eitaa logo
مبلغان بدون مرز
781 دنبال‌کننده
156 عکس
144 ویدیو
4 فایل
کانالی برای تمامی افرادی که دغدغه رساندن پیام اسلام به سراسر جهان را دارند. ارسال مطالب فقط بصورت بازارسال (فوروارد) جایز می باشد. ادمین: @preacher
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ به مناسب ۱۹ خرداد، بیست و هشتمین سالگرد شهادت پدر (شهید رسول حیدری): همه او را به نام مادر ایرانی‌ها میشناسند. فریدا مردم شهر را خوب می‌شناخت و از ریز مشکلاتشان خبر داشت. می‌دانست کدام خانواده چند شهید دارد و چند جانباز و یا این‌که کدام خانواده مستحق‌تر است ... از همان اوایل حضور جمهوری اسلامی در ، از بین بوسنیایی‌ها خانم فریدا چاپاراودیچ زودتر از همه با ایرانیها انس گرفت و با آن‌ها جوش خورد. آن‌قدر در فرایند امدادرسانی کمک کرد که شد مسئول هماهنگی کمیته امدادرسانی ایران در بوسنای مرکزی. این بود که پدرم همه بسته‌های غذایی و دارویی اهدایی ایران را با هماهنگی او بین مردم شهر ویسوکو پخش می‌کرد. بعد از شهادت پدر چند باری به ایران آمد و هر بار سری هم به منزل ما می‌زد. از بای بسم‌الله ورودش اشک می‌ریخت تا وقتی‌که پایش را از خانه بیرون می‌گذاشت. سال ۹۵ برای اولین‌بار با مادرم رفتیم بوسنی. ایام بیست و سومین سالگرد شهادت پدر بود. یک شب به همراه جمعی از ایرانیان ساکن ، افطار را مهمان فریدا شدیم. می‌دانستیم فریدا یک سنی معتقد است. سیاست نظام جمهوری اسلامی هیچ‌وقت گسترش تشیع در بوسنی نبود. این بود که به احترام با خود مهر نبردیم. وقت نماز فریدا یک سبد مهر آورد و به مهمان‌ها تعارف کرد. گفت قبل از انقلاب ایران و در زمان یوگسلاوی سابق برای سفر زمینی به حج، از عراق گذشته‌اند و مهرها را از عراق خریده و نگه‌داشته برای همین وقت‌هایی که مهمان شیعه دارد. فریدا سبد مهر را یکی‌یکی جلوی همه مهمان‌ها گرفت جز من. کمی جا خوردم. رفت و مهر جداگانه‌ای آورد داد دستم و گفت تو با این بخوان. نگاهی به مهر تربت کربلا انداختم. از جرم رویش معلوم بود بارها و بارها استفاده شده. مهری نیست که سالی چند بار فقط مهمان با آن نماز خوانده باشد. نماز که تمام شد خواستم مهر را پس بدهم که گفت «این مهر مال خودته. پیش من جامانده بود.» از حرفش سردرنیاوردم. تعجبم را که دید گفت «پدرت ۲۳ سال پیش آخرین نمازش را اینجا و روی آن خواند. مثل همیشه آن‌قدر عجله داشت که مهرش را جا گذاشت و رفت. رفت و دیگر ندیدمش. خوشحالم که زنده مانده‌ام تا امانتی پدرت را به تو برسانم. قدرش را بدان ...» یک آن نفسم بند آمد. تمام بدنم گر گرفت. فریدا هم دیگر نتوانست ادامه دهد. بغض گلویش را گرفته بود اما جلوی اشک‌هایش را گرفت. دوست نداشت وقت افطار و جلوی مهمان‌ها گریه کند. اما به‌جایش وقت بدرقه‌مان در فرودگاه تا توانست اشک ریخت ... عکس: فریدا خانم در محل شهادت پدر حدود بیست سال پیش منبع: mashmeyti 💯 مبلغان بدون مرز @IntMob