•| عشقیعنیایستادگی |•
سلام عصرتون بخیر دوستان یک #نظرسنجی جدید داریم! ایده ای که همین الان به ذهنم رسید! موافقید هر روز ی
فقط یک نفر؟؟!!
توقعم بیشتر از اینها بود
#ادمین
Hamed Zamani - labbak(128).mp3
4.41M
#موزیک_تایم
اصلا حرم ناموس ما شیعست!
ناموس آدم تو دلش جاشه!!
#حامد_زمانی
#لبیک
#ایستائیسم
🎶 @ISTA_ISTA 🎶
•| عشقیعنیایستادگی |•
مـــعـــجـــزه_عـــشـــق رمان ناب و محتوایی #معجزه_عشق پـــارتـــ🌹57🌹 -میدونستید رفته سوریه؟؟
مـــعـــجـــزه_عـــشـــق
رمان ناب و محتوایی #معجزه_عشق
پــــارتـــ💞58💞
یعنی چی شده بود؟؟!!!
ترجیح دادم نپرسم ..
چون حدس میزدم مشکلشون چیه!
💭حتما تو این فاصله که با هم تو اتاق بودن صحبت کردن!!
اخه خدایا چرا راضی نمیشدن؟؟!!😔
...
هر طور بود باید حالشونو عوض میکردم!
به مامانم نگاه کردم و گفتم:
-راستی مامانجون قراری که با خانواده تهرانی واسه نامزدیمون گذاشته بودین واسه جمعه این هفتست؟؟!
+اره پسرم دیگه نزدیکم هست😌
آماده هستی؟؟!!
-اوه اوه .. شما دارید آمادم میکنید دیگه!!😄
+وااا من چرا؟؟!!
-چون همین غذایی که داریم میخوریم رو گفتید من آماده کنم دیگه!!😉
+باید یاد بگیری خووو😀
-اونکه بله .. گردن ما در برابر شما از مو باریکتره!😉😁
+بایدم باااشه😠😉
-😂😂😂😂😂😂😂
🔹موفق شدم حالشونو عوض کنم .. حالا دیگه هر دوشون خنده رو لباشون بود🔹
+اجازه میدی غذامونو بخوریم؟؟!!❓
-بــللله .. اجازه مام دست شماست💯
+میشه نباشه؟؟!!😠😉
-نهههههه اصلا😨😂😂😂
خب حالا بفرمایید بخورید ..
امید وارم خوشتون بیاد😋😊
+آفرین .. تا ببینیم!!😎😏
و شروع کردیم به غذا خوردن ..🍝🍝🍝
بعد از غذا خودم پا شدم و ظرفارو جمع کردم و شستم.
نذاشتم مادرم پاشه و کاری بکنه ..
براشون چایی ریختم و بردم!☕️
یکمم کنارشون نشستم و ساعت یازده خداحافظی کردم و تنهاشون گذاشتم ..
دلم میخواست یکم قدم بزنم.
رفتم بیرون و حدود یک ساعتی قدم زدم ..
آخرای پاییز بود .
نم نمکی 💦💦 بارونم میومد!
..
ساعت ۱۲ اومدم خونه!
مامان و بابام خوابیده بودن!😴😴
منم رفتم توی اتاقم و خوابیدم ..
امروز چهارشنبه بود ..
فردا پنجشنبست ..
پس فردا جمعست ..
پس دوروز تا محرم شدنمون مونده بود!!
تو همین فکرا بودم که خوابم برد!!😴
...
صبح با صدای پدرم بیدار شدم.
خیلی وقت بود صبحا نمیومد بیدارم کنه!
آخه زودتر میرفت سرکار!
با انرژی زیاد از جام بلند شدم و رفتم توی آشپزخونه ..
سلام کردم و رفتم دست و رومو شستم!!
عجیب بود امروز پدرم نرفته بود شرکت!!
مادرم هم نشسته بود سر میز!
😳وااای خدایا چرا اینا اینطوری شدن امروز؟؟!!😳
همه چیز فرق کرده!!
...
با همین فکرا صبحونمو خوردم.
میخواستم برم بهشت زهرا!
خیلی وقت بود نرفته بودم!
باید میرفتم و با دوست شهیدم صحبت میکردم ..
اخه از فردا مسئولیت مهمی رو قرار بود به دوش بکشم!!
صبحونمو که خوردم؛اومدم میزو جمع کنم که مادرم گفت لازم نیست و خودمون جمع میکنیم!!!
منم نخواستم رو حرفش حرفی بزنم!!
پس اومدم تو اتاقم و لباسهام رو عوض کردم!!
پـــایـــان پــــارت٫58٫
#معجزه_❤️عشق❤️
#ایستائیسم
✍:نویسنده/یک ایستاده
💗 @ISTA_ISTA ✨
#حامد_زمانی
❤گویَند که هیچ سَراَنجام نَدارید شُما❤
❤ماییم که بی هیچ سَراَنجام خوشیم❤
منبع:
@hamedzamanifan2
در ایتا!
#هوادارانه
#ایستائیسم
@ista_ista
از هر طرف بر قلبمان زخمی است
.
زخمی که آهش سخت میگیرد
.
آهی که دامن گیر نامردان
.
آهی که تاج و تخت میگیرد
منبع:
@hamedzamanifan2
در ایتا!
@ISTA_ISTA