند چه کسی به سراغش میآید.
با دیدن خانم مایر و سرپرست تیم که مردی میانسال بود، کمی خودش را جمع و جور کرد و دور تا دور کلاه بیمارستان را که از پرستار گرفته بود روی سرش مرتب کرد.
حالا بشری بود و هزار و یک سوال.
"کی بهم شلیک کرده؟
دلیل اینکارش چی بوده؟
من تا کی باید اینجا باشم؟"
خانم مایر واقعا برایش متاسف و متاثر بود. این حال و روز به خاطر اصرار و اجبار دانشگاه برای این دختر بیچاره پیش آمده بود. واقعا حقش نبود، دانشجوی نمونهای که برای دانشگاه افتخار محسوب میشد.
حقش نبود. این درد کشیدنها.
تمام سعیاش ا کرد که خیلی مهربان رفتار کند. دست سردش را جلو برو و دست سردتر بشری را گرفت.
-عزیزم. اون یه مرد ایرانی بوده و قبل از اینکه پلیس بخواد اقدامی کنه، خودش رو معرفی کرده. صبر کن همه چیز روشن میشه
از بهت چشمهایش گرد شد. لب زد:
-یه ایرانی؟!
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری♥️
#شهادت_امام_هادی💔
بارها ثابت شده...
گدایی در خانه اهل بیت
از چشم امید بستن.
به خیلی از آدمهای زمانه
صدها هزار بار شرف دارد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ|يا مَن أَرْجُوهُ لِكُلِّ خَیْرٍ... 🤲
⭕️همخوانی دعای هر روز ماه رجب
🤲یَا مَنْ أَرْجُوهُ لِكُلِّ خَیْرٍ...
📌کاری از:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
📲شناسه عضویت در کانال ایتا:
🌐 @tasnim_esf
📺سایت رسمی گروه تسنیم:
🌐 WWW.TAWASHIHTASNIM.IR
#ماه_رجب
#رجب