🌸 #پدر_و_پسر در لباس #پاسداری....
✨ #پدر، #رهبر انقلاب ،
#پسر، #مجتهد حوزوی...
واقعا برای جامعه پاسداری مباهت دارد... دوردخدابرچنین #پدروپسری
🌸....
@Karbala_1365
💔درد ما از #هجر یوسف
😞 کمتر از یعقوب نیستـــــ...
🍂او پســر گم کـــرده بود و
🍂 ما #پدر گم کرده ایم...
💫 #العجل_یا_مهدى💫
#بلند_شو_پدر
#پروندۀ_ادبیات_جنگ_و_دفاع_مقدس
تو می توانستی
در آصلاندوز یا ترکمنچای
اسبت را زین کرده
با کلاهی پشمی
پشت عباس میرزا باشی
شکست هم خورده بودی اگر
نامت، ننگی به پیشانی این قوم نمی شد...
یا می توانستی چوپانی باشی
عشقت را به رود می سپردی اگر
پیغمبر قبیله ات می شدی...
امّا تو #سربازی_خاکی بودی
با لهجه ی سرد آذری
و داغ دیده از آفتاب جنوب
و داغ دیده از مردمی که به "قاف" تو می خندند
چون تو #سیمرغشان بودی...
خنده دار است که این روزها
قرص ها
حرف های زیر زبانت را می کِشند
و نامه ات روی میز اداره ها گم می شود...
امان از چرخ های #ویلچر
که دیگر تاول دست هایت از شیمیایی نیست...
بلند شو #پدر
خاک لباست را بتکان
دستی به موهایت بکش
و راحت بمیر
تو #گمنام شدی
تا بزرگی نامت، کمر سنگ مزار را نشکند...
#شهریار_شفیعی
#جانباز
#جانبازان_اعصاب_و_روان🌷
ว໐iภ ↬ @karbala_1365
💥 #قسمت۱۸💥
📛قبل از خواندن حتما حتما #نیت کنید🌸
💙نکته: این پست کلیپ هست حتما گوش بدین😭
😔قرار بود صبح اعزام شود سوریه. شب قبلش با هم رفتیم #گلزار_شهدا.
تا بخواهیم برسیم گلزار ، توی ماشین فقط گریه میکردم و اشک میریختم. دیگر نفسم بالا نمی آمد.
بهم می گفت: "صبور باش زهرا. صبور باش خانم."
میگفتم: "نمیتونم محسن. نمیتونم."😭
به گلزار که رسیدیم، رفتیم سر مزار "علیرضا نوری" و "روح الله کافی زاده". بعد از مقداری محسن پاشد و رفت طرف سنگ شهدای #جاویدالاثر.
گفت: "میخوام ازشون اجازه رفتن بگیرم."❤️
دنبالش میرفتم و برای خودم #گریه میکردم و زار میزدم. برگشت.
بازویم را گرفت و گفت: "زهرا توروخدا گریه نکن. دارم میمیرم."😭
گفتم: "چیکار کنم محسن. ناآرومم. تو که نباشی انگار منم نیستم. انگار هیچ و پوچم. نمیتونم بهت بگم نرو. اما بگو با #عشقت چیکار کنم؟"
رفتیم خانه. تا رسیدیم کاغذ و خودکاری برداشت و رفت توی اتاق. بهم گفت: "میخوام #تنها باشم."
فهمیدم میخواهد #وصیت_نامه اش را بنویسد. مقداری بعد از اتاق آمد بیرون. نگاه کردم به #چشمانش. سرخ بود و پف کرده بود.
معلوم بود حسابی گریه کرده.❣
✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿
روز اعزام بود. موقع خداحافظی. به پدر و مادرش گفت: "نذر کرده بودم اگر دوباره قسمتم شد و رفتم سوریه پاتون رو ببوسم."😍
افتاد و پای #پدر و #مادر ش را بوسید. بعد هم خواهرهاش رو توی بغل گرفت و ازشان خداحافظی کرد. همه #گریه میکردند.😭
همه #بیقرار بودند. رو کرد بهشان و گفت: "یاد بی بی حضرت زینب علیها السلام کنید. یاد اسیریش.یاد غم ها و مصیبت هاش.اینجور آروم میشید. خداحافظ."
✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿
رفتیم #ترمینال برای بدرقه اش. پدر و مادرم بودند و مامان خودش و آبجی هاش. علی کوچولو هم که بغل من بود.
تک تک مان را بوسید و ازمان خداحافظی کرد.
