eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
893 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 خبرفوری فوری تظاهرات مردم ایران در تمام شهرها پنجشنبه 1397/5/11 🔵تظاهرات مسالمت آمیز مردم در تمام شهرهای ایران عزیزمان در اعتراض به وضع گرانی تمام اجناس بدون شعار سیاسی و کاملا مسالمت آمیز 🔵قابل توجه تمام اقشار و هموطنان عزیز : این نظاهرات کاملا مسالمت آمیز بوده و هیچ مورد سیاسی در پی نخواهد داشت هموطنان عزیز لطفا با اطلاع رسانی گسترده دیگر هموطنان را در این مورد مهم باخبر کنیم تظاهرات گسترده مردم ایران عزیز 🔺زمان : 5 شنبه 🔺تاریخ : 1397/5/11 🔺ساعت : 11 صبح 🔺مکان : مراکز تمامی شهرهای کشور عزیزمان 🔴در ضمن پنجشنبه هر راننده خودرو با روشن کردن چراغهای خود به وضع اقتصاد کشور اعتراض خواهند کرد 🔺قابل توجه سوء استفاده گران و کسانی که چنین تظاهرات هایی باب میل آنها نخواهد بود : یک بار دیگر تاکیید میشود بخاطر نابسامانی بازار و وضع خطرناک معیشت اقشار کم درآمد در تمامی شهرها این تظاهرات صورت می گیرد و هیچگونه پیام سیاسی را در بر نخواهد داشت و خواسته مردم تنها رفاه و زندگی راحت و شرافتمندانه است قرار نیست سکوت کنیم تا هر مسئولی هر کاری دلش خواست انجام دهد ⛔سکوت بزرگترین خیانت به خود و فرزندانمان است 🔴هموطن لطفا با اطلاع رسانی گسترده دیگر هموطنان را نیز آگاه کنیم ⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔ دوستان عزیز این روزها متنی در حال پخش است که مردم را به تظاهرات مسالمت امیز در روز پنج شنبه دعوت میکند 👈 هوشیار باشید این متن از طرف بد خواهان و منافقین طراحی شده تظاهرات مسالمت امیز به هیچ وجه امکان پذیر نیست خرمشهر کازرون و تهران را به یاد دارید ؟ چقدر اموال عمومی خسارت دید ؟ چقدر بیگناه کشته شد ؟ چه نتیجه ای در بر داشت ؟ این جور متنها را معاندین ایران و انقلاب تهیه و نشر میدهند هرکس در نشر این نوع متنها کمک کند اگر خونی ریخته شد و خسارتی به بیت المال وارد شد یقینا او هم در انها شریک است لطفا اطلاع رسانی کنید 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
هدایت شده از بیداری ملت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴هشدار این روزها ضدانقلاب قراره دوباره در کشور آشوب راه بیندازد و این نمونه کوچکی از سلاح هایی است که میخواهند با آن مردم عادی را بکشند و گردن نظام بیندازد 🔴به کمپین #بیداری_ملت بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
⚡️قدر آدمای زندگی ‌تونو بدونید 🍂 ‌نوشته یک پزشک متخصص برای همسر از دست‌ رفته‌اش💕 🌸امام حسن(ع): ✨نعمت ها تا هستند نا شناخته اند و همين كه رفتند [قدرشان]شناخته مى شوند. 📚ميزان الحكمه ج12 ص280
💚✨ باب الورود قلب مرا با دم قلبی علی الهواڪ مدامی ڪشیده اند ❤️✨ ازمیان دلم تا ضریح عشق مِنّی الی الحسینِ ڪشیده اند 💚✨
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍉 جنـگ بـا طعـم هنـدوانه 🍉 کجایند مردان بی ادعا کجایند باغیرتان با حیا کجایند کسانی که انصاف داشتند و محبت و مهربانیشان بی پایان و بی منت بود... 🍂❣🍂
