eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.5هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
قاب تکمیل شد 😔
روی صحبت این شعر با آدمایی هست که هشت ساله دارن آقای رئیسی رو به باد تهمت و افترا می‌گیرن، دقیقا از وقتی برای بار اول نامزد ریاست جمهوری شد، و حالا از گل کم‌تر به زبونشون نمیاد در حیرتم از مرام این مردم پست این طایفه‌ی زنده‌کُش مرده پرست تا هست به هستی، بکشندش ز جفا تا رفت، به عزت ببرندش سر دست ننگ به شما که دل مردم رو با تزریق ناامیدی سرد می‌کردید و نمی‌ذاشتید شیرینی خدمت سیدابراهیم به دلشون بشیند.
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
تو در جنگل‌های ورزقان، در نقطه صفر مرزی چه کار می‌کنی مرد؟ صندلی نهاد ریاست جمهوری چه ایرادی داشت که پشت آن ننشستی تا این شب عیدی، پیام تبریک برای این و آن ارسال کنی؟ می‌خواستی مثلا بگویی مردمی هستی؟ خب سوار تویوتا لندکروز ضدگلوله می‌شدی و چند نفر آدم را پیدا می‌کردی و از بین‌شان رد می‌شدی و صدای شاتر دوربین‌ها و تمام. به جهنم که پیرمرد روستای دیزج ملک از زمان رضاخان تا الان، یک فرماندار را از هم نزدیک ندیده. به جهنم که روستای کهنه‌لو به ورزقان یک جاده درست و حسابی ندارد. به جهنم که روستای کیغول یه درمانگاه ندارد و همین ماه پیش یک زن جوان، قبل از اینکه به زایشگاه شهرستان برسد، بچه‌اش سقط شد. اقلا یک جای نزدیک با دسترسی هموار می‌رفتی سید! عدل رفتی سراغ نقطه‌ای که کل مملکت بسیج شده‌اند برای پیدا کردنت؟ انصافت را شکر. می‌گویند آن‌جا باران گرفته. زیر باران دعا مستجاب است. دعا کن برای این ملت سلام ما را به حاج قاسم برسان؛ پیرمرد روستای کهنه‌لو را که یادت نرفته؟ همان که هنوز یک فرماندار را هم از نزدیک ندیده؟ دعا کن سید... 🌹 @radiomighat
هدایت شده از شکوهی
به سر انگشتم نگاه می‌کنم.توی تمام بارهایی که جوهری شده برای یک بار می بوسمش.با همین یک انگشت امروز پیش امام رضا دست خالی نیستم. وقتی برسم به حرم همین انگشت را نشان می‌دهم. دیگر این انگشت برایم حرمت دارد. انگشتی که به رئیسی عزیز رای داد.
هدایت شده از Asma🫒
سلام سید ابراهیم؛ سلام مرد بزرگ؛ می‌گویند وقت خداحافظی است. اما مگر نه اینکه شهادت آغاز زندگی‌ست؟ پس سلام بر تو شهید جمهور. و سلام بر همراهانت در آغاز این سفر. سلام بر امام نمازهای هر ظهر جمعه. سلام بر مرد دیپلماسی عزت، و صدای کودکان غزه در سازمان‌ملل. سلام بر استاندار عاقبت به خیرمان. سلام ویژه تر به مردان گمنام لباس سبز. سیدجان، سفر به سلامت. سلام ما را به عموقاسم هم برسان. بدانید که شما آتش گرفتید اما ما سوختیم. گلستان گوارای شما، و داغِ فراقتان سهم ما. این مرخصیِ اجباریِ شیرین نوش جانتان. کار زیاد است و رجعت نزدیک. این اشک ها که می‌بینید نگرانتان نکند. اینها اشک ناامیدی نیست. اشک شکست نیست. اشک نگرانی برای فردا نیست. هنوز قامت ما مثل سرو بلند است. ما حتی، ایستاده می‌گرییم. ایستاده می‌میریم. این اشک ها فقط اشک دلتنگی و غبطه است. ما ننشستیم و نمی‌نشینیم. ما هم مثل شما مرد میدانیم. ما به فرمان پدرمان امیرالمؤمنین، قدم هایمان را محکم برمی‌داریم. دندان‌ها را بهم فشرده‌ایم. جمجمه هایمان را به الله سپرده‌ایم. اگر شما رفتید، ما هنوز هستیم. به رسم ابراهیم، بت شکنیم. به سبک قاسم، فدایی ولایتیم. نه تهدید دشمن‌ها سستمان می‌کند، نه کنایه منافق‌ها، نه خنده لاشخورصفت‌ها. دستمان به قبضه شمشیر، چشممان به دهان سیدعلی است. در هر زمان و هر جبهه‌ای ما گوش به فرمانیم. ما از زندگی شهدا مشق کرده‌ایم. در این راه، خدا ما را تسلیم امر می‌خواهد. بی سر و جان می‌خواهد. گاهی حتی با تن سوخته می‌خواهد. پس نه از سر بریده می‌ترسیم نه تن سوخته. که "شهادت هنر مردان خداست".
