eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
909 دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
امام خامنہ‌ای🌹: "فضای مجازی واقعاً یڪ دنیای رو بہ رشدِ غیر قابل توقّف است؛ آخر ندارد.☝️ بايد از فرصت‌هائے ڪہ در اختیار مےگذارد حداڪثر استفاده را بڪنیم."👌 @rasooll_khalili
هرگز ننشين مِتر بزن خوبىِ خود را اندازه ىِ خوبى به ندانستنِ آن است. 🍃🌹
🍃🌸 ایها‌اݪعشق،سلام‌واز‌ طرفِ‌ نوکرِ‌ تو برگ‌ سبزیست‌ که‌ هر‌ روز‌ رسد‌ مَحضرِ‌تو
#منتظران_ظهور #صلوات امام صادق علیه السلام 🔶ایمان خود را قبل از ظهور تکمیل کنید ، چون در لحظات ظهور ایمانها به سختی مورد امتحان و ابتلاء قرار می‌گیرند. 🔰اگر منتظر طلوع خورشید هستید برای خودتکانی ، بدانید نمازتان قضاست ... 📙الکافی،ج 1، ص 370
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. هر‌شهیدی در‌سینه‌اش‌زنی‌را‌به‌میدان‌جنگ‌‌میبرد! آمار‌شهدایِ‌جنگ‌ همیشه‌غݪط‌بوده! هر‌گلوله‌دو‌نفر‌ را از‌پا ‌در‌میاورد...! شهـــــید‌و‌عشقی‌ڪه‌در‌سینه‌اش میتپد…❣🕊 ♡که گاه مادر است، گاه همسر و گاه دخترکی که برای همیشه دلتنگ دستهای نوازشگر پدر می ماند...💔
هدایت شده از دِلْنِوِشْتِه‌هآیِ‌شُھـَدآوَمَنْ🌿
دلنوشته ای برای شهید تقدیم به سرداران بی مزار .....به آنان که هیچ گاه چشمان منتظر مادرانشان بازگشتشان را ندید .....تقدیم به شهدای لاله جین 🌹🌹🌹🌹🌹 آن روز که میرفتی برایت قرآن گرفتم..... پشت سرت آب ریختم.... بند پوتین هایت را محکم بستم ....همه مهربانی ام را به چشمانت گره کردم که برگردی .... آن روز حتی دیوارهای کوچه هم شوق را در چشمان تو می دید و من نفهمیدم چه شد که فراموش کردم همان جا با تو عهد ببندم که برگردی ...... کجا آرمیده ای جان مادر ....کدام دست آلوده ای سینه‌ات را درید ..... کدام چشمان ناپاکی قلب عاشقت را نشانه گرفت .... کدام خاکی تو را در آغوش کشیده است .........نکند هنوز زیر آفتاب سوزانی ....نکند برنگردی .....نکند هنوز هم فکر میکنی من منتظرم رشید و تمام قامت برگردی .....نه .....من منتظر یک نشانه کوچکم ....یک تکه از سربندت....یک تکه از پیراهنت ...و چه میشود به حرمت مادری ام یک تکه از استخوان هایت برگردد ....😭 به لحظه پر کشیدنت قسم .....و قسم به حرمت اشکهای ریخته شده در فراقت اگر می شود ....اگر میتوانی برگرد ...... قبل از آنکه چشمانم بی نور شودو قبل از آنکه با قلبی منتظر به خاک روم....💔🍂 🌹🌹🌹 ن:خانم بحیرایی @Shahadat1398
#رسـم_خـوبان شهدا با معرفتند 🔹حسن کار #همه را راه می‌انداخت. از صبح تا شب برنامه‌هاش يک چيز بود، آن هم خدمت به #رزمند‌گان. همه بچه‌ها می‌گفتند: «حسن آخر معرفت هست». همه را می‌خنداند. همه به یک طریقی #عاشقش شده بودند. يک روز که می‌خواستيم غذا به دست بچه‌ها برسانيم با #موتور راه افتاديم. 🔸 وسط راه حسنو #گم کردم. يک لحظه خيلى ترسيدم. بعد از مدتی حسن برگشت. من تو اوج #ناراحتى برگشتم به حسن گفتم خيلى بى‌معرفتى. خيلى ناراحت شد. گفتم من را #تنها رها کردى. گفت نمی‌دانستم که راه و بلد نيستى. 