eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
909 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
فكه‌ مثل‌ هيچ‌ جا نيست‌!نه‌ شلمچه‌،نه‌ ماووت‌،نه‌ سومار،نه‌ مهران‌،نه‌ طلائيه‌،نه‌. فكه‌ فقط‌ فكه‌ است‌!با قتلگاه‌ وكانال هايش‌،باتپه‌ ماهورودشت هايش‌. فكه‌ قربانگه‌ اسماعيل‌هاست‌ به‌ درگاه‌ خداي‌ مكه
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🔸این کشاورز زاده تنکابنی، سرباز ساده اسلام است و به هیچ یک از حزب ها و گروه ها وابسته نیست. اکبر _ شیرودی ۶۰/۲/۸
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
لحظه عبد به معبود، عاشق به معشوق و نیستی به بی‌نهایت، آن‌چنان زیبا و دل‌انگیز است که افلاکیان عاشق هشت سال دفاع مقدس، همواره به‌دنبال چشیدن لذت چنین وصلی بودند.‌.. یکی از رزمندگان دلیر و وارسته‌ای بود، که همواره در جبهه، عاشقانه می‌جنگید و حماسه خلق می‌کرد... پ.ن: عکس لحظه وصال سرلشکر خلبان هوانیروز شیرودی که توسط عربعلی هاشمی در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۳۶۰ در دشت ذهاب، گرفته شده است... 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
خدايا ...! اگر می‌دانستم با مرگ من يڪ دختر در دامان حجاب می‌رود، حاضر بودم هزاران بار بميرم تا هزاران دختر در دامان حجاب بروند. 🌷 🌷 🍃🎀🍃
خبر پخش زنده سخنرانی سردار سلیمانی در غزه، صهیونیست‌ها را دستپاچه کرد 🔹سردار سلیمانی قرار است امروز در مراسم اختتامیه جشنواره «باروت خیس» در سالن اجلاس سران در تهران سخنرانی کند که این مراسم و سخنرانی او به طور همزمان در نوار غزه نیز پخش خواهد شد. http://eitaa.com/joinchat/1647050752C17f69dc2b8
حیف است ؛ رحمی! رُویش چه زیباست ... اهل زمین نیست غواص دریاست . . . 🌷یاد های شھید به‌خیر ...🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه کرده ای با دلم که ... یک دل نه ، ...❤️ 🌹 فرمانده و شهیدغواص 🌹 شهادت:عملیات ۴ 🌸..... @Karbala_1365
✨ تو برفتی و دلم قید هوای تو هنوز هوس دیده به خاک کف پای تو هنوز... ❣ ✨ دستانمان را بگیرید زمین پراز مین های گناه است...🍂 🌸..... @Karbala_1365
🌺حضرت صاحب الزمان(عج): به شیعیان ودوستان مابگوئیدکه خدارابحق عمه ام (س)قسم دهندکه مرانزدیک گرداند💔 🌸دعای فرج هدیه بشهدا و شهدای ۴ خصوصا شهادت:کربلای۸ 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸امام على عليه السلام: ✨خِرَد، لباسى نو است كه كهنه نمى شود العَقلُ ثَوبٌ جَديدٌ لا يَبلى 📚غررالحكم حدیث 1235 🌸..... @Karbala_1365
💔ای آخرین مسافر دنیا کجایی....؟ ✨السلام علیک یاصاحب الزمان(عج)✨ 🌸.... @Karbala_1365
💢یه گونی شهید! مُد شده یه عده میگن جانم ایران! شماها حرفش رو میزنید اما ما سالها پیش با ذکر "یاحسین" و "یازهرا" عمل کردن! 🍃
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💢یه گونی شهید! مُد شده یه عده میگن جانم #فدای ایران! شماها حرفش رو میزنید اما #شهدای ما سالها پیش
💢 ! 🌷اگر من شدم، من را در خادر (روستا) دفن کنید و به همه بگویید که برای من گریه نکنند. را بفروشید. یکی از سفیدها را سرخ کنید و در راه خدا رهایش کنید و دیگری را [نیز] به حرم امام هشتم (ع) ببرید. ✅یگ گونی کوچکِ زرد، رنگ‌ و رو رفته که روی آن کاغذی چسبانده‌اند، وسط تصویر می‌درخشد. روی کاغذ نوشته شده است «شهید بسیج سپاه ـ محمدابراهیم ماهی ـ مشهد ـ 60/3/5». همین! یگ گونی که از تن شهید محمدابراهیم ماهی خادر به جای مانده است. 