『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#یاد_شهید
#شهید_برونسی
صفِ غذا
من از قم اعزام میشدم، او از مشهد مقدس، فقط دو، سه بار قسمت شد که در خط مقدم و پشت خط ببینمش. یک بارش تو یکی از پادگانها بود. سر ظهر، نماز را خواندیم، از مسجد آمدم بیرون. راه افتادم طرف آسایشگاه، بین راه چشمم افتاد به یک تویوتا، داشتند غذا میدادند. چند تا بسیجی هم توی صف ایستاده بودند. ما بین آنها یکدفعه چشمم افتاد به او! یک آن خیال کردم اشتباه دیدم. دقیق تر نگاه کردم. با خودم گفتم: شاید من اشتباه شنیدم که فرمانده گردان شده!
🇮🇷
رفتم جلو. احوالش را که پرسیدم، گفتم: شما چرا وایستادی تو صف غذا، آقای برونسی؟! مگه فرمانده گردان....
بقیه حرفم را نتونستم بگم. خنده از لبهایش رفت. گفت: مگه فرمانده گردان با بسیجی های دیگه هم فرق می کنه که باید غذا بدون صف بگیره؟
🇮🇷
یاد حدیثی افتادم؛ مَنْ تواضَعَ لِلّٰهِ رَفَعَه الله. پیش خود گفتم: بیخود نیست آقای برونسی این قدر توی جبههها پرآوازه شده.
🇮🇷
بعدا فهمیدم بسیجیها خیلی مانع این کارش شده بودند، ولی از پس او برنیامده بودند.
منبع: #خاکهای_نرم_کوشک.
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🔹چند ماهی از رفتن #علی گذشت که درد بر بانو مستولی شد و گویا نوید آمدن #فاطمه را می داد😍 آمبولانس🚑 بر
#عملیات << #بازی_دراز>> بود. صبح عملیات، #حاج_علی برای بیدار كردن بچهها، به سمت یكی از #چادرها رفت، غافل از اینكه شب قبل عراقیها پاتك زده، چند تا از چادرها را گرفته بودند. هنگامیكه #حاجی وارد چادر شد، سربازان #عراقی او را به رگبار بستند، خیلی سریع پشت یكی از صخرهها #سنگر گرفت، اما لغزش پا روی ریگها باعث #سقوط او شد و در اثر اصابت سر به تخته سنگی، برای مدتی بیهوش شد. پس از به هوش آمدن، یكی از عراقیها #نارنجكی را به سمت او پرتاب كرد. حاجی كه قصد داشت نارنجك را به سمت #دشمن بازگرداند، آن را در دست گرفت اما نارنجك منفجر شد و دست حاج علی را از #مچ قطع كرد. در همین حین ما با شنیدن صدای تیر و انفجار متوجه جریان شدیم و به سمت چادرها رفتیم و پس از به #عقب راندن عراقیها حاج علیرضا موحد دانش را یافتیم. فكر میكنم همه بچهها با دیدن آن صحنه به یاد #كربلا و علقمه و عملدار لشگر امام حسین (ع) افتادند.
حاج علی بعد از #جانبازی باز هم راهی جبههها شد، آخر هیچ چیز نمیتوانست‼️ حضور او را در صحنه جهاد #كمرنگ كند...
✨فرماندهٔ تیپ ۱۰ سیدالشهدا(؏)
#سردارشهید_علیرضا_موحددانش🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۷ تهران
شهادت : ۱۳۶۲/۵/۱۳ عملیات والفجر ۲ ، حاج عمران
#لحظه_ای_باشهدا🌱
♡✨
بچهها..
به خودتون سخت بگیرید
که اون دنیا بهتون سخت نگیرن؛
به خودتون سخت بگیرید
که خدا راحت بگیره!
| #حاج_حسین_یکتا |
🍃🌺➘
|❥ @Karbala_1365 ❥|
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
دست نوشته زیبا و پر معنی جستجوگرنور و مدافع حرم #شهیدعلیرضاشمسی_پور قبل از شهادت 🍂🌾 @Karbala_1365
❣چـرا بیـرون ڪنم از دل خیـالِ جـانِ جـانـان را.....؟
خیـالـش قـصه ٔعشـق اسـت ڪه از او مـن به دل دارم...
🌷
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
نگاه دار دلی ❤️ را ڪه بُردهاے به نگاهی!💞 •| #شهیدحاج_مصطفی_طالبی 🍃🌺 @Karbala_1365
نامه #شهیدمصطفی_طالبی به همسرش
❤️
میگفت؛
[روضهے ارباب ما مثل قرآن میمونه،
تڪرار میشه ؛ اما تڪرارے نمیشه...!]