💢 اولا عربستان مُفتی نیست که فتوا بده بجای قربانی درخت بکارن ثانیا عربستان کشور و بی آبه، آخه چطوری توی یک روز واسه چهار میلیون حاجی درخت بکارن!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 1⃣6⃣ همه متعجب به بیرون از پنجره ماشین که به آرامی جلو می رفت، نگاه می کردند. وحشت به دل همه افتاده بود. هیچ کس حرف نمی زد. با ناراحتی به اطراف نگاه می کردم و زمزمه دعا و توسل بر زبانم جاری بود. چند دقیقه بعد ماشین نزدیک ساختمان بزرگ و مجللی توقف کرد. مأموران بسیاری را دیدم که مثل مور و ملخ، در گوشه و کنار ساختمان ایستاده بودند. پدافندی بالای ساختمان مستقر بود که مرتب می چرخید و برای هرگونه خطری اعلام آمادگی می کرد. مأموران همراهمان در ماشین، کارت نشان دادند و ماشین دوباره حرکت کرد و چند متری جلوتر ایستاد. تکاوران ایستاده در محوطه، در ماشین را باز کردند و بچه ها یکی پس از دیگری برای بازرسی پیاده شدند و در آخر من پیاده شدم. بچه ها یواشکی به هم می گفتند: حتما جای مهمی است که این همه مأمور ایستاده! بعد از تفتیش بدنی، همه به صف و به دنبال مأمورها، داخل ساختمان شدیم و از یک راهرو به طرف سالنی بزرگ رفتیم. هوای خنک درون سالن، صورتها و بدن های به عرق نشسته را سرحال آورد. میز درازی وسط قرار داشت و در صدر آن یک صندلی شاهانه و دورتادورش صندلی چیده شده بود. رو به هر صندلی میکروفونی قرار گرفته بود. رنگ از صورت بچه ها پریده بود و قلبشان در سینه غوغا به راه انداخته بود. به نظم و آهسته روی صندلی هایی که مأمورها نشان می دادند، پشت میز نشستند. بچه ها نگاهی به من کردند که در کناری ایستاده بودم. در بدترین شرایط قوت قالب شان شدم و در لحظه ورودشان به استخبارات، با آنها به مهربانی ارتباط برقرار کرده بودم؛ اما این بار من نیز آشفته بودم و نزدیک بود به زمین بیفتم. سعی کردم به آنها لبخندی مصنوعی بزنم تا روحیه شان را نبازند. دوربین های فیلم برداری گوشه و کنار منتظر بودند. در کنار هر یک از بچه ها، دو تکاور با هیبتی دلهره آور ایستاده بودند تا کوچک ترین حرکتی را خنثا کنند. لحظات به کندی می گذشت. چشم های همه منتظر بود. دل خوش بودم که صلیب سرخی ها می آیند و ما شرح حال خود را می گوییم و بچه ها به وطن باز می گردند. اما از خودم میپرسیدم: عجیب است، این همه دبدبه و کبکبه برای آمدن صلیب سرخی ها؟! هرکس در ذهن خود مطالبی را آماده کرده بود تا به آنها بگوید. من هم چشم به در ورودی داشتم و ذکر می گفتم. البته بیش از همه، من از این اتفاق خوشحال بودم تا شرح حالم را بگویم و خود را از مخمصه ای که در آن گرفتار بودم، نجات دهم. 🍂
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 2⃣6⃣ 👈 بخش سوم: مترجم صدام همه چشم به راه آمدن صلیب سرخی ها دوخته بودیم. هربارکه در سالن باز و بسته میشد، سرها به سمت در می چرخید. مأموران بعثی دورتادور بچه ها را گرفته بودند. پی در پی نگاهشان می کردند و حرکاتشان را زیر نظر داشتند. به فکر فرورفتم: یاربی! اینها چه نقشه ای دارند؟! اینها من را به عنوان جاسوس دستگیر کردند و اگر تیمسار عزاوی نجاتم نمیداد، اعدامم کرده بودند. این ها از من ناراحت هستند و منتظرند گیرم بیندازند. آن هم به جرم اینکه باهاشان همکاری نکردم، ولابد می خواهند این طوری از من انتقام بگیرند. می خواهند من را از تلویزیون نشان بدهند تا در ایران به عنوان خائن اعدامم قطعی شود. برای همین من را با این بچه ها فرستادند. به خیالشان حالا که از دستشان دررفتم، دوستانم در ایران اعدامم می کنند، وگرنه چه لزومی داشت من با این بچه ها بیایم. آنقدر در فکر فرو رفته بودم که اگر طناب می انداختند، نمی توانستند از وادی افکارم بالا بکشند. نفسم را با ناراحتی بیرون دادم و زمزمه کردم: - افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد. دخیلک یا ربی! در همین افکار بودم که ابووقاص به سرعت خودش را به من رساند و در گوشی گفت: - آقای سید رئيس الان می آیند. بگو همه بلند شوند؟ حرف ابووقاص تمام نشده بود که ناگهان با صدایی بلند همه متوجه در سالن شدیم. مأموران خبردار ایستادند و یکی فریاد زد: بلند شوید! همه بلند شدیم و ایستادیم. نگاه ها به سمت راهرویی چرخید که به سالن منتهی میشد. هیئتی نظامی پدیدار شد که به سمت سالن می آمد. صدایی فریاد زد: - صدام حسین رئیس جمهور عراق به شما خوش آمد میگوید. وقتی این جمله را شنیدیم، رنگ از صورتمان پرید و نفسها در سینه حبس شد. انگار راه تنفس سد شده بود. قلبها به شدت شروع به تپش کرد و نزدیک بود پس بیفتیم. همه خود را باخته بودیم. 🍂
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 3⃣6⃣ 👈 بخش سوم: مترجم صدام با دیدن صدام که باهیبتی مخوف و لبخندی به لب جلو می آمد، احساس کردیم بدترین خیانت را به خود و کشور کرده ایم. زبان ها در دهان قفل شده بود. خود را باخته بودیم. نفسها به تلخی بیرون می آمد. صدام دست دختر کوچکش «هلا » را در دست داشت. بالای سالن رفت و روی صندلی شاهانه، پشت میز نشست. دختر پنج ساله اش، لباس توری سفیدی به تن داشت که روبان قرمز جلوی یقه اش شبیه پاپیون بود و موهایش را پشت سرش دم اسبی کرده بود. کنار پدرش نشست. صدام به همه که هنوز سرپا ایستاده بودند و پاهایشان می لرزید، دستور نشستن داد. بچه ها نشستند، اما رنگ به صورت نداشتند. خود من نیز بدتر از آنها بودم. انگار همه لال شده بودند. باورم نمی شد که رودست خورده ایم و ما را فریب داده اند. صدام که متوجه شده بود بچه ها خود را باخته اند، به دنبال مترجم بود تا سخنان خود را شروع کند. ابو وقاص من را به او نشان داد. همین که از حضور مترجم مطمئن شد، با خنده و خوش رویی خوش آمد گفت و از جنگ میان عراق و ایران اظهار تأسف کرد و ادامه داد: - كل اطفال الدنيا، اطفالنا. (همه بچه های دنیا بچه های ما هستند.) من که سمت چپ صدام و کمی با فاصله از او ایستاده بودم، لرزش بدنم محسوس بود و کم مانده بود بر زمین بیفتم، او حرف می زد و من حرف هایش را ترجمه می کردم. دوربین های فیلم برداری، دیدار صدام و اسيران نوجوان را مستقیم گزارش می کردند، کار از کار گذشته بود. مأموران بعثی مثل مگس، همه جای سالن پراکنده و چهار چشمی ما را زیر نظر گرفته بودند. همه غافلگیر شده بودیم. از تک تک بچه ها شروع به پرسیدن کرد: اسمت چیست؟ چند سالت است؟ اسم پدرت و شغل او؟ و من هم سؤال و جواب ها را ترجمه می کردم. صدام در ادامه حرف هایش با ژستی تبلیغاتی گفت: - نحن ثرید آن رجعکم الی ایران حتى تكونوا حمامه الصلح؛ (ما می خواهیم شما را به ایران بفرستیم تا شما به عنوان پرنده صلح و آزادی از جانب ما به ایران بروید.) ما یک جانبه شما را می فرستیم که بروید نزد خانواده هایتان تا به دانشگاه بروید و درس بخوانید و دکتر شوید و برای من نامه بنویسید پیگیر باشید...🍂