هدایت شده از وحید یامین پور
هرچه صدا کردیم: "ابراهیم!" اسم تو حتی برنگشت از کوه آنقدر روحت بی‌قراری کرد جسم تو حتی برنگشت از کوه اردیبهشت اردی‌جهنم شد هر صفحه‌ی تقویم را سوزاند این بار آتش سرد شد اما وقتی که ابراهیم را سوزاند گشتیم دنبال پر و بالت گفتند دیگر وا نخواهد شد جز بالگرد سوخته چیزی پیدا نشد، پیدا نخواهد شد چشم انتظار دیدنت گشتند حتی شهیدان خدایی هم آن سو بهشتی بی‌قرار تو آن سوتر انگاری رجایی هم این ملت دردآشنا، دیروز در شادی و غم انتخابت کرد ای انتخاب مردم ایران! حالا خدا هم انتخابت کرد ✒️رضا یزدانی
هدایت شده از وحید یامین پور
همین ۱۲ روز پیش بود جشن میلاد حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها مادر شهید معماریان(راوی کتاب تنها گریه کن) بعد از جشن آمد پیش سید و داستان پسرش را تعریف کرد. آن پارچه‌ای را که شهید در رویا به پای آسیب دیده‌اش بسته بود از کیفش در آورد. همان پارچه سبز رازآلود که از ملکوت آمده بود. پارچه در شیشه بود. رییس جمهور شیشه را گرفت و بویید و بعد ما، یکی یکی... عطر عجیبش همه را مست کرده بود. سید دوبار گفت: این داستان خیلی عجیب است...خیلی و به گمانم همانجا بود که باز هم از مادر شهید خواست برای حسن عاقبتش دعا کند... 🥀 @yaminpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ رو هر جا میتونید منتشر کنید... حرف دل همه ماست... برای اونایی که دارن مسخره میکنن... اونایی که ادعای انسانیت دارن و خوی حیوانیشون رو این روزها نشون میدن... به احترام مسئولی که توی میدونه باید ایستاد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. . . یک مقدار که سست شدیم؛ و این‌بار بهای بیداری ما چه سنگین‌ بود! چه یارانی از دست رفتند تا ما دوباره محکم شویم😔! شهادت گوارای وجودتان که جز شهادت، هیچ چیز خستگی‌تان را در نمی‌کرد🌷🌿 سلام صبح‌تون به خیر 🥀🕯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم آیت‌الله آل‌هاشم قبل از ورود به بالگرد
چه کسی می داند؟ شاید دیشب استادت، شهید بهشتی، تو را تا بهشت همراهی کرد. شاید شهید قدوسی، بوسه بر پیشانی‌ت زد و خوش‌آمد گفت. و شاید شهید سلیمانی، تو را با آن لبخند ملیح‌ش به آغوش کشید. چه کسی می‌داند؟ شاید تمام دیشب سر بر دامان امام رضا علیه‌السلام گذاشته بودی... خوش به حالت سید! ✍🏻 رسولی
خیلی‌ها می‌گفتند برای دور بعدی رأی نمی‌آورد... زودتر از آنچه فکر می‌کردیم رأی آورد. رأی از ناحیه‌ی شهدا. که دعوتش کردند و مهم‌تر رأی خدا برای بهترین عاقبت بخیری‌ها... خسته بودی از خدمت‌ها و ندیدن‌ها، اگرچه برای دیده شدن نیامده بودی... رفتی به آغوش امام رضا تا مرهم دردها و خستگی‌هایت باشد. شهادتت مبارک سید محرومان. ✍🏻رسولی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دور بزنید دور بزنید! به مردم نباید بی‌احترامی بشه کجای دنیا چنین مسئول بی ریا و مردمی داره؟
