eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
884 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#جاویدالاثرشهید #علی_اصغرسماواتی #شهادت:۱۳۷۰/۱/۱۲ #عملیات_مروارید ♥️ #سالروزشهادت♥️ …❀ @Karbala_
🌺راوی: ✨یادم میاد از دوران دبستان با همکلاس بودم ، بعد درسنین نوجوانی دردوره مدرسه راهنمایی با هم به بسیج دانش آموزی که اون موقع توی خیابان فرهنگ بود می رفتیم ، حمید ادیب هم بود ، جزوء گروه سرود بودیم اصغر آن زمان باصوت دلنشینی تلاوت می کرد ومعمولا درشروع جلسات و همایشهای بسیج دانش آموزی قاری قرآن اصغر بود ومن هم بعداز اون ترجمه آیات رو می خوندم وشده بودیم قاری ومترجم واکثراً باهم دیده می شدیم وجالب این بود اصغر آیاتی که قراربود بخونه رویه بار قبل از شروع برنامه مرور می کرد ومن که باید معنی فارسیش رو باصدای رسا می خوندم گاهی 10 بار تمرین می کردم و حتی توی روخوانی معنی فارسی هم ایراد داشتم ، به همین خاطر همیشه ازش می خواستم آیاتی که معنیش راحت تره روانتخاب کنه که سرهمین مسئله همیشه بحث داشتیم و اصغر هم یک جورایی می چزوندم . خلاصه از اون به بعد که پای هردومون به جبهه وجنگ باز شد اصغرسعی میکرد تا قسمتی از دعاهای زیارت عاشورا وتوسل و... را با مداحان بخونه و بعد هم لابه لای دعا چند بیتی شعر و کم کم شروع به مداحی کردتا اونجا که یاد دارم یکی از سوزناکترین روضه هایی که تابحال شنیدم رودرسالروز رحلت امام ره توی مسجد جامع در بین عزاداران شهر  ودرحضور امام جمعه واستاندار وباقی مسئولان استان خوند که مورد توجه همه قرارگرفت. 🍃🌹🍃 🌺راوی: 🕊 همه پشت کامیون بانگاه به اطراف به فکر برگشت بودیم و حواسمان به راه برگشت که کف کامیون نشست و دعای توسل رو شروع کرد تازه فرق خودم را با او فهمیدم من به فکر برگشت و او به فکر شهادت.🕊🌹 🍃موقع اعزام فهمید پدرش کمی ناراحته ، یک کادو خرید داد آقامهدی فرجی که به باباش بده آخه با پدرش خیلی دوست بودن ، اما بعداز عملیات حاج محمدسماوات در پادگان سرپل از همه سراغ اصغر رو میگرفت و همه طفره میرفتن خیلی صحنه عجیبی بود. 🌴خدایی بدون توی روزهای آخر ناقص بود ، خیلی به هم وابسته شده بودند حتی بدون حضور علی نمی کرد.❤️ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
┄┄❁﷽❁┅┄ 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 یک ساعت قبل از ۴ جهت دادن کد رمز وسفارشهای لازم پیش او رفتم سید در حال آماده کردن لباس و تجهیزات و بیسیم خود بود..و مثل سابق در فکر فرورفته بود و در خودش بود.... 🍁🍃🍃🍃🍃 پس از اینکه من کد به او دادم مرا در گرفته و با حالته گریان از من خاست و: جواد منو ببخش و اگه من شدم از بقیه برای من بخواه و برای من کن و بگو مرا دعا کنن>> ✨✨✨✨✨✨✨✨ ۶۵/۱۰/۳ 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
به دریا رسیدن نصیب شهیدی است که دلبستگی نزدِ ساحل ندارد ... #غواصان #عملیات_کربلای‌_چهار #شهید_عل
"علی‌اصغر جعفرزاده ! 💢یک روز حمید رایگان پیش من آمد و گفت تعدادی از همشهریانم را برای آموزش به گردان آورده‌ام. بین آن‌ها به جوان اندامی اشاره کرد و گفت ایشان علی‌اصغر جعفرزاده است. برادرش نیز « شهید » شده است، با اصرار زیاد بر پدر و مادرش توانسته است در جبهه حضور پیدا کند. پدرش او را به دست من سپرده است. او نیز خیلی دوست داشت در گردان باشد. حاج‌رسول او را جایی به کار بگیر که در خطر نباشد. 💢پس از گذشت مدتی، علی اصغر متوجه رفتار متفاوت من با او شد. او از خانواده‌ای متمکن بود. آمد پیش من و پیشنهاد رشوه داد. گفت حاجی شما اگر بگذارید من همراه بچه‌ها دوره‌های آموزشی ببینم و جزو افراد خط شکن در شب عملیات باشم، مقداری از اقلام گردان را تهیه می‌کنم. من گفتم شما برو اقلام را بیاور، یک کاریش می‌کنیم. علی‌اصغر دو وانت پراز وسایل شنا همچون حوله و دمپایی و... به اضافه دو موکت و یک تلویزیون به‌جبهه آورد. 🔶حالا او اصرار داشت که جلو برود، من هم می‌خواستم او را قانع کنم که وظیفه‌ش در پشتیبانی واجب‌تر است. قبل از عملیات ۴، رزمنده‌ها را به منطقه‌ای بردیم. علی خیلی اصرار کرد که او را ببریم و اشک می‌ریخت. اما او برای پشیبانی در مقر گردان ماند. 🔶وقتی به منطقه‌ی رفتیم، دیدم علی اصغر خود را به رزمنده‌ها رسانده است و در جمع آنان است. گفتم علی اصغر باید برگردی عقب، اما به قدری اصرار کرد و اشک ریخت که در نهایت مجبورم کرد در خط نگهش دارم. انگار خودش می‌دانست که این لحظه‌ی عروجش است. شب عملیات ۴، در تاریکی شب در آب‌های تیری به او اصابت کرد و به شهادت رسید و ما حتی نتوانستیم پیکر او را به عقب بیاوریم و وقتی دو هفته بعد در عملیات ۵ از همین محور عمل کردیم، را یافتیم و به عقب آوردیم. ⚫️پدر شهید علی اصغر جعفرزاده برای ما تعریف می‌کرد: وقتی علی گفت می‌خواهم به جبهه بروم، گفتم برادرت تازه شده است. بیا اینجا در همین شهر کنار خودم کار کن. اصلا خودم یک زمین ۵۰۰ متری برایت می‌گیرم و طبق خواسته‌ی خودت می‌سازم. بعد هر دختری را که خواستی برایت به خواستگاری می‌روم. هر وسیله نقلیه هم که خواستی بهت می‌دم. بالاتر از این‌ها اینقدر پول به تو می‌دهم که تو نیازی به کار کردن نداشته باشی و هرجای دنیا که خواستی بروی تفریح کنی. علی اصغر برگشت و به من گفت: جانم تو سعادت مرا می‌خواهی یا شقاوتم را؟ گفتم: خوب معلوم است که هر پدری سعادت فرزندش را می‌خواهد. گفت: پس پدر جان سعادت من در این است که به بروم و در راه خدا شهید بشوم. 🌾🕊به نقل از : نصیری فرمانده ۱۹فجر فارس 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365