چقدر این متن زیبا و قابل تأمل است!
مادامى که گیلاس با بند باریکش به درخت متصل است؛
همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند.
باد، باعث طراوتش میشود،
آب، باعث رشدش میشود،
و آفتاب، به او پختگی و کمال میبخشد.
🔸اما …
به محض پاره شدن آن بند؛
و جدا شدن از درخت،
آب، باعث گندیدگی؛
باد باعث پلاسیدگی؛
و آفتاب باعث پوسیدگی
و ازبین رفتن طراوتش میشود!
💠 #بنده بودن یعنی همین،
یعنی بند به #خدا بودن،
که اگر این بند پاره شد، دیگر همه عوامل در #فساد ما مؤثر خواهند بود.
پول، قدرت، شهرت، زیبایی…. تا بند به خداییم برای #رشد ما، مفید و بسیار هم خوب است اما به محض جدا شدن بند بندگی، همه آن عوامل باعث تباهی و فساد ما می شود.
✋اتصالتان با خدای بزرگ مستدام باد
#خاطره ای زیبا از زندگی شخصی دکتر #الهی_قمشه_ای :
هفت یا هشت ساله بودم ، به سفارش مادرم برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل رفتم . اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنن !
پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش... میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35 زار. دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادا از #بقالی جنب میوه فروشی خریدم و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم.
خونه که برگشتم مادر گفت مابقی پولو چکار کردی؟ راستش ترسیدم بگم چکار کردم، گفتم بقیه پولی نبود... مادر چیزی نگفت و زیر لب غرولندی کرد منم متوجه اعتراض او نشدم. داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور میکردم اما اضطراب نهفته ای آزارم می داد.
پس فردا به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم اضطرابم بیشتر شده بود. که یهو مادر پرسید آقای صبوری میوه و سبزی گران شده؟ گفت نه همشیره.
گفت پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟ آقای #صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه توسط من جلو چشمش مرور میشد با لبخندی زیبا روبه من کرد وگفت : آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه.
دنیا رو سرم چرخ میخورد اگه حاجی لب باز میکرد و واقعیت رو می گفت به خاطر دو گناه مجازات می شدم، یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج آقاصبوری!
مادر بیرون مغازه رفت. اما من داخل بودم. حاجی روبه من کرد و گفت: این دفعه مهمان من!
ولی نمی دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه؟! بخدا هنوزم بعد ۴۴ سال لبخندش و پندش یادم هست!
بارها باخودم می گم این آدما کجان و چرا نیستن؟
چرا تعدادشون کم شده آدمهایی از جنس بلور که نه تحصیلات عالیه امروزی داشتن ونه ادعای خواندن كتاب های روانشناسی و نه مال زیادی داشتن که ببخشند؟
ولی تهمت رو به جان خریدن تا دلی پریشون نشه وآبرویی نریزه...!
🍀 در خانه هایتان قرآن بخوانید 🍀
#امام_صادق علیه السلام:
🔸خانه ای که در آن #قرآن خوانده نمی شود و از خدا یاد نمی گردد، سه گرفتاری در آن خانه بوجود می آید:
● برکتش کم می شود (دائم مشکل مالی دارند)
● #فرشتگان آن را ترک می کنند (رحمت و فیض خاص خداوند به آن خانه نازل نمی شود)
● #شیاطین در آن حضور می یابند (نزاع و جدال در آن خانه زیاد است.)
#حدیث
✨خواندن قرآن در خانه این سه گرفتاری را برطرف می کند.
📚 #اصول_کافى، ج ۲، ص ۴۹۹، ح۱
👆برترین #کتاب_خوان کشور
دختری 6 ساله با مطالعه 2000 جلد کتاب :
((هیچ روزی بدون کتاب نیستم))
"نازنین نرگس اسماعیل پور" دختر 6 ساله ای که از 3 سالگی خواندن و نوشتن را آغاز کرد و در 3/5 سالگی به عضویت کتابخانه درآمد!
او در مراسم تجلیل از اهالی کتاب که چندی پیش با حضور برخی از مقامات و وزرا برگزار شد، اینطور گفت:
((بعنوان نخستین سفیر فرهنگ کتابخوانی پیشنهاد می کنم هفته کتاب چند بار در سال برگزار شود تا مردم به بهانه این هفته بیشتر به کتابخانه ها سر بزنند و آشتی با کتاب و کتابخوانی دوباره رونق گیرد.
همین چند روز پیش مراسم انتخاب کاندیدای شورای مدرسه بود که من هم دوست داشتم در این فعالیت اجتماعی شرکت کنم، کتابهای زیادی هم در این رابطه مطالعه کرده بودم _قابل توجه بسیاری از مدیران و مسئولان!_ اما به دلیل کم بودن سن و سالم اجازه ثبت نام پیدا نکردم در حالی که پیشنهادهای خوبی برای مدیر داشتم و دوست داشتم در حل مشکلات بچه های مدرسه کوشا باشم.
معمولا کتابهای مورد علاقه ام را خلاصه نویسی می کنم و اگر بشود داستان جدیدی را خلق می کنم.
دوست دارم پزشک اطفال شوم، برای همین است که در زمینه های مختلف کتاب می خوانم تا روز به روز بر اطلاعاتم اضافه شود و موفق شوم در آینده هر کودک بیمار را درمان کنم تا خودش و خانواده اش دیگر رنج نکشند و همیشه لبخند بر لبشان باشد.))
این دختر دوست داشتنی با 6 سال سن در مقطع چهارم دبستان مشغول تحصیل است و علاوه بر مطالعه کتب درسی و متفرقه، پیانو می نوازد و آهنگسازی می کند و همچنین تکواندو کار است و در 4/5 سالگی موفق به کسب قهرمانی و اخذ کمربند قرمز در رشته تکواندو شده است.
ادیبی را گفتند: چرا معلم را زیاده از پدر ستایش می کنی؟ گفت: پدر مرا از آسمان ها به زمین آورد ولی معلم مرا از زمین به آسمان ها برد.
روز معلم بر شما استادان و معلمان عزیز مبارک
ملّا محسن #فیض_کاشانی، آن عارف بالله، در عالم رؤیا یا مکاشفه، #شیخ_طوسی را می بیند، به شیخ طوسی عرضه می دارد که آقا! آن جا چه خبر است؟
شیخ طوسی می فرماید: آن جا چه خبر است؟ این جا خبری نیست، خبرها آن جاست،
ملّا محسن فیض کاشانی تعجّب می کند و می گوید من عرض کردم: آقا! خبر آن طرف است، این طرف که خبری نیست،
شیخ طوسی می گوید: خیر، اتّفاقاً بر عکس متوجّه شدید، خبر آن جاست و این طرف، خبری نیست، هر چه این طرف هست از آن جا آمده است. فقط به تو بگویم: ای محسن! بدان، هر چه هست در #دنیاست و من امروز مغموم هستم و افسوس می خورم که می توانستم کار بیشتری انجام بدهم و انجام ندادم.
تعبیر عجیبی دارد، می فرماید: اگر می دانستید که این جا، فقط یک ذکر #صلوات بر محمّد و آل محمّد(ص) چقدر ارزش دارد، آن وقت می فهمیدید، چرا در #ماه_مبارک_رمضان، اوّلین #دعا، این است «اَللّهُمَّ اَدْخِلْ عَلی اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُور».
#داستان واقعی #حکمت
چند روز پیش سفری ب#ا اسنپ داشتم.
(بعنوان مسافر).
آونروز خیلی بدشانسی آورده بودم و ناراحت بودم، آخه باطری و زاپاس ماشینم رو دزد برده بود.
راننده حدودا ۴۰ سال داشت و آرامش عجیبی داشت و باعث شد باهاش حرف بزنم و از بدشانسیم بگم.
هیچی نگفت و فقط گوش میکرد.
صحبتم تموم که شد گفت یه قضیهای رو برات تعریف می کنم مربوط به زمانی هست که دلار ۱۹ تومنی ۱۲ شده بود.
گفتم بفرمایید.
برام خیلی جالب بود و برای شما از زبان راننده مینویسم.
🔹یه مسافری بود هم سن و سال خودم ، حدودا ۴۰ساله. خیلی عصبانی بود.
وقتی داخل ماشین نشست بدون اینکه جواب سلام منو بده گفت: چرا انقدر همکاراتون ......(یه فحشی داد) هستند.
از شدت عصبانیت چشماش گشاد و قرمز شده بود.
گفتم چطور شده، مسافر گفت:
۸ بار درخواست دادم و رانندهها گفتن یک دقیقه دیگر میرسند و بعد لغو کردند.