#رآستمیگفت(:
#اربابم _حسین❤️
حاجآقا پناهیـان میگفت:
توے دلت بگو
حسین علیهالسلام نگاهـم مےکنه
عباس نگاهـم مےکنه
حتی اگـرم اینطـور نباشه
خدا به حسین میگه:
حسینـم...
نگاه کن این بندمـو
خیلے دلـش خوشه!
ناامیـدش نکـن..
یه نگاهیم بهش بکـن
این خیلے مطمئـن حرف میـزنهها!
#دلنوازان!
حرم و نام و وجودش همه شد وقف حسین
هر حسینیه که برپاست خیام حسن است
#یاحسن❤️
💚اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقِيَّةَ اللهِ اَلاعظم💚
گله ای نیست اگر این همه آواره شدیم ...
تا زمانیکه نیایی سروسامانی نیست
#یاصاحب_الزمان
🍃❤️
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💚اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقِيَّةَ اللهِ اَلاعظم💚 گله ای نیست اگر این همه آواره شدیم ... تا زمانی
#استادجعغرناصری:
یکی از دستورهای آیت الله سید عبدالکریم کشمیری(ره) برای توسل و توجه به ساحت مقدس حضرت ولی عصر، ذکر «المُستعانُ بِکَ یَابن الحسن» است. این ذکر برای استمداد و کمک طلبی از ساحت مقدس حضرت بسیار ممتاز است. عدد این ذکر «570» بار است.
🌱
⚘﷽⚘
" شهدا " تنها به زبان نگفتند«اِنّی حَربٌ لَِمَن حٰاربَکُم...؛»
عاشورا را با تمام وجود درك کردند و مصداق «اَلَذیّنَ بَذَلوُ مُهَجَّهُم دُونَ الحُسین عليه السلام» شدند...
شهادت معطل من و تو نمی ماند،اگر سرباز خدا نشوی، دیگری می شود.
بی ادعا باش و شهدایی زندگی کن
تمام هویت و مرام شهدا خلاصه شده در همین بی ادعایی...
از خودت و دلبستگے های دنیایی ات که بگذری تازه میشوی لایق...
" لایق شهادت "
#ســلام_برشــــهدا🌹
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❣﷽❣ #کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا) #خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری #قسمت_سی_وپنجم 5⃣3⃣ •═• •• 🌺••◈☘◈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_سی_وششم 6⃣3⃣
ایشان وصیت کرده بود که برای اداره و امامت نماز مسجدشان، آیت الله حق شناس را دعوت کنند و فرموده بود که « ایشان علماً و عملاً از من جلوتر است. »
بزرگان محل و سرشناسان اهل مسجد به قم می روند و به محضر آیت الله بروجردی رحمة الله علیه می رسند.
از ایشان درخواست می کنند که حاج آقای حق شناس را برای امامت مسجد امین الدوله مأمور کنند.
آیت الله بروجردی طبق نقل کسانی که در این جمع به محضرشان رفته بودند،
فرمودند : «شما فکر نکنید ، یک طلبه است که به تهران می آید، شما من را به همراه خود به تهران می برید.»
❀
آیت الله حق شناس می فرمودند : « بازگشت به تهران برای من بسیار گران بود.
قم برای من محل پیشرفت و ترقی علمی و عملی بود و به هیچ وجه میل به آمدن به تهران را نداشتم. »
روزهای سختی برایشان گذشت. برای مشورت به خدمت یار قدیمی خود حضرت امام خمینی رحمة الله علیه می روند، امام می فرمایند : « وظیفه است، باید بروید. »
عرض می کنند : « شما چرا نمی روید❓ امام می فرمایند : « به جدم قسم اگر گفته بودند، روح الله بیاید، من می رفتم. »
ایشان به هر نحو بود به تهران می آیند و شاگردان مرحوم آقای زاهد رحمة الله علیه به ایشان روی می آورند.
طلاب تهران برای دروس حوزوی به نزد ایشان می آیند.
ایشان اوایل جوانی دستور یافته بودند که به عنوان بخشی از راه و رسم سلوک، سه کار را به هیچ وجه رها نکنند :
« نماز جماعت و اول وقت، نماز شب، درس و بحث »
❀
ایشان در اوایل دهه چهل، جوانان مسجد امین الدوله را که شاگردان مرحوم آقای زاهد بودند، برای تقلید به حضرت امام رحمة الله علیه ارجاع دادند.
آن ها هم مقلد امام شدند.
آن مجموعه، هسته ی مرکزی حزب موتلفه اسلامی و اولین یاران و همراهان مخلص امام رحمة الله علیه بودند که بخشی از جریان نهضت و انقلاب اسلامی را تشکیل دادند.
