eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.5هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
«سنگ تاب می‌آورد. نعره ی آسمان و تابش آفتاب و سرمای نیمه شبانه را تاب می‌آورد. سنگ بر جای چسبیده است. بی جنبشی، سرشتِ آن است، میتواند تا پایان دنیا خاموش نشسته بماند. اما آدم ؟ تپش و جنبش دَمی او را وا نمی گذارد. چیزی، چیزی شناخته و ناشناخته همواره درون او می جوشد. بر افروختگی اش را برای همیشه نمی‌تواند پنهان بدارد. تاب و دوامش را کش و مرزی نیست. سرانجام فواره می‌زند و از خود بدر می ریزد. چشمه گون برون می جوشد. یا اینکه آرام، آرام‌تر، قطره قطره، دلمایه ی خود را واپس میدهد. به اشکی، به کلامی، یا به فریادی. به تیغه ی خنجری، به ارژنی، یا به شلیکی!!» 📚کلیدر ✍🏻محمود دولت‌آبادی ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
عشق برایم خوابی دیده است. پر از بیشه‌های سبز خیال من لابلای تمشک‌های خوشی سرخ سرخ رسیده‌ام و چشم به راه آمدن تو. تاصبح بیدار مانده‌ام ✍🏻سوسن درفش ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
آدمی باشد که او را دریاها بس نکند و آدمی باشد که او را قطره ای چند بس باشد و زیاده از آن زیانش دارد. 📚فیه ما فیه ✍🏻مولانا ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
حسرت واقعی را آن روزی می‌خوری که می‌بینی به اندازه‌ی سن و سالت زندگی نکرده‌ای. ✍🏻گابریل گارسیامارکز ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
14.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان کوتاه ( تاجر ورشکسته ) مرد تاجر : خدایا صدایم را می شنوی؟؟ اگر دوباره محتاج شدم نزد تو نمی‌آيم!!! صداپیشگان: مریم میرزایی - مسعود عباسی - کامران شریفی - مسعود صفری - امیر مهدی اقبال - احسان فرامرزی بازنویسی و کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای یک شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
کاربر sky سلام وقت همگی به خیر و نیکی خانم خلیلی جان خیلی ممنون از پارت زیباتون همیشه ما رو خوشحال میکنید🌸 روایت داستان از زبان نستوه خیلی جالب بود ، لحن صحبت و کلماتی که به کار برد به مخاطب،مرد بودنِ شخصیت رو القا کرد. گاهی اوقات رمان های دیگه رو میخونیم حرف های شخصیت پسر داستان کاملا دخترونه اس😂 اما الان کاملا تفاوت گفتار و تفکر یک مرد و زن بیان شد. مادر نستوه با دلسوزی ذاتی و مادرانه به پسرش توصیه کرد که دعا کنه . مورد پیشنهادی رو با سلیقه خودش و ذهن قدیمی که داره انتخاب کرده، اکثر والدینِ سن دار، عروس خوب رو تو خانه داری و داشتن بنیه برای فرزند آوری میبینن. چه بسا هنوزم یه عده همین عقیده رو دارن. اما طبق چیزی که خوندیم معیار های نستوه فرق داره، حجب و حیا و تحصیل کرده بودن الهه و حتی قد بلند او برای نستوه ارزشمندِ. در ثانی نستوه از این که الهه معصوم و مظلومه و حتی درمورد بیرق و اون ضربه، حرفی نزده خوشش اومده و دلش لرزیده، پس احتمالا از زن حاضر جواب و تند و تیز خوشش نمیاد‌. اشاره نستوه به سرتق بودن الهه اینو میگه که شاید دوست داره ولو به اندازه آدرس پرسیدن الهه ازش کمک بگیره و سر حرفو باز کنه و فقط این حقو به الهه میده چون منتظره باهاش حرف بزنه ( در چهارچوب) در حالی که شاید اگر دختر دیگه ای گم شده بود براش زیاد اهمیت نداشت و فقط با موتور تا یه جایی همراهیش می‌کرد. نستوه دوست نداره توجه و حواس مردا به الهه جلب بشه ، خیلی از آقایون به این قضیه حساسن، که حتی اگر اون مردا آشنا یا چشم پاک هم باشن و خانم هم حجاب و عفت داشته باشه باز