🔹تا شب #حرفى نزد، حتى شب شام هم نخورد. وقت خواب آمد کنارم و گفت ديگه به من #بى‌معرفت نگو. من تمام وجودم را براى همه شما می گذارم. هر چى می‌خواهى بگى #بگو، ولى به من بى معرفت نگو.😔 🔸با این حرف حسن، من گراى او را پيدا کردم. بعد از #شهادتش هر وقت کارش داشتم بهش متوسل می‌شدم و می‌گفتم اگر جواب من را ندهى خيلى #بى‌معرفتى. خيلى جاها به کمکم آمد. خيلى داداش حسنو دوست دارم.💕 با اينکه ٢٢ روز بیشتر با هم نبوديم، اما انگار که ٢٢ سال با هم بوديم. روحمان به هم نزديک شده بود. هميشه کنارم حسش ♥️مى‌کنم. ✍ به روایت #شهیدمصطفی_صدرزاده #شهیدحسن_قاسمی‌دانا🌷
Alimirza: به نام خداوند متعال خدا ( جل جلاله) از نگاه عدنان عدنان شکنجه گر معروف تهدید و نصیحت می کرد که چه مطیع باشید چه نباشید این را بدانید که کتک هر روز هست ولی اگر اطاعت کنید کتک کمتر هست. در یکی از ایام که هر سه آسایشگاهِ بند یک را در محوطه مورد ضرب و شتم قرار می دادند ، عدنان که خود فارسی صحبت می کرد می‌گفت : " کاری بر سرتان بیاورم که خدا دلش برایتان بسوزد و برای کمک از آسمان به زمین بیاید ، آنوقت خدا را هم آنقدر بزنم که برگردد به آسمان و پشیمان شود" . ما با همچون موجوداتی طرف بودیم روز افتتاح اردوگاه به هنگام استحمام و تعویض لباسهای نظامی خودمان ، لباسها را داخل چاله ای انداخته و آتش زده بودند یکی از صحنه هایی که اغلب به یاد دارند انداختن یکی از بچه ها که ریش بلندی هم داشت داخل این گودال آتش بود. در همان ابتدا که به حجم سیم های خاردار می‌افزودند عدنان دو نفر از بچه ها را برهنه کرده و داخل سیم خاردار حلقوی نمود و با پای روی بدنش ایستاد . یکی از آن عزیران را چنان با لگد به فک و صورتش کوبید که دو سه دندانش بیرون افتاد. ما این صحنه ها را می دیدیم و امکان اعتراض و حتی نگاه کردن به صحنه را هم نداشتیم . کوچکترین بهانه‌ای مساوی بود با شکنجه. قبل از خروج از آسایشگاه باید بصورت ردیف پنج تایی روی پا می نشستیم و سرها را پایین و در میان پاها قرار می‌دادیم بشکلی که از دور که نگاه می کردی افراد را بدون سر می دیدی . اگر هم سر فردی طبق خواسته بعثی ها پایین نبود کمترین پاسخ ، ضربه‌ کابل بود که بر سر فرود می آمد . در بعضی مواقع این حالت نشستن ساعتها ادامه می‌یافت . خصوصاً زمانی که اسرای جدید می آوردند یا افسر بالا رتبه ای وارد اردوگاه می شد و یا واقعه ای مثل شهادت عزیزی زیر شکنجه های دردناک اتفاق می افتاد. در شرایط عادی روزانه حد اقل ۸ مرتبه در همین حالت شمارش می شدیم ، قبل از خروج از آسایشگاه ـ ورود به حیاط ـ قبل از ورود به آسایشگاه ـ بعد از ورود به آسایشگاه و همین داستان عصر ها نیز تکرار می‌شد که اکثرا شمارش با کابل صورت می گرفت و اگر کابلی خوب روی پشت فردی نمی نشست انگار در شمارش اشتباهی صورت گرفته باشد . ضمن اینکه اغلب در شمارش اشتباه می‌کردند و این پروسه بارها تکرار می شد.