من بهش گفتم حتما حکمتی داشته و خودتو ناراحت نکن.
🔹این جمله بیشتر عصبانیش کرد و گفت حکمت کیلو چنده و این چیزا چیه کردن تو مختون و با گوشیش تماس گرفت.
مدام پشت گوشی دعوا میکرد و حرص میخورد.( بازاری بود و کلی ضرر کرده بود).
حین صحبت با تلفن ایست قلبی کرد و من زدم بغل و کنار خیابون خوابوندمش و احیاش کردم.
سن خطرناکی هست و معمولا همه تو این سن فوت میکنن.
چون تا به بیمارستان یا اورژانس برسن طول میکشه.
🔹من سر پرستار بخش مغز و اعصاب #بیمارستان ..... هستم و مسافر نمیدونست.
خطر برطرف شد و بردمش بیمارستان کرایه هم که هیچی!
دو هفته بعد برای تشکر با من تماس گرفت و خواست حضوری بیاد پیشم.
من اونموقع شیفت بودم و بیمارستان بودم.
تازه اونموقع فهمید که من #سرپرستار بخشم.
اومد و تشکر کرد و کرایه رو همراه یه کتاب کادو شده به من داد.
گفتم دیدی حکمتی داشته.
خدا خواسته اون ۸ همکار لغو کنن که سوار ماشین من بشی و نمیری.
تو فکر رفت و لبخند زد.
من اونموقع به شدت ۴ میلیون تومن پول لازم داشتم و هیچ کسی نبود به من قرض بده.
رفتم خونه و کادو مسافر رو باز کردم.
تو صفحه اول کتاب یک #سکه تمام چسبونده بود!
حکمت خدا دو طرفه بود.
هم اون مسافر زنده موند و من هم سکه رو ۴میلیون و چهارصد هزار تومن فروختم و مشکلم حل شد.
همیشه بدشانسی بد شانسی نیست.
ما از آینده و حکمت خدا خبر نداریم.
⚡️اینارو راننده برای من تعریف کرد و من دیگه بابت دزدی باطری و زاپاسم ناراحتیمو فراموش کردم.
من هم به حکمت خدا فکر کردم.
إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولَا وَلَئِن زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِّن بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا {فاطر: 41}
همانا خدا آسمانها و زمين را نگاه مىدارد تا نيفتند و اگر بيفتند بعد از او هيچ كس آنها را نگاه نمىدارد اوست بردبار آمرزنده {41}
بر اساس روایات اهل بیت علیهم السلام این #آیه #دعای حفظ از #زلزله و #آوار است.
🔴 #سرخط_تحلیلے l فرامتن فرمایشات #رهبرانقلاب
🔻 #سخنان_ره_ر انقلاب در جمع اعضای ستاد ملی #مبارزه با #کرونا حاوی نکات بسیار مهم بود. اما آنچه در این سخنان بیشتر از همه برجسته شد و مسوولین ذی ربط را مجبور به تصمیم گیری فوری کرد مربوط به چگونگی بازگشایی اماکن مذهبی بود
🔹 معظم له در قالب یک اعتراض مدنی، ضمن حمایت حکیمانه از نظرات کارشناسی ستاد مبارزه با کرونا ضمن پاسداشت قانون، با چاشنی هدایتگری ، منصفانه نقد کردند. الگویی که میتواند برای همه کسانی که به نحوی در این موضوع و سایر موضوعات به دولت معترض و منتقد بوده و هستند درس آموز باشد.
1⃣ #اعتراض_مدنی : " یک سوال بی پاسخی وجود دارد در مورد مراسم دعا و نماز و عبادت . باید توجه داشت که عبادات و توسل به خصوص در ماه رمضان و شبهای قدر جزو نیازهای اساسی و حتمی مردم است"
در حقیقت فرمایشات فوق ناظر به اعتراض مردم متدین به طولانی شدن تعطیلی اماکن مقدسه بود.
