#خاطرات_بین_الملل #هلند
@IntMob
مقابل مسجد شهر در حال تبلیغ کاندیداهای خود بودند.
بادکنک سبز قلبی شکل می دادند به مردم و سیب تازه در سبد تعارف می کردند.
یک برگه تبلیغاتی شان را گرفتم. غالب کاندیداهای حزبشون، محجبه بودند و از کشورهای مختلف با قصد نماینده شدن در پارلمان هلند.
در فهرست وعده هایشان:
-بانکداری اسلامی
- مبارزه با اسلام هراسی در محیط کار اجتماعی
-آزادی مذهبی: از آموزش و پرورش تا لباس و غذا...
- فراهم سازی و افزایش آموزش و پرورش تا مراکز غذایی متناسب با امکانات حلال
- مقابله با نژادپرستی نهادی و حرکت در مسیر صلح جهانی در خصوص فلسطین و...
- امتیازات رفاهی بهتر و ...
دیده میشد.
خیلی به چشمم جالب و مهم آمد...
منبع
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
#خاطرات_بین_الملل #هلند
@IntMob
غالب گوشت فروشیها در #هلند گوشت مرغ را حلال میفروشند ظاهراً!
به دلیل مشتری زیاد!
چون مسلمان به وفور هست و تقاضا بالا، بازار عرضه را تحت تأثیر قرار داده است...
برای ما خیلی تعجبآور و جالب است، و البته باورنکردنی! به همین خاطر هربار هرجا برویم باز میپرسیم.
امروز که پرسیدیم فروشنده با جدیت گفت: بله همه گوشتهای مرغ حلال است و رفت و گواهی تاییدش را آورد.
سبک گواهی هم خیلی برایمان جالب بود و ازش پرسیدیم میشه عکس بگیریم؟ که گفت: حتما!☺️
منبع: تا انتهای افق
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob
3.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطرات_بین_المللی #هلند
@IntMob
❇️ نمایشگاه پیادهروی اربعین حسینی در شهر لاهه، هلند
🔹معرفی تفکر و شخصیت امام حسین علیه السلام یکی از بهترین و مؤثرین روش ها جهت معرفی اندیشه جهانشمول اسلام به مخاطب غربی است.
💯مبلغان بدون مرز
@IntMob
#خاطرات_بین_الملل #هلند
@IntMob
❇️ من و بانوی شیعه هلندی
در جشن نیمه شعبان که بچهها در هلند ترتیب داده بودند، او را از نزدیک دیدم. به وجد آمدم و با او سلام و علیک کردم.
تقریبا به خوبی فارسی صحبت میکرد و این خیلی کارم را راحتتر کرده بود.
درخواست کردم که آیا امکان دارد یک وقت اختصاصی به من بدهد. با بزرگواری قبول کرد و یک روز را مشخص کردیم که به منزل ایشان بروم.
بعد از گپ و گفتهای معمولی اولین سوالم را که خیلی دوست داشتم جوابش را بدانم پرسیدم:
چه طور مسلمان و شیعه شدید؟؟
و او شروع کرد: ۱۱ ساله بودم که در یک سال مادربزرگم از دنیا رفت و پدر و مادرم هم از هم جدا شدند. خیلی ضربه روحی سنگینی بود و از طرفی سوالاتی هم برایم ایجاد کرده بود. خانواده ما هیچ دینی نداشتند. ما حتی مسیحی نبودیم. اما من همیشه عادت داشتم با خدای قلبم صحبت کنم. شبها گریه میکردم و میگفتم مادر بزرگ من یعنی کجا رفته؟
بعد ادامه داد: من مدرسهای میرفتم که چند نوجوان مسلمان هم بودند. میدیدم که قوانین و آدابی دارند. مکانی بنام مسجد دارند و خیلی با خدا صحبت میکنند. دوست داشتم منم مثل آنها باشم. اما تصور میکردم فقط یک گروهی از انسانها میتوانند مسلمان باشند. مثلا کسانی که اهل عراق و سوریه و افغانستان و ایران و... هستند. باز شبها که وقت صحبت با خدای قلبم میشد میگفتم: خدایا! چرا ما نمیتوانیم مسلمان باشیم؟ چرا فقط اینها حق دارند مسلمان باشند؟؟ مسلمان بودن را امتیازی میدانستم که شامل حال ما که اروپایی هستیم نمیشود...
این گذشت تا اینکه شبی خواب عجیبی دیدم...
خواب دیدم عالمی با لباس دینی در مسجد نشسته با عمامه مشکی و قرآنی در دست دارد. صورتش را نمیدیدم فقط خطابش به من بود. انگار همان لحظه مستقیم با خداوند صحبت میکرد و پیغام را به من میرساند. گفت: خداوند میفرماید: صدای تو را شنیدیم. نه اشتباه میکنی مسلمان شدن مخصوص گروه خاصی نیست...
میگفت: دوستان مسلمان داشتم و رفتم برایشان تعریف کردم. آنها گفتند این خواب خاصی است و گفتند تو شب قدر این خواب را دیدهای! متوجه شدم آن شب شب قدر بوده است...
اما خب نمیخواستم به خواب اتکا کنم و این شد که خیلی جدی نگرفتم و مدتی گذشت.
من به نوجوانی رسیدم و ناگهان دچار افسردگی شدید شدم. روز و شب گریه میکردم و روزها به سختی میگذشت. تا اینکه اخباری از جنگ در همین سرزمینهای اسلامی منتشر شد. میدیدم که طرف خانهاش خراب شده، عزیزش را از دست داده اما لبخند از لبش نمیافتد. خیلی محکم حرف میزند. الحمدلله میگوید و مدام میگوید: خدا برای ما کافیست.
من متحیر نگاه میکردم که من در هلند در امنیت و آرامش حالم بد است. یک مادر بزرگم را از دست دادم نابود شدم و اینها زیر بمباران و مصیبت حال خوبی دارند. واقعا حسرت حال آنها را خوردم که آنها چه دارند که من ندارم؟؟ آنها چه دارند که شخصیت آنها را قوی کرده و من چه ندارم که انقدر ضعیف هستم؟
حالش دگرگون بود و چشمانش اشکآلود... نفس عمیقی کشید و گفت: من فهمیدم آن «ایمان» است. ایمان به خدایی که هست و میبیند و محاسبه میکند... آنها ایمان به وجود این خدا داشتند...
میگفت: اینجا بود که تصمیم گرفتم دیگر کامل مسلمان شوم. شروع کردم به خواندن قرآن و تفکر کردن...
خیلی حرف هایش برایم خاص بود. از زاویه دید آنها ایمان داشتن مسلمانان یک نوع داشتن قدرت است که آنها از آن محروم اند...
خیلی جالب و قابل تامل بود...
پرسیدم: مسلمان شدی. یعنی هنوز نمیدانستی مسلمانان خودشان چند گروه هستند... گفت: بله نمیدانستم تا اینکه با مردی آشنا شدم که با بقیه مسلمانانی که میشناختم عقایدش متفاوت بود... او شیعه بود...
منبع: @ninfrance
💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob