eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
903 دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ 📖السَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ... 🌱سلام بر تو ای یادگار بهانه خلقت، ای امیدِ مادر، سلام بر تو و بر روزی که دولت زهرایی ات جهان را منور خواهد ساخت.✨ 📚 دعاى استغاثه به حضرت صاحب الزّمان (صلوات الله عليه) - مفاتیح الجنان.
🖤🍃 اَللَّهُمَّ‌اِنّي‌اَسْئَلُكَ‌عَزيمَةَ‌الرَّشادِ وَالثَّباتَ‌فِي‌الاَْمْرِ وَ‌الرُّشْدَ/•° خدايا تصميم استوار، و پايدارے در كار و رشد بسيار از تو می‌خواهم...🕊
هیهـات؛ مصیبتی‌است تنهـا ماندن هنگام رحیـل همرهان جامـاندن ... -شهیدمحمدرضاتورجی‌زاده ✨🕊 ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷نام و نام خانوادگی :علی اصغر کشاورزیان 🌷نام پدر :علی اکبر 🌷تاریخ تولد :۱۳۳۱/۱۱/۲۰ 🌷محل تولد :تهران 🌷شغل :جهادگر 🌷وضعیت تاهل :متاهل 🌷مسئولیت :راننده 🌷سن :۳۳ سال 🌷تاریخ شهادت :۱۳۶۵/۱۰/۳۰ 🌷محل شهادت :شلمچه 🌷نام عملیات :کربلای ۵ 🌷نحوه شهادت :اصابت ترکش 🌷گلزار:گلزار شهدای دامغان ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
چند روزی بود با خودش حرف میزد، حرف های عجیب.... سر تکان می داد و میگفت: "نمیدونید ترکش مین چه حالی میده...." ما می‌خندیدیم؛ حالش را نمی‌فهمیدیم آن روز قرار بود برویم برون مرزی، توی خاک عراق سر صبحانه انگار عجله داشت و مدام میگفت دیر شده توی ماشین هم ول‌کن‌ نبود این همه عجله اش را نمی‌فهمیدم، پشت‌ هم به راننده می‌گفت پایت را بگذار روی گاز... راه نیم ساعته را تا لب مرز یک ربعه رفتیم از مرز که رد شدیم یک بیل داد دستم و گفت: تو این راسته رو بیل بزن برو تا آخر، من هم می‌روم توی میدان مین... من را فرستاد دنبال نخود سیاه، باز هم نفهمیدم، می‌خواست تنها برود چقدر برای رفتن عجله داشت... کتاب یادگاران ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
❣️ این روزی گرفته شد که پسرم، برای اولین بار جبهه بود و من در حال خداحافظی با او بودم. جواد از ته دل می خندید. از دلم گذشت که پدرصلواتی، با این خنده هایش انگار دارد به ی دامادی می رود . بد جوری بد حال و قلباً ناراحت و گرفته بودم اما دلم نمی آمد شادی و خنده های او را با گریه هام خراب کنم. 🔻وقتی حرکت کرد و پسرم لحظه به لحظه از من دور می شد، دیگر توانم را از دست دادم و بغضم ترکید. گریه امانم را برید. جوادم دور می شد و اشک جاری از چشمانم بدرقه اش می کرد. اولین جواد 3 ماه طول کشید، یعنی 3 سال، یعنی 30 سال، اما وقتی از جبهه برگشت زمین تا آسمان فرق کرده بود و دیگر از آن جوانکی که من می شناختم ، خبری نبود. پسرم از تمام جهات متحول شده بود. نحوه ی رفتارش با خواهران و برادرانش ، رعایت اخلاقیات و اقامه نمازها، آن هم به وقت آن. حتی نماز شب هم می خواند. از طرفی رفتارش طوری بود که انگار خانه و شهر برایش زندان است. به هر دری زد تا این که بعد از 5 ماه مجدداً به سردشت اعزام شد. این دفعه چندین بار تصمیم گرفتم که نگذارم برود، اما مقابله با اعزام و خواسته ی او هیچ توجیه منطقی نداشت و جوادم رفت که رفت.» مادر گفت: نرو، بمان! دلم میخواهد پسرم عصای دستم باشد گفت: چشم هر چه تو بگویی فقط یك سوال! میخواهی پسرت این دنیایت باشد یا آن دنیا؟ مادرش چیزی نگفت و با اشك بدرقه اش كرد... شهادت: شهریور ۶۲ سردشت- مبارزه با گروهک ضد انقلاب 🌹 ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان کنار مزار شهدای به یاده شما عزیزان هستم
‏اخَوی📻.! اخَوی‌به‌گوشی..؟!🌿 صدا مو داری.. به‌ برو بچه های جنگ نرم بگو همه‌جوره‌حواسمون‌هست به‌هرکلمه‌کـه‌می‌نویسن 📲 بگواینویادشون‌باشه : شاهـدن‌وناظـر شونیم🌸 مفهوم بود... ‎