2⃣ #هدایتگری: رهبری برای حل مشکل دستور ندادند بلکه راهنمایی فرمودند. "این بررسی را باید به کسانی سپرد که حقیقت و ضرورت دعا و توسل را درک می کنند"
3⃣ #قانونمداری: بخشی دیگر از فرمایشات ایشان مربوط به پاسداشت قانون و تصمیمات کارشناسی بود ؛ " تابع تشخیص کارشناسی ستاد ملی مبارزه با کرونا هستم و هر آنچه آنها تصمیم بگیرند بنده و همه مردم به آن عمل خواهیم کرد. "
🔹 فرامتن فرمایشات رهبرانقلاب آموزش برای نسل جوان؛ تحلیلگران و جامعه نخبگانی بود تا بیاموزیم چگونه در عین پاسداشت قانون و رصدهوشمندانه ، نقدمنصفانه و حمایت حکیمانه، مطالبه گری عالمانه داشته باشیم!!.
🖌
سلام، کسی می گفت: یکی از سوالاتی که از ابتدای نوجوانی در ذهنم بود، این بود که چرا بعضی #اعمال_ساده و راحت، #ثواب_های_بسیار زیاد و فراتر از حد معمول دارند، مثلا چرا گفته شده که ثواب خواندن سه بار سوره توحید با ثواب یک ختم قرآن برابر است.❗️
راستش منطق و حکمت این کار خداوند را درک نمی کردم. 😊مدتی پیش پای منبر یکی از روحانیون گرامی پاسخی بسیار زیبا برای این سوال یافتم که در قالب خاطره ای از کودکی های آن روحانی مطرح شده بود.
🌟ایشان می گفت: "بچه فضولی بودم، شیطنت هایم بیشتر از امروز بود. یک روز شیشه این همسایه را می شکستم و فردا، سر پسر همسایه دیگر را. یک روز صبح، عمویم که از کارهایم عاصی شده بود؛ صدایم زد و پیشنهاد داد با پولی که می دهد، کاری اقتصادی دست و پا کنم. پیشنهاد خودش فروختن بیسکوئیت به بچه های محل بود.
👦من هم از خدا خواسته، پولها را از عمو گرفتم و از عمده فروشی، ده بیست تایی بیسکوئیت خریدم. یک جعبه چوبی میوه هم سرو ته شد و سر کوچه خودمان که از قضا گلوگاه محل نیز محسوب می شد،
🍫اولین دکان بیسکوئیت فروشی من پا گرفت.
اولین روز، کسب و کار تعریفی نداشت و بیشتر وقت من به بطالت گذشت. بچه ده ساله ای را در نظر بگیرید که از صبح تا ظهر جلوی ده بیسکوئیت بنشیند و گرسنه شود. طبیعی است که شیطان در جلدش برود و به بیسکوئیت ها دست درازی کند.
🌞ظهر که شد، پدر از سر کار آمد و با دیدن من، که نان آور خانه شده بودم، خندید. نزدیک آمد و پرسید که چه می کنم و از صبح، چقدر کاسب بوده ام. من هم گفتم بیسکوئیت را خریده ام سه تومن و می فروشم پنج تومن. دروغ می گفتم. خریده بودم پانزده ریال و می فروختم دو تومن. پدر با شنیدن این حرف گفت: خوب یکی هم به ما بده. من هم زرنگی کردم و بیسکوئیتی که ازصبح به آن نوک زده بودم را به دستش دادم. پدر بیسکوئیت را زیر و رو کرد. ظاهراً می خواست چیزی بگوید، اما نگفت.
💰دست دیگرش را در جیب فرو برد و یک ده تومنی بیرون آورد و به من داد. من ایستادم و جیبهایم را گشتم و دست آخر گفتم: پنج تومنی ندارم که بقیه پول را پس بدهم. پدر هم گفت: اشکال ندارد؛ بعداً با هم حساب می کنیم. و این بعداً هرگز نرسید. تا عصر، پشت دکانم بودم و پس از آن به خانه رفتم و بیسکوئیتی که به پدر فروخته بودم را از سر طاقچه برداشتم و خوردم.
😉امروز که من پدر شده ام و پسری دارم که شیطنت می کند؛ فهمیده ام که آن روزها، پدر قیمت بیسکوئیت را می دانست؛ می دانست که بیسکوئیت را دو تومن می فروشم؛ می دانست که پنج تومنی دارم که پولش را پس بدهم؛ می دانست که بیسکوئیت نوک زده را به او انداخته ام؛ و می دانست که بیسکوئیت را خودم خواهم خورد. و من امروز فهمیده ام که پولی که عمو به من داد را پدر داده بود؛ فهمیده ام که این بازی برای این بود که من دست از «خبط و خطا» بردارم و آدم شوم؛
فهمیده ام که پدر به دنبال «راه انداختن» من بود."