. . می‌گویند ابراهیم.. سید ابراهیم رئیسی.. رئیس جمهورِ شهید.. ابدی.. خستگی ناپذیر.. گل ها را روی عکست‌ پر‌پر می‌کنم‌ و می‌گویم:« ولی تو تا همیشه برای من‌ تداعی‌گرِ امیرکبیری! ابراهیمِ کبیر!» به آن روزها فکر می‌کنم‌‌ و بغضم می‌ترکد. همان روزهایی که پای صندوق، اسمَت را نوشتم‌‌ و از این‌که برنده‌ی انتخابات شدی در پوست خودم نمی‌گنجیدم. هنوز یک ماه هم نشده بود که صداها بالا رفت: (دیدی اینم یکی بود مثل بقیه!!) گلویم می‌سوزد، یک نفس، آب را سر می‌کشم. آخ! واقعنِ واقعا! کاش تو هم مثل بقیه بودی. لم می‌دادی به میز ریاست‌ و سرگرم بازیچه‌های دنیوی بودی. تا این‌که حالا، توی تلویزیون ببینم، تابوتت رویِ دست جمعیت بدرقه می‌شود. ‌نمی‌دانم‌ چرا اینطور شد! شاید.. خودت، لای مناجات‌های شبانه‌، مثل علیِ تنهایِ کوفه، گفته باشی:«خدایا! ابراهیم را از این جماعت بگیر» گرفت! ... گرفت...💔 خستگی درنشده.. نفس تازه نکرده.. پیکر سوخته... 🥀 همین قدر مظلومانه، خدا تو را از ما کفرانِ نعمت کرده‌ها پس گرفت. اما به خدا تو هنوز زنده‌ای! مگر نه این‌که مرگ زمانی‌ اتفاق می‌افتد که دیگر کسی به انسان فکر نکند و از او نگوید. ببین‌ آقای رییس جمهور! ببین و بدان! ما همه به یادت هستیم. از تو حرف می‌زنیم. به تو سلام می‌کنیم سلام بر تو که عزایت مثل عزای سالار شهیدان، رکود و سکونمان را گرفت‌ و به باورهای مُردابیمان حرکت دوباره داد. سلام بر‌تو سید ابراهیم هنگامی که زاده شدی لحظه ای که عاشقانه سوختی. و روزی که برانگیخته خواهی شد. ✍🍂
‌🌱🌿 می‌گفت: وقتی جایی شلوغ باشه، مادر، گوشه‌ی چادرش‌و میده دست بچه‌اش؛ که گم نشه. ... این دُنیا خیلی شلوغه تو این شلوغی‌های دنیا گوشه‌ی چادر حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها رو محکم بگیر. 🥀سلام صبح‌تون به خیر 🕯
اقای رئیسی ما برای چهار سال به شما رای دادیم قول بده آن طرف یک سال باقی مانده را هم به فکر ما باشی
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
23.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( هادی یعنی راهنما ) (به یاد شهید هادی صالحی ( یغما ) در عملیات آزاد سازی خرمشهر) قسمت اول علی: ازدوره آموزشی که برگشت حدود 25 کیلو وزن کم کرده بود!.وقتی گفتم هادی جان چرا انقدر لاغر شدی گفت هادی: این گوشتهای اضافه باید آب بشه خان داداش، خیلی بیشتراز این حرفها،اینا که آب بشه گناه های آدم میریزه، واسه پرواز کردن باید سَبُک باشی،هرچی سبُکتر بهتر علی: صبح روز سوم خرداد بود که نیروهای ایرانی از جناح غرب و خیابان کشتارگاه و ناحیه گمرک وارد خرمشهر شدن،ساعد 11 صبح بود که بعثیهای عراق 3 بار اقدام به پاتک سنگین کردن صداپیشگان: علی حاجی پور- مریم میرزایی - مجید ساجدی - علی گرگین - مسعود عباسی - محمد حکمت - کامران شریفی - مسعود صفری شعر و دکلمه: فاطمه شجاعی نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی با تشکر از خانم آمنه چراغی پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
شد جمعه و دیگر خبری از سفرت نیست دیگر خبری از سفر پُرثمرت نیست ای خادم ایران! نکند خسته شدی تو در گوشه ی دِه‌کوره چرا پس گذرت نیست؟ برخیز و ببین بتکده ها هلهله دارند ای بت شکن ناب،نشان از تبرت نیست افتاده چرا روی زمین تاج سیادت؟ عمّامه ی خاکی ز چه رو، روی سرت نیست؟ در جنّتِ حق هستی و صد شکر که دیگر بی معرفتی ، طعنه زنی، دُور و بَرَت نیست ای مرثیه خوانِ پسر فاطمه برخیز ایران همه روضه‌ست ولی چشم ترت نیست...