کوچیک ترین حرکتی که باعث بشه چشم بقیه به اون خانم‌ بیفته رو دوست ندارن. تا اینجای کار فهمیدیم نستوه آدم خیلی غیرتی هست، و فعلا درگیر علاقه اش به الهه است و دنبال به فرصت مناسب میگرده تا باهاش صحبت کنه. احتمالش هست که مادر نستوه مخالف ازدواجشون باشه چون توی این مکالمه تا حدودی دستمون اومد چه اخلاقی داره میگه حواست به نرگس باشه و از غریبه واجب تره ولی میگه من که کاریتون ندارم! میگه هیچی نمیخوام جز سلامتی بعد میگه زعفران و زرشک یادت نره! شاید برای قضاوت زوده اما این لحن بیان آدمو یاد مادرشوهرایی میندازه که کلی نظر و دخالت و کنایه به عروس میگن بعدش میگن باز خودت میدونی! کلی گفتم! 😂 شرمنده که طولانی شد🤭منتظر پارت های مهیج بعدی هستیم😍
حسرت واقعی را آن روزی می‌خوری که می‌بینی به اندازه‌ی سن و سالت زندگی نکرده‌ای. ✍🏻گابریل گارسیامارکز ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
آرزوها، سربازانِ سپاهِ زندگیِ‌ ما هستند. ما برای رسیدن به پیروزی، فوج فوج از خوب‌ترین و محبوب‌ترین سربازان‌مان را در تمامیِ جبهه‌ها از دست می‌دهیم. دلاوران را، مؤمنان را، پاکبازان را، و شاید آن‌ها را که اگر می‌ماندند می‌توانستند جهان را عوض کنند ... تو هرگز نمی‌توانی در یک نبردِ سهمگین، با شاگردانِ سختِ شرورِ شیطان، روبرو شوی و در امتدادِ نبردی مداوم و سرسختانه، حتّی یک سرباز هم از دست ندهی ... ✍🏻نادر ابراهیمی 📚ابوالمشاغل ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
"شكسپير" میگويد: افرادی كه توانايی لبخند زدن و خنديدن دارند، موجوداتی برتر هستند یادت نگه دار این فرمول را : شادی اگر تقسيم شود دو برابر میشود غم اگر تقسيم شود نصف میشود پس ضرر نمیكنی از هم اكنون لبخند زدن را تجربه كن، تمرین کن. ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
مردی از دیوانه‌ای پرسید: اسم اعظم خدا را می‌دانی؟ دیوانه گفت: نام اعظم خدا «نان» است اما این را جایی نمی‌توان گفت! مرد گفت: نادان شرم کن، چگونه نام اعظم خدا نان است؟ دیوانه گفت: در مدتی که قحطی نیشابور چهل شبانه روز طول کشید، من می‌گشتم، دیگر نه هیچ جایی صدای اذان شنیدم و نه درب هیچ مسجدی را باز دیدم، از آنجا بود که دانستم نام اعظم خدا و بنیاد دین و مایه اتحاد مردم نان است! ✍🏻عطار نیشابوری 📚مصیبت‌نامه ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
ماهی سیاه کوچولو گفت:« نه مادر ، من دیگر از این گردش‌ها خسته شده‌ام ، می‌خواهم راه بیفتم و بروم ببینم جاهای دیگر چه خبرهایی هست. ممکن است فکر کنی که یک کسی این حرفها را به ماهی کوچولو یاد داده ، اما بدان که من خودم خیلی وقت است در این فکرم. البته خیلی چیزها هم از این و آن یاد گرفته‌ام ؛ مثلا این را فهمیده‌ام که بیشتر ماهی‌ها، موقع پیری شکایت می‌کنند که زندگیشان را بیخودی تلف کرده‌اند. دایم ناله و نفرین می‌کنند و از همه چیز شکایت دارند. من می‌خواهم بدانم که ، راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا ، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می‌شود زندگی کرد؟…» 📚ماهی سیاه کوچولو ✍🏻صمد بهرنگی ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠🪴💠 دردا که عمر در شب هجران گذشت و من آگاه نیم هنوز که روز وصال چیست؟ ✍🏻هلالی جغتایی 💠 اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یابَقیَّه‌اللهِ‌الاَعظَم 💠 اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الفَرَج 💠 اَینَ‌المُنتَقَم؟! ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
- ﻣﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﺳﺮ ﺩﺭ ﻧﻤﯽﺁﻭﺭﻡ . ﻭ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ. ﺷﺎﯾﺪ ﮐﺸﺘﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ . - ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻧﻢ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺸﺘﻪ ﺑﺎﺷﻤﺶ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺷﮑﻢ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺳﯿﺮ ﮐﻨﻢ . - ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭ ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ ﮔﻨﺎﻩ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﺒﺎﺵ . ﺣﺎﻻ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩٔ ﮔﻨﺎﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺷﺪﻩ. ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﭘﻮﻝ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻨﺪ . ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﻤﺎﻥﻫﺎ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪﯼ ﮐﻪ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮ ﺷﻮﯼ! ✍🏻ﺍﺭﻧﺴﺖ ﻫﻤﯿﻨﮕﻮﯼ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
شبی مهمان یکی از آشنایان بودم. هنگام صبحانه به او گفتم: "این‌جا خروسی بود خوش‌صدا که سحرگاهان آوازی می‌خواند و صبح را اعلام می‌کرد و آفتاب را بشارت می‌داد." از احوال خروس پرسیدم. گفت: "سرش را بریدیم!" چون تعجب مرا دید، ادامه داد: "همسایه‌ها همگی شکایت می‌کردند که ما را از خواب بیدار می‌کند. خواب را بر همسایه‌ها حرام کرده بود به ناچار کشتیم‌اش." آن‌جای بود که دریافتم هر که مردم را از خواب بیدار کند، سرش باید بریده شود و می‌شود. ✍🏻ناصر کاتوزیان ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
ایمان بدون عشق شما را متعصب، وظیفه بدون عشق شما را بداخلاق، قدرت بدون عشق شما را خشن، عدالت بدون عشق شما را سخت و زندگی ‌بدون عشق شما را بیمار می‌کند. ✍🏻جبران خلیل‌جبران ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
دوست داشتن آدمی را وامی‌دارد تا نادیدنی را ببیند، نیافتنی را بیابد. افسونی در عشق هست که روزمرگی را می‌تاراند و باعث می‌شود به ذات اشیا، آدم‌ها و زندگی پی ببریم. ✍🏻اميرحسين كاميار ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
ژان به هیچ چیز فکر نکن، سؤال هم نکن. چراغهای کوچه و هزار تابلو تبلیغاتی درخشان را می‌بینی؟ ما در قرنی رو به زوال زندگی می‌کنیم، حال آنکه نبض زندگی در رگ‌های شهر می‌تپد. همه چیز از ما گرفته شده است، و جز قلب‌هامان چیزی برایمان باقی نمانده. من توی ماه گمشده بودم، و به طرف تو برگشتم چون تو زندگی هستی. چیز دیگری نپرس. گیسوانت هزاران پرسش در خود نهفته دارد. ما شب را پیش رو داریم، چند ساعت... ابدیت را تا موقعی که صبح بیاید شیشه‌های پنجره‌مان را بلرزاند... اصل این است که آدم‌ها به یکدیگر عشق بورزند. دل انگیزترین و در عین حال معمولی‌ترین چیزهای این دنیا، آن چیزی است که من، وقتی که شب همچون بوته‌ای غرق در گل ناگهان فرود آمده و باد از رایحه توت فرنگی عجین شده، احساس کرده‌ام. بدون عشق آدم مرده‌ای است که به مرخصی آمده، کاغذی با چند تاریخ و یک اسم. همان بهتر که آدم مرده بماند!...  ✍🏻اریک ماریا رمارک ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠🪴💠 چه کسی می‌گوید پشت این ثانیه‌ها تاریک است؟ گام اگر برداریم . . . . روشنی نزدیک است ✍🏻سهراب سپهری 💠 اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یابَقیَّه‌اللهِ‌الاَعظَم 💠 اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الفَرَج 💠 اَینَ‌المُنتَقَم؟! ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