💎آری، اینجا بود که فهمیدم خداوند نیز قیمت و ارزش کارهای اندک ما را خوب می داند، خوب می داند سه بار خواندن سوره توحید با ختم کل قرآن فرق دارد، خوب می داند یک درهم صدقه در ماه رمضان با هزار درهم صدقه فرق دارد، خوب می داند روزه گرفتن در پنجشنبه اول و وسط و آخر ماه با روزه گرفتن در تمام روزهای ماه فرق دارد، ولی ثواب آنها را برای ما یکی می کند تا امثال من که از لحاظ معنوی یک بچه شیطان و خطاکار به حساب می آییم، دست از «خبط و خطا» برداریم و آدم شویم. می خواهد حداقل ما را راه بیندازد تا کم کم با پاک شدن دلمان، مزه عبادت و لذت مناجات، ما را خودبخود در نیمه های شب بیدار کند و به پای سجاده بکشاند.
" وإذا سألك عبادي عَني فإني قريب أجيب دَعوة الداع إذا دَعان فليستجيبوا لي وَليؤمنوا بي لعلهم يَرشدون ".
[البقرة آیة 186]
#مکتب_الصادق(ع)👇
@Maktab_sadegh2
معارف اسلامی
سلام، کسی می گفت: یکی از سوالاتی که از ابتدای نوجوانی در ذهنم بود، این بود که چرا بعضی #اعمال_ساده و
البته این یک تحلیل ساده و عامیانه است و راز و رمز اعمال الهی و حکمت تعامل او با بندگان بسی گسترده تر است.
#تقدیر_امور یک سال در #شب_قدر
#سوره_قدر آن شبی را که در آن قرآن نازل شده است، شب قدر می نامد. گویا مراد از «قدر» تقدیر و اندازهگیری است.
پس شب قدر، شب اندازه گیری است. و خدای متعال در آن شب حوادث یک سال را تا شب قدر سال آینده تقدیر میکند. در آن شب زندگی، مرگ، رزق، سعادت، شقاوت و چیزهایی دیگر مانند آنها برای انسانها مقدر می شود.
آیات چهارم تا ششم سوره دخان نیز که در وصف شب قدر است بر این مطلب دلالت دارد: «فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ * أَمْرًا مِّنْ عِندِنَا إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ * رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» (دخان: 6-4) در آن [شب] هر [گونه] كارى [به نحوى] استوار فيصله مىيابد. [اين] كارى است [كه] از جانب ما [صورت مىگيرد] ما فرستنده [پيامبران] بوديم.
در این آیه «فرق» به معنای جداسازی و مشخص کردن دو چیز از یکدیگر است.
و «فرق» هر امر حکیم به این است که آن را با اندازه گیری قطعی سازند، چون منظور از «حکیم» در آیه شریفه قطعی از جهت اندازه گیری است. البته هیچ منافاتی ندارد که امری که در شب قدر مقدر شده است، در ظرف تحققش به گونهای دیگر روی دهد. زیرا چگونگی موجود شدن مقدر امری است و دگرگونی در تقدیر امری دیگر؛ همچنان که هیچ منافاتی ندارد حوادث در لوح محفوظ معین شده باشد، ولی مشیت الهی آن را تغییر دهد، همانطور که در قرآن کریم آمده است: «يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاء وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ» (رعد: 39) خدا آنچه را بخواهد محو يا اثبات مىكند و اصل كتاب نزد اوست.
افزون بر این، استحکام امور بنا بر تحقق آن مراتبی دارد:
- بعضی از امور شرایط تحقق موجود است.
- و بعضی ناقص است احتمال دارد در شب قدر بعضی مراتب احکام تقدیر شود و بعضی به وقت دیگر موکول شود.