من معمای دلم را به نگاه تو فقط حل کردم تو بیا تا گره کار جهان باز شود... 🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پاسدار شهید محمد غفاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فوری 🔴فوری به هوش باشید فقط چندماه تا پیروزی بزرگ ان شاءالله 🔴نشر دهید تا دراین مسیر بزرگ موثر وتاثیرگذارباشید. ✅حتما دانلود کنید. 🌹 @saberin_shahid_ghafari
🌸امام على عليه السلام: ✨كسى كه ديگرى را به آنچه ندارد بستايد [در واقع] او را مسخره مى كند. مادِحُ الرَّجُلِ بما لَيسَ فيهِ مُستَهزِئٌ بهِ 📚غررالحكم حدیث 9780
🌹 : 🍃 باید فقط فکر کند. ما امامیم و هر فکری کرد ما باید عمل کنیم او فکرهای بزرگی دارد و باید دستهای خوبی داشته باشد. 🌸🇮🇷🌸
🌸 .. 🍃شهادت فقط در جبهه‌های جنگ نیست؛ اگر انسان برای خدا کار کند و به یاد او باشد و بمیرد، شهید است. 🌷 ❤️
🌷 نمیدونم اسم این کانال چی بود! ادمینش کی بود؟ چندتا عضو داشت؟ اما ❣ دم همه شون گرم که تا آخر کانالو ترک نکردند... 🌾 🌾
اونی که تو راه خدا و با سختی ها رفیق می مونه....👆 🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نفر اول کنکور تجربی . . . 🌷شهادت: شلمچه ۱۳۶۵🌷 آمده‌ام با عطش سال‌ها تا تو کمی «عشق» بنوشانی‌ام ... .
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸 ..🌸 🌹 🌹 🌷 فرزند سیدعباس، متولد ۱۳۴۴ و اصالتاً . در سال ۶۶ عملیات ۸ در به شهادت رسید.🌹 در شش سالگی پدرش را از دست داد و چون تک پسر خانواده بود علاوه بر تحصیل، بار مسئولیت خانواده نیز برعهده او افتاد و تن به کار داد و توانست خواهرانش را در ازدواج یاری دهد. او در خیابان ایران میدان شهدا و در محله‌ای مذهبی زندگی می‌کرد. مسجد حاج‌آقا ضیاء‌آبادی"علی‌بن موسی‌الرضا" مأمن همیشگی‌اش بود. دائماً به منطقه می‌رفت. او آر.پی.جی‌زن‌های گردان در ۲۷حضرت_رسول(ص) بود. مزار این شهید بزرگوار که در بهشت زهرا سلام الله علیها تهران در قطعه 26، ردیف 32، شماره 22 قرار دارد، بوی شمیم گل یاس و عطر به مشام می رسد که این مسئله او را شهره کرده است. درباره علت این موضوع تا بحال صحبتهای فراوانی شده و نقل قولهای زیادی شنیده شده است، اما فقط به این نکته از قول اشاره می کنیم: بوی مزار هیچ علتی جز لطف و فضل الهی و رابطه ماورایی که او با خدا و اولیا الله داشته است، ندارد و هیچ کس هم چیزی از این رابطه نمی داند، هر کس هم موردی نقل کرده، جز شایعه چیزی بیش نیست. علتش را فقط خدا می داند و بس! 🌼🌼 🌼🌼 🌷 🔻 آخرین مسئولیت شهید پلارک، فرمانده دسته بود. در والفجر 8 از ناحیه دست و شکم مجروح شد، اما کمتر کسی می دانست که او مجروح شده است. اگر کسی درباره حضورش در جبهه از او سوال می کرد، طفره می رفت و چیزی نمی گفت. یک دفعه در جبهه خواستیم از یک رودخانه رد شویم. زمستان بود و هوا به شدت سرد بود. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت: اگر یکنفر مریض بشه، بهتر از اینه که همه مریض بشن. یکی یکی بچه ها را به دوش کشیید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود. برگرفته از کتاب پلارک 🌼🌼 🌼🌼 🔻 قسمتی از وصیتنامه شهید: مادر! توجه کن! اگر من به زیارت امام رضا علیه السلام می رفتم، مگر شما نگران بودید، بلکه خوشحال بودید که به زیارت و پابوس امام خویش رفتم. حال شما اصلا نباید نگران باشید، چرا که من به زیارت خدایم و خالق و معشوقم می روم. پس همچون مادران شهید پرور، استوار و محکم باش و هر کس خواست کار خلافی بر ضد انقلاب انجام دهد، جلویش بایست، حتی اگر از نزدیکترین کسان باشد. 🌴🌷🌴🌷🌴