هدایت شده از روزنوشت⛈
دلتنگی دیروقت است. از سر شب که خبر سانحه‌ی بالگرد شما را شنیدم، باور نکردم. عادت ندارم به بی‌خبری از شما. هربار که تلویزیون را روشن می‌کردم شما را می‌دیدم. پنج شنبه جمعه‌ها می‌رفتید سفر استانی. شهر به شهر. بقیه‌ی وقتها هم دنبال احیای کارخانه‌ها بودید. تندتند صلوات می‌فرستم. همزمان صفحه‌ی گوشی را باز می‌کنم. از این کانال خبری می‌روم آن یکی. به گروه فامیلی سر می‌زنم، به گروه همکاران. دنبال یک دلخوشی، یک دلگرمی، هیچ خبری نیست. ته دلم خالی شده. حس می‌کنم از بلندی پرت می‌شوم پایین. اشک همین‌طور بی‌هوا راه می‌افتد روی گونه‌ام. دوباره تسبیح را برمی‌دارم. صلوات می‌فرستم. آرام نمی‌شوم. گروه دوستان را باز می‌کنم. عزیزی نوشته بیایید دعای هفتم صحیفه سجادیه را بخوانیم. صوت را دانلود می‌کنم:« یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...» یاد دوران کرونا می‌افتم. یاد ماسک‌های روی صورت، کلاس‌های آنلاین، نرفتن به عروسی و روضه، دلتنگی برای فامیل. یاد دست‌های رو به بالای مردم. اشک‌هایی که روان می‌شد تا زیر چانه. إِلٰهِی عَظُمَ الْبَلاءُ بعد از اخبار شبانگاهی، پرچم‌های سیاه تسلیت روی دیوار محله. هفتصد کشته در روز. اندازه‌ی سقوط دوتا هواپیما. یادم می‌آید که می‌گفتند به ما واکسن نمی‌دهند. آخر عضو FATF نیستیم. زبانم نمی‌چرخد به گفتن چندتا ف پشت‌سر هم. شاید هم من زبان دنیا را بلد نیستم. یاد صف‌های طولانی برای رفتن به کشورهای همسایه برای تزریق واکسن. لباس های فضایی کادر درمان، خستگی و شهادت یکی یکی مدافعان سلامت. تا تو انتخاب شدی سید.‌ هم واکسن داخلی به ثمر رسید و هم از خارج وارد شد. طی چند ماه، آمار کشته‌ها تک رقمی شد. دوباره حواس را جمع می‌کنم. دعا تمام شده. صلوات می‌فرستم. با بندبند انگشت، ادای شمردن را در می‌آورم. آخر کو حواس برای محاسبه.