خصوصیات ممتاز آیت الله حق شناس زیاد است، ما به چند خصوصیت بارز در آن میان نظر می اندازیم :
صبر در بلا و مریضی های سخت، به طوری که بسیار در مریضی های طولانی اهل صبر بودند.
رسیدگی به حاجات مردم و رفع گرفتاری از آن ها ؛
در تمام دوران سخت جنگ، یعنی بمباران و موشک باران شهرها، با اینکه تهران خالی شده بود، تهران را ترک نکرده و به مسجد می آمدند، و دائما نگران مردم بودند.
چندین بار برای رفع این بلاها، یک چله ی تمام زیارت عاشورا خواندند.
خصوصیت سوم، احترام خاصی بود که ایشان نسبت به همسرشان رعایت می کردند،
یا به دیگران سفارش می کردند و اگر می دانستند کسی نسبت به همسرش بدرفتار می کند، بسیار خشم می گرفتند.
ایشان می فرمودند : « من کمال خود را در خدمت به خانم می دانم، و خود را موظف می دانم که آنچه ایشان می خواهد فراهم کنم. »
خصوصیت چهارم این بود که ایشان نسبت به گناه غیبت سخت حساس بودند.
البته این خصوصیت همه ی علمای اخلاق و اهل سیر و سلوک است.
ایشان مدتی نیز ریاست مدرسه ی فیلسوف الدوله و سپهسالار را بر عهده داشت و در آن به تدریس می پرداخت.
کرامات و حکایات این مرد الهی آن قدر فراوان است که ده ها کتاب در فضیلت ایشان نگاشته شده.
سرانجام این استاد وارسته در سن ۸۸ سالگی، در دوم مردادماه سال ۱۳۸۶ ، درگذشت پیکر ایشان پس از اقامه ی نماز توسط آیت الله مهدوی کنی به سوی حرم حضرت عبدالعظیم تشییع و در آنجا به خاک سپرده شد.
❣﷽❣
#کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_سی_وهفتم 7⃣3⃣
آیینه ورزان
(راوی:حجت الاسلام اسلامی فر)
چندسالی است که برای تبلیغ از طرف حوزه علمیه ی #قم به منطقه ی دماوند می روم.
ماه رمضان ومحرم رادرخدمت اهالی باصفای روستای آیینه ورزان هستم.
به دلیل ارادتی که به شهدا دارم همیشه روی منبر از آن ها یادمی کنم.
اولین روزهایی که به این روستا آمدم متوجه شدم مردم مؤمن اینجا پانزده شهید تقدیم اسلام وانقلاب کرده اند. من همیشه ازشهدا برای مردم حرف می زنم و نام شهدای روستارا روی منبر
می برم.اما برای من عجیب بود.
وقتی به نام شهیداحمـ🌹ــد علی نیری می رسیدم مردم بسیارمنقلب می شدند!
چرام ردم بایاد این شهید این گونه اند؟
مگر او که بوده؟!
ازچندنفر قدیمی های روستا سؤال کردم.
گفتند : اودر اینجا به دنیا آمد اما ساکن تهران بود. فقط تابستان ها به اینجا می آمد و حتی این سال های آخر هم کمتر احمـ🌹ــد علی را می دیدیم.
✨✨✨
اما نمی دانیدکه این جوان چه انسان بزرگی بود.
هرچه خوبی سراغ داشتیم در وجود او جمع بود.
یکی ازقدیمی های روستا که از مالکان بزرگ منطقه و از بزرگان دماوند به حساب
می آمد را دیدم.
به ظاهراهل مسجدو...نبود.جلورفتم و
سلام کردم.
گفتم:ببخشیدشما از #شهیداحمـــد_نیری
خاطره ای داری؟
نگاهی به من کرد و باتعجب گفت:احمدعلی رومیگی؟! با خوشحالی حرفش را تأییدکردم. نگاهی به چهره ام انداخت. اشک درچشمانش حلقه زد.
چندبا رنام او را تکرارکرد و شروع کرد با صدای بلندگریه کردن!
ناراحت شدم.
کمی که حالش سرجا آمد دوباره سؤالم را
مطرح کردم.
بابغضی که درگلو داشت گفت:«احمـ🌹ــد را نه من شناختم،نه اهالی اینجا،نه هیچ کس دیگر. احمـ🌹ــد را فقط خدا شناخت. احمـ🌹ــد
یک فرشته بود در لباس انسان.او مدتی به اینجا آمد تا بچه های ما و اهالی این منطقه خدا را بشناسند و از وجود او استفاده کنند.»
دوباره اشک ازچشمانش جاری شد.
بعدادامه داد : وقتی احمـ🌹ــدعلی به اینجا
می آمد همه ی بچه ها را جمع می کرد.
آن هارا می برد مسجد و برایشان صحبت
می کرد.