گفت و گو
تقدیر امور در شب قدر و اختیار انسان ها در تغییر سرنوشت و رقم زدن سعادت چگونه سازگار است؟
پنج. تکرار شب قدر در هر سال
از آیه سوره دخان استفاده میشود که شب قدر در سال نزول قرآن کریم منحصر نیست، بلکه هر سال تکرار میشود؛ زیرا معنا ندارد در یک شب که قرآن نازل شده است، حوادث همه قرنهای پیشین و آینده تعیین گردد. افزون بر این کلمهی «یفرق» فعل مضارع است و استمرار را میرساند. بنابراین در ماه رمضان از هر سال قمری شب قدری هست که در آن امور سال آینده تا شب قدر سال بعد اندازه گیری و مقدر میشود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکر #امام_علی علیه السلام از زبان دکتر #رژه_گارودی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکر مصائب اهل بیت علیهم السلام به زبان عربی
هدایت شده از روش مطالعه، تحقیق و نگارش
به نام خدا
/ سری #داستان_کوتاه/ نگارش #حسین_صفره
داستان شماره یک: سی و پنج نامزد
من ساسان هستم. سال 1393 ش از یکی از شهرستانهای نسبتاً دور برای تحصیل در دانشگاه به تهران آمدم. مدتی طول کشید تا از بهت و حیرت بیرون آمدم و با فضای دانشگاه مأنوس شدم. از یکی از دختران همکلاسیام خوشم اومد. دنبال این بودم تا به طریقی سر صحبت با او را باز کنم و به او بگم: «دوست دارم با او ازدواج کنم.» اما جرأت نمیکردم. تجربهای نداشتم و خجالت میکشیدم از کسی دیگر هم کمک بگیرم تا واسطه آشنایی ما بشود. شمارهی موبایلم را در کاغدی نوشتم و دنبال فرصت بودم تا آن را هر طور شده به او بدهم. تا اینکه یک روز دیدم او از پلههای طبقه بالاتر به سمت پایین میآید. من در حالی که ضربان قلبم به شدت میزد و دستهایم خیس عرق شده بود، با تظاهر به نقش کسی که عجله دارد از کنار او رد شدم، کیفم به طور عمدی با او برخورد کرد و کتابهایی که در دستش بود پخش زمین شد. در حالی که وانمود میکردم بسیار شرمنده هستم و مرتب عذرخواهی میکردم، شروع کردم به جمع کردن کتاب و دفتر او، تا اینکه احساس کردم فرصتی را که مدتها به دنبالش بودم آماده است. در حالی که حواسم به او بود که نبیند، شماره تلفن خود را لای یکی از کتابهای او گذاشتم. مکرر از آن لحظه هرگاه موبایلم زنگ میزد، ضربان قلبم بالا میرفت با عجله در پی آن بودم که چه کسی پشت خط است؟
از طرفی میگفتم: «شاید تا یک سال دیگر این برگه را در لای کتاب نبیند!»
از طرفی دیگر به خود امید میدادم هر چه زودتر شماره را پیدا میکند و با من تماس میگیرد. تا اینکه عصر روز بعد، موبایلم زنگ زد. با تپش شدید قلب آن را برداشتم، گفتم: «الو بفرمایید.»
مردی پشت خط بود گفت: «آقا ساسان؟»
گفتم: «بله خودمم، امرتون؟!»
گفت: «تو حراست، منتظرت هستم، هرچه زودتر بیا!»
با ترس و لرز گفتم: «چشم.»
برخلاف تصورات من از حراست دانشگاه بود، و آن دانشجو حسابی آبروداری کرده و از خجالتم درآمده بود، یک راست شماره تلفن را به دفتر حراست برده بود. و حدس زده بود که شماره را در آن تصادف ساختگی لای کتابش گذاشتهام.
خودم را به حراست رساندم. آقایی که مرا نزد خود خواند و شروع به صحبت با من کرد، گفت: «آقا ساسان، این این کاری که تو کردی مال چهل پنجاه سال پیشه.»
خودم رو به اون راه زدم و گفتم: «کدام کار، برام توضیح بدید!»
گفت: «خودتو به اون راه نزن، برات بهتره به اشتباهت اقرار کنی.»
وقتی دید نه من زیر بار نمیرم و مرتب طفره میرم، به من گفت: «ببین پسر جون این راهی که تو میری من بارها اون رو آسفالت کردم، بهتره به اشتباه خودت اعتراف کنی، تعهد بدی که دیگه تکرار نشه.»
من که از بچگی حاضر جواب بودم، گفتم: «عجب شما آسفالت کاری هم میکنید؟!»
گفت: «حالا!»
ناگزیر مُقُر اومدم، عذرخواهی کردم و تعهد کتبی دادم که دیگر از این سیاه بازیها در محیط دانشگاه در نیارم.