هدایت شده از روزنوشت⛈
یاد امروز صبح می‌افتم. محاسبه قیمت نسخه‌ی بیمارم در داروخانه. صورت آفتاب خورده و چروکش نشان می‌داد که دنیا خیلی به او سخت گرفته. گفتم:« پول دارویت بیشتر از یک میلیون تومان شده.» رنگ از صورتش پرید. سر پایین انداخت. دلم سوخت:« پدرجان برو بیمه سلامت، پنج دهک اول، مجانی بیمه می‌‌شَند.» چندساعت بعد که دارو را دادم دستش، فقط چهل هزار تومان کارت کشید. پیرمرد شاید اصلا یادش نبود برای تو دعا کند. نه الان وقت حساب و کتاب نیست. خدا خودش حسابدار خوبیست. جوان‌تر که بودم، وسط غصه‌ها، دعای سریع‌الاجابه، زود مشکلاتم را حل می‌کرد. مفاتیح را می‌آورم. دعا را پیدا می‌کنم. می‌خوانم.‌ فایده ندارد. چرا قلبم آرام نمی‌گیرد؟ نباید ناامید شوم. انشالله چیزی نیست. شاید وسط جنگل‌های مه‌آلود، کنار تخت سنگی که با خزه فرش شده، همه دور هم نشسته‌اید. طبیعی است که آنجا موبایل آنتن ندهد. لابد امیرعبدالهیان، رفته بالای قله دارد تلاش می‌کند تا بتواند تماس بگیرد. حتما دکل مخابرات آن نزدیکی نیست و الا زودتر پیدایتان می‌کردند. دعا می‌کنم سردتان نشود. نلرزید. چطور تو این هوای بارانی، دلتان را گرم می‌کنید سید؟
هدایت شده از روزنوشت⛈
یادم می‌افتد که وسط گرمای ظهر تابستان، روز درمیان برق می‌رفت. آنهم چند ساعت. موهای کودکم خیس می‌شد از عرق. زیر پلکش، دانه دانه شبنم می‌نشست. می‌رفتم صورتش را بشویم. آب قطع بود. با کاغذ بادبزن درست می‌کردم فایده نداشت. طفلم بی‌رمق دراز می‌کشید روی زمین. به اجبار ژنراتور بنزینی خریدیم تا حداقل از پنکه استفاده کنیم. ژنراتوری که بعد آمدن شما سه سال است که گوشه‌ی انبار خاک می‌خورد. بلند می‌شوم. می روم کنار پنجره. پرده را کنار می‌زنم. بیرون باران نرم می‌کوبد روی شیشه. زیر نور چراغ برق، ماشینی را می‌بینم که با شتاب رد می‌شود و گل و لای را می‌پاشد به دیوار. سیستان سیل آمده بود. قبای گِلی‌ات را بالا گرفته بودی. تا قوزک پا رفته بودی وسط آب. رو کردی به محافظ‌ها:« شما برید من هواتونو دارم.» میان همه این دل‌نگرانی‌، خوشحالم که سد کهیر را تکمیل کردی تا جلوی کشته شدن چند هزار نفر را در سیل سیستان بگیرد. بازهم صلوات می‌فرستم. دهانم خشک شده. می‌آیم آشپزخانه. شیر آب را باز می‌کنم توی لیوان. یادت است خوزستان وسط هرم گرمای تابستان مردم آب نداشتند بخورند؟ ده سال بود که طرح آبرسانی به خوزستان شروع شده بود اما دریغ از کمی پیشرفت؛ تا اینکه شما آمدید. در کمتر از یکسال آب رساندید به مردمان نجیب آنجا. نوک انگشتانم گزگز می‌کند. بی‌خیال شمردن صلوات‌ها می‌شوم. دوباره می‌روم سراغ گوشی. هیچ خبری نیست. دیروقت است. باید بخوابم. مطمئنم شما بیدارید. دلم نمی‌آید. قرار ندارم. باید قرآن بخوانم. یادم می‌آید که ایستاده بودید پشت میز سازمان ملل. قرآن سبز رنگ را گرفته بودید بالای دست. آخر رسم شده بود که عده‌ای از خدا بی‌خبر، معجزه‌ی پیامبر را بسوزانند در کشورهای اروپایی. وسط هجمه‌ی شیطان‌پرستان، کتاب خدا را بوسیدید و بر چشم گذاشتید. هنوز دلم می‌لرزد. قرآن را برمی‌دارم. تفال می‌زنم به آن:« الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَىٰ لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ. آنان که به خدا ایمان آورده و به کار نیکو پرداختند خوشا بر احوال آنها، و بازگشت و مقام نیکو آنها راست.» آرام می‌گیرم. حتما الان حالتان خوب است سید. «نارون»
