❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖السَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ...
🌱سلام بر تو ای یادگار بهانه خلقت، ای امیدِ مادر،
سلام بر تو و بر روزی که دولت زهرایی ات جهان را منور خواهد ساخت.✨
📚 دعاى استغاثه به حضرت صاحب الزّمان (صلوات الله عليه) - مفاتیح الجنان.
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
🖤🍃
اَللَّهُمَّاِنّياَسْئَلُكَعَزيمَةَالرَّشادِ
وَالثَّباتَفِيالاَْمْرِ وَالرُّشْدَ/•°
خدايا تصميم استوار، و
پايدارے در كار و رشد بسيار
از تو میخواهم...🕊
#سـلامامامزمانم
#اللّھمَّعَجِّـلْلِوَلِیِّڪَالفَـرَج
هیهـات؛
مصیبتیاست تنهـا ماندن
هنگام رحیـل همرهان جامـاندن ...
-شهیدمحمدرضاتورجیزاده
#جاماندھزقافلہ✨🕊
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌷نام و نام خانوادگی :علی اصغر کشاورزیان
🌷نام پدر :علی اکبر
🌷تاریخ تولد :۱۳۳۱/۱۱/۲۰
🌷محل تولد :تهران
🌷شغل :جهادگر
🌷وضعیت تاهل :متاهل
🌷مسئولیت :راننده
🌷سن :۳۳ سال
🌷تاریخ شهادت :۱۳۶۵/۱۰/۳۰
🌷محل شهادت :شلمچه
🌷نام عملیات :کربلای ۵
🌷نحوه شهادت :اصابت ترکش
🌷گلزار:گلزار شهدای دامغان
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
چند روزی بود با خودش حرف میزد، حرف های عجیب....
سر تکان می داد و میگفت: "نمیدونید ترکش مین چه حالی میده...."
ما میخندیدیم؛ حالش را نمیفهمیدیم آن روز قرار بود برویم #تفحص برون مرزی، توی خاک عراق سر صبحانه انگار عجله داشت و مدام میگفت دیر شده توی ماشین هم ولکن نبود این همه عجله اش را نمیفهمیدم، پشت هم به راننده میگفت پایت را بگذار روی گاز...
راه نیم ساعته را تا لب مرز یک ربعه رفتیم از مرز که رد شدیم یک بیل داد دستم و گفت: تو این راسته رو بیل بزن برو تا آخر، من هم میروم توی میدان مین...
من را فرستاد دنبال نخود سیاه، باز هم نفهمیدم، میخواست تنها برود
چقدر برای رفتن عجله داشت...
کتاب یادگاران
#جستجوگر_نور
#شهید #مجید_پازوکی
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
❣️
این #عکس روزی گرفته شد که پسرم، برای اولین بار #عازم جبهه بود و من در حال خداحافظی با او بودم. جواد از ته دل می خندید. از دلم گذشت که پدرصلواتی، با این خنده هایش انگار دارد به #حجله ی دامادی می رود . بد جوری بد حال و قلباً ناراحت و گرفته بودم اما دلم نمی آمد شادی و خنده های او را با گریه هام خراب کنم.
🔻وقتی #اتوبوس حرکت کرد و پسرم لحظه به لحظه از من دور می شد، دیگر توانم را از دست دادم و بغضم ترکید. گریه امانم را برید. جوادم دور می شد و اشک جاری از چشمانم بدرقه اش می کرد.
اولین #اعزام جواد 3 ماه طول کشید، یعنی 3 سال، یعنی 30 سال، اما وقتی از جبهه برگشت زمین تا آسمان فرق کرده بود و دیگر از آن جوانکی که من می شناختم ، خبری نبود. پسرم از تمام جهات متحول شده بود. نحوه ی رفتارش با خواهران و برادرانش ، رعایت اخلاقیات و اقامه نمازها، آن هم به وقت آن. حتی نماز شب هم می خواند. از طرفی رفتارش طوری بود که انگار خانه و شهر برایش زندان است. به هر دری زد تا این که بعد از 5 ماه مجدداً به سردشت اعزام شد. این دفعه چندین بار تصمیم گرفتم که نگذارم برود، اما مقابله با اعزام و خواسته ی او هیچ توجیه منطقی نداشت و جوادم رفت که رفت.»
مادر گفت: نرو، بمان!
دلم میخواهد پسرم عصای دستم باشد
گفت: چشم هر چه تو بگویی فقط یك سوال!
میخواهی پسرت #عصای این دنیایت باشد یا آن دنیا؟
مادرش چیزی نگفت
و با اشك بدرقه اش كرد...
#شهید_جواد_رحمانی_نیکونژاد
شهادت: شهریور ۶۲
سردشت- مبارزه با گروهک ضد انقلاب
#شهدا_را_یاد_کنید_با_صلوات 🌹
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
سلام دوستان کنار مزار شهدای #گمنام به یاده شما عزیزان هستم
جای همگی خااالی عجب روزی امروز
اینم پرچم متبرک #امامرضا جاتون خالی
اخَوی📻.!
اخَویبهگوشی..؟!🌿
صدا مو داری..
به برو بچه های جنگ نرم بگو
همهجورهحواسمونهست
بههرکلمهکـهمینویسن 📲
بگواینویادشونباشه :
شاهـدنوناظـر شونیم🌸
مفهوم بود...
#شهيد