قرآن به بچه ها یاد می داد.احکام می گفت.بابچه هابازی می کرد و...
بیشتر این بچه ها از لحاظ سنی از احمدعلی بزرگتر بودند اما همه او را قبول داشتند.
✨✨✨
همه اهالی او رادوست داشتند.احمـ🌹ــد استاد جذب جوان ها به مسجد و خدا و دین بود.
بچه ها دور او در مسجدجامع آیینه ورزان جمع می شدند و یک لحظه از او جدا نمی شدند.خیلی ازاهالی اینجا را احمـ🌹ــدعلی هدایت کرد.چندتا از آن ها راه خدا و دین را رفتند و بعد از
احمـ🌹ــد شهیدشدند.
یادش به خیراحمـ🌹ــدچه آدمی بود.مابزرگترها هم تحت تأثیر او بودیم.
نمی دونید چه گوهری ازدست رفت!
خدا می داند وقتی توی این کوچه وباغ ها راه می رفت انگارهمه در و دیوار به اوسلام
می کردند!
پیرمرد اینها را گفت و دوباره اشک ازچشمانش جاری شد.
همسر همین آقاوقتی اشک ریختن شوهرش را دید با تعجب پرسید:حاج آقاچی شده؟!
من پنجاه ساله باحاجی زندگی می کنم.
تا به حال ندیدم حاجی گریه کنه ! شما چی گفتید که اشک حاجی رو در آوردید!؟
خلاصه سراغ هر کسی ازقدیمی های این روستا رفتم همین ماجرا بود.کوچک وبزرگ از
احمـ🌹ــدآقا به نیکی یاد می کردند.حتی بعضی ازبچه ها احمـ🌹ــد آقا را می شناختند.
می گفتند از پدرمان شنیدیم که آدم خیلی خوبی بوده و...
#ادامه_دارد ...
.
+ فرمانده گفت : تاریخِ جنگِ این مملکت به شما ها افتخار خواهد کرد.
به شما بچه های غواصِ انصارالحسین (ع)
آن روز زیاد دور نیست.
خواهید دید که آن روز زیاد دور نیست.
و پشت به همه کرد،
با همان قدم های مصمم،
رفت طرف پاترول سفیدش،
میخواست سوار شود،
که برگشت گفت : مواظب عدد مقدس [۷۲] گروهتان باشید.
آدم بدجور هوس می کند نگرانش باشد.
و دست خداحافظی تکان داد و
گفت : یا علی (ع)💚
#قطعه_ای_ازیک_کتاب
منبع کتاب #غواصها_بوی_نعنا_میدهند…
#خاطره 📚
جثّه اش ریز بود، رفت پایگاه بسیج و قرص و محکم گفت: «میخواهم بروم جبهه» قد و قوارهاش را که دیدند، بهش خندیدند.یکی گفت: "بچه جان! برو برّه ات را بچران".خیلی ناراحت شد، اما کوتاه نیامد. گفت: «پدر من یک کشاورز است. من همیشه کمکش میکنم. اگر لازم باشد توی جبهه گوسفند هم میچرانم و شیرشان را میدوشم».وقتی دیدند دستبردار نیست، فرستادند درختهای انار پایگاه را هرس کرد. کار هرس که تمام شد، گفت:« من عُرضه هر کاری را دارم و تا جبهه نروم، دستبردار نیستم».
عارف خط شکن
جلسه گذاشته بودند برای انتخاب فرمانده گردان ۴۱۰، پیشنهاد اول و آخرشان "احمد امینی" بود. همه از انتخاب حاجی از ته دل راضی و خوشحال بودند. جلسه پر شوری بود. یکی از شجاعت و بی باکی حاجی میگفت. دیگری از سرعت عمل و دلسوزی اش؛ آن یکی از قدرت مدیریت و فرماندهی اش. وقتی نوبت به قائم مقام لشکر رسید، گفت: "امیـنی، با ایمان و معنویتش میجنگد، نه از راه نظامی و تفکّر و تاکتیکِ جنگی. امینی با ایمانش خط را میشکند؛ کلاش و آر. پی. جی و تفنگ برایش بهانه است».
سردار #شهید #حاج_احمد_امینی 🌹🌷
فرمانده گردان ۴۱۰، گردان #غواصان
لشکر ۴۱ ثارالله
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
هدایت شده از حٰاجْقٰاسِمْسُلیْٖمٰانےٖ🌷
14.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ و تو چه میدانی از #کربلای_چهار؟
از رزمندگان حاضر در عملیاتی که شب سالگرد عملیات خواب ندارند!؟
ازشهدایی که بهترین ،مظلومترین و گمنام و غریبترین بودند!؟
🍂🌾
🌺 ۱۰ صلوات هدیه به ارواح مطهر شهدای #کربلای۴