قسمت کرد حق‌تعالی چیزها بر خلق اندوه را نصیب جوانمردان نهاد ایشان نیز قبول کردند ✍🏻عطار نیشابوری 📚تذکره الاولیا ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
به وقت بهشت 🌱
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الهه‌ی نستوه #م_خلیلی #برگ۲۶ نستوه: غروب بود. با بروبچه‌ها رفتیم حرم. شلوغی ح
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الهه‌ی نستوه بسته‌ی زرشک زعفران را گذاشتم توی کیف: دست شما درد نکنه خانم محسنی. زیارتتون قبول. _نوش جان. به خانومتون سلام برسونید. از اتاق زدم بیرون. دل و دماغ خانه رفتن نداشتم. دانشگاه هم جایی برای ماندن نبود. توی راهرو جواب احوال‌پرسی و خسته نباشید دانشجوها را با سر دادم. الهه هنوز غیظ بود. خانم معلوم نیست چه غلطی می‌کند. بدهکار هم هستم. به هر حال تحمل این وضع را ندارم. سابقه نداشته قهرش را انقدر کش بدهد. چهار روز محلش نمی‌گذاشتم، شب پنجم خودش را می‌کرد عروسک می‌آمد سراغم. من هم که دنیا یک طرف، با الهه بودن یک طرف. بی‌خیال ناراحتی‌‌ام می‌شدم. سرم را می‌کردم لای موهایش. تخت می‌خوابیدم. کیف را انداختم صندلی عقب. کت هم رویش. گوشی‌م زنگ خورد. اسم خاتون افتاده‌بود. چشم‌هایم برق زد. بالآخره کم آورد. تماس را وصل کردم. موبایل را گذاشتم زیر گوش: سلام. _سلام بابا. پوزخند زدم. الهه از خر شیطون پیاده‌بشو نبود‌. متین گفت: بابا! میشه قارچ و فلفل دلمه بخری؟ این‌ها هم وقتی ته می‌زدند یاد من می‌افتادند. پشت چراغ قرمز ماندم. سمت چپم یک فراری قرمز پیش پای دختری ترمز زد. راننده‌ش ریش بزی بود. جثه‌ی مردنی‌ش را کشید سمت در شاگرد. دختر از پهلو چرخید. جوری ایستاد که پسره سر تا پایش را بچرد. آرنج گذاشت روی در ماشین. کف دست را چسباند بغل صورت. عشوه‌ شتری‌ می‌ریخت. پسر به مانیتور نگاه کرد. هفت ثانیه دیگر چراغ سبز می‌شد. یک حرفی زد. لابد قیمت را برد بالا! نیش دختره تا بناگوش وا شد. نشست کنار پسر. راه افتادم. دوباره آن فکر لعنتی آمد سراغم. الهه با کی چت می‌کرد! دستم دور فرمان مشت شد. محال بود الهه... نه... الهه اهل این حرف‌ها نبود.‌ از صحن قدس زدم بیرون.‌ پنج شش‌تا دختر کنارم می‌آمدند. قدم‌هایم را کوتاه برداشتم. افتادند جلو. نرگس هم بینشان بود. باز کیف را انداخته بود روی چادر. صدبار گفته‌بودم رو چادر شونه‌ت مشخصه. بنداز زیر. کناری‌ش قدبلند‌ بود. ریز نگاه کردم. گمانم خودش بود. کپی یا انتشار به هر شکل حرام❌ ✍🏻 م خلیلی ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
ترانه، دخترِ خونواده‌ی آبرومندی هست که تو یکی از شهرهای کوچیک ساحلی زندگی می‌کنه. خانواده‌ای که به شدت به زن‌ سالاری دچاره؛ ترانه دلبسته‌ی مردِجوان خانه‌ی روبرویی می‌شه. وکیل جوانی که بعد از مرگِ مشکوکِ پدرش سرپرست خونواده‌اش هست. هر چه گذشت سال‌ها بامداد رو بیش‌تر برای ترانه بعید می‌کنه، احساس ترانه به او ناب‌تر می‌شه، تاجایی که تمام روح و قلبش تقدیم به عشق پنهان بامداد می‌شه. و درست تو بزنگاه زندگی‌ و تنگنای اصرار مادرش برای ازدواج، با خواستگاری ناگهانی بامداد مواجه می‌شه و این آغاز ماجراست... https://eitaa.com/joinchat/583991680C8a8cae3fdc
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