🍃💔🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کربلای۴(علقمه) 💔: 🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 6⃣3⃣ 👈 بخش دوم: جنگ و اسارت [ برای بار چندم من را برای بازجویی همراه با سلسبیل و دیگر دوستانش به میز محاکمه کشاندند. تلاش زیادی می کردند تا بتوانند تحویلم بگیرند ولی با انکارهای مکرر و دلایلی که تراشیدم سعی می کردم مانع این کار شوم.] وقتی دیدم رئيس استخبارات و رئیس زندان، شش دانگ حواسشان به حرفهای فؤاد سلسبیل و گروهش است، یکباره انگار نوری در دلم تابیدن گرفته باشد، چیزی به ذهنم خطور کرد که امیدوار شدم باعث نجاتم شود. با صدایی رساتر و دردناک، با توکل به خدا و ائمه ادامه دادم: - سيدي الرئيس! اجازه بدهید مطلبی بگویم. و ادامه دادم: قربان! اینها هیچ کار مثبتی نکردند و شما را وارد منجلابی کردند که آن سرش ناپیداست. جوان هایتان دارند کشته میشوند و این جنگ هم معلوم نیست کی تمام میشود. انقلاب که شد، اینها شاهدوست ماندند و با شاه دوستها و ساواکیهای عرب ستیز خوزستان همکاری می کردند و خیلی ها را در خرمشهر کشتند. دروغ می گویند که ضد شاه بودند! من آدمی ام که ضد شاه بودم. من سالها در زندان شاه بودم و شکنجه شدم، نه اینها. سکوتی سالن را فراگرفته بود. وقتی دیدم همه کسانی که آنجا هستند به دقت به حرف هایم گوش میدهند، بیشتر جرئت کردم. دردهایم را فراموش کرده بودم، سر پا ایستادم: - سیدی! اگر حرف هایم را باور ندارید، من شاهدی دارم که حرف های من را تأیید می کند. او از خودتان است که با من چند سالی در زندان شاه بود. ما باهم دوست بودیم. نام او سرهنگ محمد جاسم العزاوي است. نام سرهنگ عراقی که از دهانم بیرون آمد، همهمه در سالن پیچید. ابووقاص سر پا ایستاد، دستش را بالا برد و احترام نظامی گذاشت. همه هم به تبعیت از او همین کار را کردند. با تعجب پرسید: - صدق انت تعرفه؟ !! .. راست میگویی، او را میشناسی؟! - نعم، سیدی اعرفه! انگار آب خنکی بر دل گرگرفته ام ريخته شد. خدا در بحرانی ترین لحظات، نام سرهنگ بعثی هم بندم در زندان شاه را به دل و زبانم انداخته بود. 🍂
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 7⃣3⃣ 👈 بخش دوم: جنگ و اسارت وقتی دیدم رئيس استخبارات و دیگر نظامیان حاضر در سالن، با شنیدن نام سرهنگ جاسم العزاوي احترام نظامی گذاشتند و به حرف هایم گوش میدهند، ادامه دادم: - چند سال باهم در زندان بودیم و خدمت زیادی به او کردم. او نه لباس داشت، نه سیگار، نه خوراک خوب و نه ملاقاتی و من هرچه داشتم یا کسی به من میداد، به او میدادم. کسی حاضر نبود با او هم قدم یا هم صحبت شود، اما من با او رفیق بودم، باهم قدم می زدیم و از خانواده و همه چیز می گفتیم. من حرف میزدم و رئیس زندان و دیگر نظامیان حاضر، به احترام آن سرهنگ بعثی که در زندان همدان و زندان قصر با من هم بند بود، سر پا ایستاده بودند. رئیس گفت: - إعيد كلامک؟ (حرفهایت را تأیید می کند؟) - نعم سیدی! اتصلوا بی. (بله قربان می توانید با او تماس بگیرید.) قلبم شروع به تپش کرده بود. می ترسیدم جاسم العزاوی بیاید و من را تحویل نگیرد. دلم را به خدا سپردم. سالن پر از همهمه شده بود و همه من را به هم نشان می دادند. باورشان نمی شد که من مشاور عالی صدام را می شناسم و زمانی در زندان رفیقم بوده است. ( سرهنگ جاسم العزاوی، در سال ۱۳۵۶ با آمدن گروه صلیب سرخ به ایران همراه همه زندانیان سیاسی عراقی آزاد شده بود و به کشورش بازگشته بود.) به آرامی سر جایم نشستم و در فکر فرورفتم. فؤاد سلسبیل و سران خلق عرب با شنیدن حرف هایم مثل تکه یخی زیر نور آفتاب، آب شدند و دیگر نتوانستند حرفی بزنند. خدا به زبانشان قفل زده بود. نیم ساعتی گذشت و من همچنان در ترس و امید به سر می بردم و خدا را صدا می کردم. ناگهان صدای سربازی از ورود تیمسار عزاوی، مشاور عالی صدام، خبر داد. همه برای ادای احترام نظامی از جا بلند شدند. از میانه در سالن، عده ای با دبدبه و کبکبه دور مردی بلند قد و هیکل دار حلقه زده بودند، وارد سالن شدند. همراهانش در گوشه و کنار ایستادند. 🍂