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
19.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( هادی یعنی راهنما ) (به یاد شهید هادی صالحی ( یغما ) در عملیات آزاد سازی خرمشهر) قسمت دوم (قسمت آخر) علی: ازدوره آموزشی که برگشت حدود 25 کیلو وزن کم کرده بود!.وقتی گفتم هادی جان چرا انقدر لاغر شدی گفت هادی: این گوشتهای اضافه باید آب بشه خان داداش، خیلی بیشتراز این حرفها،اینا که آب بشه گناه های آدم میریزه، واسه پرواز کردن باید سَبُک باشی،هرچی سبُکتر بهتر علی: صبح روز سوم خرداد بود که نیروهای ایرانی از جناح غرب و خیابان کشتارگاه و ناحیه گمرک وارد خرمشهر شدن،ساعد 11 صبح بود که بعثیهای عراق 3 بار اقدام به پاتک سنگین کردن صداپیشگان: علی حاجی پور- مریم میرزایی - مجید ساجدی - علی گرگین - مسعود عباسی - محمد حکمت - کامران شریفی - مسعود صفری شعر و دکلمه: فاطمه شجاعی نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی با تشکر از خانم آمنه چراغی پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🍃 خدایا! هر آن‌وقت که دلم از غم دنیا گرفت، یادم بیاور که صبر زیباست و تو یاری‌دهنده هستی ... صبح‌تون به‌خیر🪴🌿
هدایت شده از  به وقت بهشت 🌱
سلام خواهرهای عزیز برای یه خانم پا به ماه که بچه‌شون پسر هست و لباس لازم دارن بچه‌ی سومشون هم هست اوضاع مالی داغون به حدی که خانم زخم معده داره و باید بستری بشه اما توان مالی حتی تو بیمارستان دولتی رو نداره لباس پسرانه و پتو و سیسمونی لازم هست حتی پوشک برای مادر و نوزاد و مخصوصا پول🙏🏻 جهت مخارج زایمان هفته ۳۷ بارداری و سزارینی هستن و فرصت زیادی نداریم اگه می‌تونید به این شماره کارت ۶۰۳۷۹۹۸۲۵۵۹۹۲۱۲۴ به نام مریم خلیلی واریز کنید و لطفا اسکرین بفرستید اگه لباس و لوازم سیسمونی دارید هم برسونید دستم خدا خیرتون بده
خانم‌های گل سلام ظهرتون به خیر 🌷 برگ بعدی الهه‌ی نستوه تقریبا آماده هست تشریف بیارید رواق https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30 بگید اگه دل و دماغ خوندن دارید ارسال کنم🌷
به وقت بهشت 🌱
خانم‌های گل سلام ظهرتون به خیر 🌷 برگ بعدی الهه‌ی نستوه تقریبا آماده هست تشریف بیارید رواق https://e
شیطون میگه یه کانال خصوصی بزنم بقیه‌ی داستان‌و بفرستم برای اون چندنفری که جواب دادن
به وقت بهشت 🌱
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الهه‌ی نستوه #م_خلیلی #برگ۳۸ مامان خیلی زد که ماهناز را بکند تو پاچه‌م. با بد