اما چه کنم محیط اینجا با شهر کوچک من بسیار متفاوت بود. هر دانشجویی رو که میدیدم آرزو میکردم همسر آیندهم باشه. با شگردهای گوناگون که به تدریج یاد گرفتم، سر صحبت را با دانشجویان باز میکردم و به آنها قول ازدواج میدادم. از شما چه پنهون تا ترم پنجم به سی و چهار نفر قول ازدواج دادم. (قول شرف!)
بدبختانه طبق رسم و رسومات منطقهی ما، پدر و مادرم برای خواستگاری به خانه یکی از همسایگان رفتند و دخترشان را برای من خواستگاری کردند. به آنان گفتند: «آینده پسر ما به صورت تضمینی معلوم است:
از همین الان حقوق میگیره
سربازی نمیره
و مزایای دیگر معلمی را برای آنان گفتند.
آنان هم قبول کردند و به اعتبار گفتههای من و پدر و مادرم، نامزدی ما را رسماً به همسایه و فامیل اعلام کردند. اما مدیریت ۳۵ نامزد برای من کار طاقت فرسایی بود، از درس و کلاس عقب افتادم، سه ترم پیاپی مشروط شدم. دانشگاه به من اخطار داد که برای اخراج و تسویه حساب آماده باش. مجموع مبلغی که باید به عنوان جریمه و هزینه تحصیل و تعهد و اینها پرداخت میکردم صد و بیست میلیون تومان شد.
وقتی داستان را برای پدر و مادرم تعریف کردم، از شدت ناراحتی در معرض سکته قرار گرفتند.
مادرم آمد دانشگاه و با آقای دکتر خوشبخت صحبت کرد بلکه راه چارهای پیدا کنیم.
مادرم با بغض و گریه به دکتر گفت:
- اینکه پسرم درس نخوانده، مشروط شده میفهمم.
- اینکه یکی از اقوام ضامن پسر ماست و برای به زحمت نیفتادن او باید ۱۲۰ میلیون تومان پول بدیم، این را هم می فهمم.
اما این درد رو کجا ببرم؟ که ما روی دختر مردم اسم گذاشتیم به اونا گفتیم: «پسرمون معلمه، سربازی نمی ره، حقوق میگیره.»
الان با چه رویی به اونا بگیم همهی اینها باد هواست: پسر من باید به سربازی بره، شغلی نداره و بیکاره، برای پرداخت جریمهی او خانهمان را هم باید بفروشیم. چطور باور میکنن؟! نمیگن:
«شما با آبروی ما و دخترمون بازی کردید؟!» نظر خواننده👈: @drhosseins
✨﷽✨
✍استاد #فاطمی_نیا:
#حديث زيبایی از #امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است كه موارد بسياري به بنده مراجعه كردند كه بعد از عمل به اين روايت مشكلشان حل شده است! حضرت در یک جمله کوتاه میفرمایند:
«الاحتمال، قبر العیوب»
#تحمل و بردباری #قبر_عیب_هاست.
چه طور جسد در قبر پنهان میشود، همه عیب ها با بردباری پنهان میشود.
مردي برايم نقل ميكرد كه من تا به منزل ميرسيدم، همسرم شروع به دعوا میکرد كه چرا تو فقيري؟! چرا من را بيست سال اسيرخود كردي؟! و...! مرد میگفت من هم جوابش را ميدادم و تا شب مدام دعوا میکردیم! و به همين منوال روزهاي ديگر! از وقتي كه این حدیث را شنيد و عمل كرد، کارشان درست شد!
💥مرد نقل ميكرد که همسرم طبق معمول ، تا من رسيدم شروع کرد به تكرار همان حرف ها! میگوید یاد این روايت افتادم که "الاحتمال قبر العیوب" هیچی نگفتم و سكوت كردم! با همين سكوتم ،تمام شد! دعوا ریشه کن شد!
💠 #وصیتنامه حضرت #امام_علی علیه السلام در بیان آیتالله العظمی #جوادی_آملی👇🏻
#حدیث
▪️ وصیت نامه حضرت چند صفحه است، این وصیت شَفهی نیست كتبی است، این طور نیست كه حسنین را خواسته باشد و به آنها این فرمایش را فرموده باشد، آن می شد خطبه یا كلام؛ اما این را حضرت با قلم نورانی خودشان مرقوم فرمودند، این وصیت نامه است و در همین متن هم آمده است كه حضرت فرمود هر كس كه كتاب من به او رسیده است او هم جزء «اوصیای من» است.
