『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌾 #غروب_کربلای۴🌾
🌾 #قسمت_دوم
🌾🌴حسن بسی خاسته
🌾حدود 10 - 20 متر با هم در آب شناور بودیم که قایقی بدون سِکاندار و سرنشین که به روی آب رها شده بود نظرم را جلب کرد. به محض این که سعی کردیم به طرف قایق 🚤 برویم، عراقی ها که متوجه قصد ما شده بودند به طرف قایق تیراندازی کردند و ما هم مجبور شدیم مسیر خود 🏊 را تغییر دهیم.
لحظه ای پشت سرم را نگاه کردم ولی خدای من😱...اثری از عدنان بروی آب نبود. گلوله های آر پی جی بی وقفه در اطراف من به سطح آب برخورد می کرد و من ناراحت از نبود عدنان.
پشت سرم را نگاه کردم بچه ها همه به آب زده بودند و عده ای دیگر هنوز در ابتدای معبر مانده بودند. صحنه ی بسیار غمبار و دردناکی بود. همانطور در حال شنا، سراغ عدنان را از ناصر گرفتم که با اظهار بی اطلاعی از او، غمی دوباره را میهمان قلبم کرد. تقریبا به نزدیکی ساحل خودی رسیده و تا حدودی از تیررَس دشمن خارج شده بودیم که با تلاش و با فاصله تقریبا 5-6 متر از هم دیگر و در حالی که از شدت سرما توان حرف زدن از ما سلب شده بود از آب خارج شدیم.
🍂
🌾 #غروب_کربلای۴🌾
#قسمت_سوم
🌾🌴حسن بسی خاسته
🌾از شدت سرما کنده نخلی را که در حال سوختن و دود کردن بود به آغوش چسباندم و کمی احساس گرما و حرارت مطبوعی کردم. کمی که گرم شدم، با ناصر که او هم سرما زده و حیران بود راه افتادیم. پس از چند متر پیاده رَوی، چندین سنگر که به نظر می رسید سنگر سکانداران باشد نظر ما را جلب کرد. چندین پتو به روی یکی از سنگرها پهن بود که ناصر بلافاصله یکی را برداشته و به روی خود کشید.
از صدای ما افراد سنگر بیرون آمده و یکی از آنان با دیدن ناصر که پتو را به روی خود داشت بنای اعتراض را گذاشت. ناصر که تا آن لحظه نای حرکت و حرف زدن نداشت مانند جرقه از جا پرید 😡 و گردن او را گرفت و با فریاد گفت: می کشمت. ما آن طرف آب #قتل_عام شدیم... بچه ها دارن #شهید می شن اونوقت تو برای یک پتو خودت را کشتی و متعاقب آن سرش داد کشید که سریع باید به داد بچه ها برسید و اِلا همتان را اعدام می کنم.
سکانی ها که در مقابل خشم بغض آلود ناصر هیچ حرفی برای گفتن نداشتند، شلنگ های بنزین قایق ها را برداشته و درون چینکو ها پریدند ولی افسوس که کار آنان نوشدارویی بود پس از مرگ سهراب.
با وساطت من، ناصر که به دیواره سنگر تکیه داده بود و از گرمای آفتاب گرم می شد، کمی آرام شد و سپس به همراه قاسم ابراهیمی که بعد از ما از آب بیرون آمده بود به راه افتادیم....
#ادامه_دارد
🍂
🌷 باسلام
به مناسبت ایام #شهادت حضرت #اباعبدالله_الحسین(ع) عکس کانال تغییر یافت..
🏴فرا رسیدن #ماه_محرم بر همه عزاداران حسینی #تسلیت باد🍂
🌸....
@Karbala_1365
هدایت شده از کانال در آرزوی شهادت
1_24938856.mp3
1.3M
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
بـچـــہ ۰۰۰ هیئـتـــے ۰۰۰ آخـــرشـــ ۰۰۰ شهیــــد ۰۰۰ میشـــہ ۰ #شهیـد_مدافـع_حـرم #شهیـد_جــ
▫️نزدیڪ ایام محرم ڪہ میشد دیگہ
دل تو دلش نبود
🔻جواد بود و پیراهن مشڪی
ڪہ ڪل ایام ماه محرم و صفر تنش بود
▫️خیلی مقید بود هر شب حتما در هیئت حضور داشتہ باشہ
🔻اڪثر وقتها هم تو آشپزخانہ مسجد بود و مشغول آماده ڪردن شام هیئت ...
👈 جواد ثابت ڪرد
بچہ هیئتی آخرش شهید میشہ ...
#شهید_جواد_محمدی 🕊
#بانام_جهادی_محرم
#یـاد_شهـدا_بـا_صلـوات
🍃🌺
🌺🍃
به عشق شهادتــ ڪمر بستہ ام
من از بے ثمر ماندنم خستہ ام
شڪوه و شرف در شهادتــ بـُوَد
نہ مردن به بستر ڪہ ذلتــ بـُوَد
🌺🍃
🍃🌺
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
یک روز گرم تابستان ، #شهید مهندس ( #مهدی_باکری )
#فرمانده دلاور لشکر 31 عاشورا
از محور به قرا رگاه بازگشت.
یکی از بچه ها که تشنگی مفرط او را دید ، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد ، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد ، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید :
( امروز به بچه های بسیجی هم کمپوت داده اید ؟ )
جواب دادند : نه ، جزء جیره امروز نبوده.
مهدی با ناراحتی پرسید :
پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید ؟
گفتند : دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما.
مهدی این حرف ها را شنید ، با خشم پاسخ داد :
( از من بهتر ، بچه های بسیجی اند که بی هیچ چشمداشتی می جنگند و جان می دهند ).
به او گفتند : حالا باز کرده ایم ، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید.
#مهدی با صدای گرفته ای به آن برادر پاسخ داد :
✨ (خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی !)✨
🌸شادی روحش صلوات🌸
این حســـین کیــست... خدایا که خدایی میکند...
غم عشــقش همـه را کربُبــلایی میکـــند..