15.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( ناجی عروسکها ) ( به یاد شهید مدافع حرم ابرهیم خلیلی ) ♦️ حسین: آقا ابراهیم اینجور که معلومه تمام شهر پُر از تله های انفجاریه! بچه ها میگن داخل حیاط خانه ها زیر درختها و آشپزخانه و حتی تخته خوابهاشون هم تله انفجاری کار گذاشتن!!! ♦️ ابراهیم: بیخود نیست این همه بچه های دست و پا قطع شده اینجا میبینیم! ♦️ رحیم: بچه هاشون مثل عروسکهایی هستن که یا دست و پا ندارن یا کور شدن ... صداپیشگان: علی حاجی پور - مسعود عباسی - کامران شریفی - امیر مهدی اقبال نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مادربزرگم نظریه‌ی بسیار جالبی داشت. می‌گفت هریک از ما با یک قوطی کبریت در وجودمان متولد می‌شویم اما خودمان قادر نیستیم کبریت‌ها را روشن کنیم. برای این کار، محتاجِ اکسیژن و شعله هستیم. در این مورد، به عنوان مثال، اکسیژن از نفسِ کسی می‌آید که دوستش داریم؛ شعله می‌تواند هر نوع موسیقی، نوازش، کلاک یا صدایی باشد که یکی از چوب کبریت‌ها را مشتعل می‌کند.. آدم باید به این کشف و شهود برسد که چه عاملی آتش درونش را پیوسته شعله‌ور نگه می‌دارد. آن آتش، غذای روح است. اگر کسی به موقع در‌نیابد که چه چیزی آتشِ درون را شعله‌ور می‌کند، قوطی کبریت وجودش، نم برمی‌دارد و هیچ‌یک از چوب کبریت‌هایش هیچ وقت روشن نمی‌شود. 📚مثل آب برای شکلات ✍🏻لورا_اسکوئیل ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
تا حالا شکار رفتی؟ من می‌رفتم، ولی دیگه نمیرم! آخرین باری که شکار رفتم، شکار گوزن بود، خیلی گشتم تا یه گوزن پیدا کردم، من شلیک کردم بهش، درست زدم به پاش! وقتی بالای سرش رسیدم هنوز جون داشت، چشم‌هاش داشت التماس می‌کرد، نفس می‌کشید، زیباییش من رو تسخیر کرده بود، حس کردم که اون گوزن می‌تونه دوست خوبی واسم باشه، می‌تونستم نزدیک خونه یه جای دنج واسش درست کنم خوب که فکر کردم با خودم گفتم که اون گوزن واسه همیشه لنگ می‌زنه و وقتی من رو می‌بینه یاد بلایی میفته که سرش آوردم! از التماس چشم‌هاش فهمیدم بهترین لطفی که می‌تونم در حقش بکنم اینه که یه گلوله صاف تو قلبش شلیک کنم... تو هیچ وقت نمی‌تونی با کسی که بدجور زخمیش کردی دوست باشی! 📚قهوه سرد ✍🏻روزبه معین ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
زیبایی نقشی نیست که بنگرید، یا نوایی که بشنوید، نقشی‌ست که با چشم بسته هم می‌بینید، و نوایی ست که با گوش بسته هم می‌شنوید... ✍🏻جبران‌ خلیل‌جبران 📚پیامبر و دیوانه ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
می‌گویند روزی شیطان تصمیم گرفت که از کار خود دست بکشد، بنابراین اعلام کرد که می‌خواهد ابزارش را به قیمتی مناسب به فروش بگذارد. پس وسایل کارش را به نمایش گذاشت که شامل خودپرستی، نفرت، ترس، خشم، حسادت، شهوت، قدرت طلبی و غیره می شد. اما یکی از این ابزار، بسیار کهنه و کارکرده به نظر می رسید و شیطان حاضر نبود که آن را به قیمت ارزان بفروشد. کسی از او پرسید : این وسیله گران‌قیمت چیست؟ شیطان گفت:این نومیدی و افسردگی ست. پرسیدند : چرا این همه گران است؟ شیطان گفت: زیرا این وسیله برای من بیش از این ابزار دیگر مؤثر بوده است. هرگاه سایر وسایلم بی‌اثر می‌شوند، تنها با این وسیله می توانم قلب انسان‌ها را بگشایم و کارم را انجام دهم. اگر بتوانم کسی را وادارم که احساس ناامیدی، یأس، دلسردی، مطرود بودن و تنهایی کند، می‌توانم هرچه که می‌خواهم با او بکنم. من این وسیله را روی همه‌ی انسان‌ها امتحان کرده‌ام و به همین دلیل این همه کهنه است. 📚از آن سوها ✍🏻جی‌پی واسوانی ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