▪️ صدر وصیت نامه شهادت به توحید، شهادت به رسالت این گونه از معارف دینی هست كه در وصیت نامه باید این چنین باشد: شهادت به وحدانیت خدا، اقرار به وحدانیت خدا، اقرار به رسالت انبیا عموماً، وجود مبارك رسول گرامی (علیهم الصلاة و علیهم السلام) خصوصاً، ولایت اهل بیت علی و اولاد علی(علیهم السلام)، بعد آن مطالب بعدی ذكر می شود. وجود مبارك حضرت امیر مسئله توحید را مطرح فرمود، مسئله رسالت و نبوّت را مطرح فرمود بعد این جمله ها را فرمود، فرمود: «أُوصِیكُمَا بِتَقْوَی اللَّهِ»؛ من شما را به تقوای خدا وصیت می كنم. تقوا بهترین توشه است؛ یعنی آدم سپری، وقایه ای داشته باشد كه گناه به او نخورد، تیر به او نخورد. مستحضرید كه درباره گناهان تعبیر به سِهام و تیرها شده است.
▪️ «وَ أَنْ لاَ تَبْغِیا الدُّنْیا وَ إِنْ بَغَتْكُمَا»؛ دنیا در پنج بخش خلاصه شد كه در سورهٴ مباركهٴ حدید آمده ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَینَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾[1] همین پنج بخش است، فرمود نه بازی بكنید نه كسی را بازی بدهید، نه سرگرم بشوید نه كسی را سرگرم كنید، نه به زینت بپردازید نه دیگران را به این كار تشویق كنید، نه فخرفروشی كنید نه دیگران را به این كار تشویق كنید، نه به دنبال تكاثر باشید نه دیگران را به تكاثر دعوت كنید، شما وقتی می توانید كوثری باشید چرا به تكاثر می پردازید! این تكاثر شما را به چاه می اندازد. اگر كسی توانست كوثری باشد خب حیف است كه گرفتار تكاثر باشد. فرمود ولو دنیا به طرف شما بیاید شما به طرف دنیا نروید! مستحضرید پرهیز از دنیا نعمت خوبی است نه پرهیز از جامعه، پرهیز از امّت و پرهیز از مردم! خدمت كردن به جامعه، به نظام، به امت از بركات دینی است، اما دنیاطلبی كه حالا من باید باشم و اگر من نباشم مشكل دارد خب این درست نیست، این معلوم می شود دنیاست.
▪️ «وَ كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً»، این دو وظیفه است؛ فرمود شما كمك مظلوم باشید (یك) دشمن ظالم باشید (دو). «أُوصِیكُمَا وَ جَمْیعَ وَلَدِی وَ أَهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِی»؛ فرمود من در این وصیت نامه هم شما را هم فرزندانم را هم سایر وابستگان و خاندانم را وصیت می كنم به تقوای الهی، هر كس كه نامه من به او رسیده است او را وصیت می كنم «وَ نَظْمِ أَمْرِكُمْ»؛ كارهایتان را منظم كنید! هم كارهای حكومت را، هم كارهای ملت را، هم كارهای شخصی را، بالأخره كارتان منظم باشد. كسی كه میخواهد درس بخواند برنامه ریزی كند چه حوزوی چه دانشگاهی؛ در بخش اقتصاد كارهایتان را منظم كنید «وَ نَظْمِ أَمْرِكُمْ». «وَ صَلاحِ ذَاتِ بَینِكُمْ»؛ بكوشید كه هیچ اختلافی با یكدیگر نداشته باشید، اگر چند نفر با هم اختلاف دارند تلاش و كوشش كنید آنها را متّحد كنید مسئله اتحاد از بهترین نعمت های دینی است.
▪️ در متن وصیت نامه وجود مبارك حضرت امیر آمده است فرمود عظمت اتحاد این است كه «فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّكُمَا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یقُولُ صَلاَحُ ذَاتِ الْبَینِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلاَةِ وَالصِّیامِ»؛[2] من از پیامبر شنیدم كه فرمود اصلاح جامعه از بسیاری از نمازها و روزه های مستحبّی بالاتر است؛ یعنی اینكه آدم بتواند جامعه را اصلاح كند، صالح كند، متّحد و منسجم كند.
[1] . سوره حدید، آیه 20.
[2] . نهج البلاغه، نامه47.
📚 درس #اخلاق
تاریخ: 1391/09/16