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الهه‌ی نستوه دم‌ظهر رسیدم خانه. موتور را زدم روی جک. کلاه ایمنی‌ را گذاشتم سر جاکفشی. عرق سر و صورت را با آستین گرفتم. از مامان دل‌چرک بودم، آن‌قدر که حرف‌ درپیت بار الهه می‌کرد! با بابا نشسته بودند تو هال. گپ و گفت‌شان گرم بود. جلو آینه موهام را زدم بالا. مامان داشت می‌گفت: جلیل، خودش خوبه. بابا کله‌‌ی تاس‌ش را مثل پاندول ساعت چپ و راست کرد: بد آدمی نیس. فکر کردم مورد جدید برای خواستگاری پیدا کرده‌اند. سلام کردم. راهم را گرفتم طرف اتاق. بابا صداش را انداخت سرش: برای تو داریم حرف می‌زنیم. _برای من یا مامان؟ مامان گفت: چرو نگفتی الهه دختر جلیله؟! اسم بابای الهه جلیل بود؟ اصلاً داشت از کدام الهه حرف می‌زد؟ برگشتم. با شک پرسیدم: الهه؟! _ها. دختر پسردویی ننه‌مهریه. تکیه زدم به دیوار راهرو. دوتاشان را نگاه کردم. پوزخند بابا رو مخ بود. مامان ته فلاسک را برد هوا. با التماس استکان را پر کرد: بیشین مامان. لنگ نماند بشینم. شروع کرد: رفته بودم دیدن ننه‌مهری. گف چرو نستوه‌و زن نَمیدی. می‌خووی شیطون کوله‌ش بشه؟ پسرت وَرِزنه¹. گناهش می‌مونه گردنتا! گفتم ننه! یه ساله بش میگم زن بسون! خودش زیر بار نمی‌ره. دختر آقوی جمالی‌و پسند کِردیم... برگشتم طرف اتاق. یک سال بود اسم ماهناز را کرده بود میخ‌. می‌کوفت تو سرم. صدای بابا نگه‌م داشت: نستوه! بری ضرر می‌کنی! مامان پشت‌بندش گفت: دارم حرف می‌زنم. بیو بتمرگ. کوچیک بزرگی حالیت نی؟! اشاره‌ی چشم و ابروی بابا برم گرداند. رفتم نشستم آن‌طرف‌ مامان. چای را گذاشت جلوم. تو گرما کی چای می‌خورد! _بخور. خستگی‌ت درره. کلافه گفتم: آدم شیره‌ای‌م اینو نمی‌خوره. چایه یا قیر؟ به روی مبارک‌ش نیاورد: ننه‌ گفت "ووی. او دخترو خو انگو(انگار) میوه‌ی دستمبو. سر و ته‌ش یکیه. حیف بچه‌ی بالابلندوم نی؟ ابروهام رفت تو هم: زشته مامان! درس حرف بزن راجب مردم. دست پرت کرد طرفم. یعنی خفه شوم: چن روز پیش جلیل رفته به ننه سر زده. با زن و دخترش. گفت زنه داغون شده. پا درد داره. تعریف‌ دخترو رو کرد که خانومه و بالابلند. لابه‌لوی حرفاش، اسم الهه از زبونش دررفت. با تعجب نگاهش کردم. دودوتا چهارتا می‌کردم که می‌خواهد بگوید الهه دختر جلیل است؟! _منم مث تو خشکُم زد. نشونیا رو که داد، فهمیدم همو الهه‌‌ن که تو می‌گفتی. مات شدم رو لبخند مامان. چای مانده‌ را گذاشتم و رفتم. چپیدم تو اتاق. از رضایت مامان خرکیف بودم. صدای نفس‌هام بلند شد. ته دلم ساز و نقاره می‌زدند. فکرش را بکن. الهه بشود محرمم. دست بندازم دور شانه‌اش. روسری‌ش را بردارم. لباس‌ عوض کردم. نشستم پشت میز کامپیوتر. ترانه‌ی کوه را گذاشتم بخواند. دست‌هام را چفت کردم پشت سر. از فکر خواستگاری لبخند می‌آمد روی لبم. همراه احسان حائری می‌خواندم: چمن‌زاران بی‌مرز و دهی تا گردنش سبز و صدایی از تو که برگشته از کوه من از ابر و تو بالاتر تو از این چشمه زیباتر بیا هم‌پای من ای یار نستوه... __________ وَرزن: پسری که موقع ازدواجش باشد. کپی یا انتشار به هر شکل حرام🙏🏻❌ ✍🏻 م خلیلی ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
Ehsan Haeri - Kooh.mp3
10.69M
کوه احسان حائری🎤 موسیقی برگ جدید🍃🎼 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪴🌾 خدای من اگر اندوهگین شوم، تو ذخیره و مایه دلخوشی منی 🦋 🌱صحیفه‌ی سجادیه صبح‌تون🌿 🍃به خیر به عشق🍀 🌱به نور 🪴🌿🪴🌿🪴🪴🌿