پایش را که توی اتوبوس گذاشت، یک لحظه برگشت.
نگاهمان کرد و گفت: "جوانان #بنی_هاشم، #علی_اکبرتون داره می ره! "
همه زدیم زیر گریه. 😭😭😭
.
.
پ.ن: بنده حقیر رو هم از دعای خیرتون محروم نکنید..بشدت محتاج دعاتونم😭
💝یاعلی💝
@Karbala_1365
دخترها بی دلیل "بابائی" نشده اند...
دخترها خوب میدانند هربار که دلشان از نامردی هایِ دنیا بگیرد؛ دستی ایمن و مردانه، به دور از حسِ نیاز رویِ سرشان نوازش میشود...
دستی که جز عشق عطرِ دیگری ندارد..
دختر ها خوب میدانند
"قبل از تاریکی هوا برگرد"
نهایتِ عشق مردی به نام #پدر است...
خدانکند که هیچ دختری این پناه و ایمنی را نداشته باشه...
🌸🍃 #روز_پدر_برتمام_پدرهای_کانال_مبارک🍃🌸
💠 شهید محسن فخری زاده که بود؟
🔹دارنده لقب #پدر برنامه هستهای ایران در رسانه های غربی
🔸 رئیس سازمان پژوهش و نوآوری وزارت دفاع
🔹استاد فیزیک هسته ای از دانشگاه امام حسین علیه السلام
🔸جزء ۵ ایرانی لیست ۵۰۰ نفره #قدرتمند ترین افراد جهان در نشریه فارن پالیسی
🔹 #دانشمند ارشد وزارت دفاع و لجستیک نیروهای مسلح
🔸یکی از شخصیت های تحت #تحریم های آمریکا
https://eitaa.com/roshangari1368
🌺 پدر #شهیدغواص 🌺
پدر شهید یکی از #۱۷۵غواص جنگ تحمیلی می گفت:
بهش گفتم : " #پسرم ؛
تو به اندازه کافی #جبهه رفتی ، دیگه نرو ؛
بزار اونایی برن که نرفته اند .. "
چیزی نگفت و یه گوشه #ساکت نشست ...
صبح که خواستم #نماز بخونم اومد جانمازم رو #جمع کرد ، بهم گفت : " #پدر جان !
شما به اندازه کافی #نماز خوندی بذارین کمی هم بی نماز ها نماز بخونن
خیلی #زیبا منو قانع کرد و دیگه حرفی برای گفتن نداشتم
#شادی_روح_همه_شهدا_صلوات🌹
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
به دریا رسیدن نصیب شهیدی است که دلبستگی نزدِ ساحل ندارد ... #غواصان #عملیات_کربلای_چهار #شهید_عل
•
#شهید "علیاصغر جعفرزاده
#عشق_بازی_درآب_رابر_دنیا_ترجیح_داد!
💢یک روز حمید رایگان پیش من آمد و گفت تعدادی از همشهریانم را برای آموزش #غواصی به گردان آوردهام. بین آنها به جوان #لاغر اندامی اشاره کرد و گفت ایشان علیاصغر جعفرزاده است. برادرش نیز « شهید » شده است، با اصرار زیاد بر پدر و مادرش توانسته است در جبهه حضور پیدا کند. پدرش او را به دست من سپرده است. او نیز خیلی دوست داشت در گردان #غواصی باشد. حاجرسول او را جایی به کار بگیر که در خطر نباشد.
💢پس از گذشت مدتی، علی اصغر متوجه رفتار متفاوت من با او شد. او از خانوادهای متمکن بود. آمد پیش من و پیشنهاد رشوه داد. گفت حاجی شما اگر بگذارید من همراه بچهها دورههای آموزشی ببینم و جزو افراد خط شکن در شب عملیات باشم، مقداری از اقلام گردان را تهیه میکنم. من گفتم شما برو اقلام را بیاور، یک کاریش میکنیم. علیاصغر دو وانت پراز وسایل شنا همچون حوله و دمپایی و... به اضافه دو موکت و یک تلویزیون بهجبهه آورد.
🔶حالا او اصرار داشت که جلو برود، من هم میخواستم او را قانع کنم که وظیفهش در پشتیبانی واجبتر است. قبل از عملیات #کربلای۴، رزمندهها را به منطقهای بردیم. علی #اصغر خیلی اصرار کرد که او را ببریم و اشک میریخت. اما او برای پشیبانی در مقر گردان ماند.
🔶وقتی به منطقهی #عملیات رفتیم، دیدم علی اصغر خود را به رزمندهها رسانده است و در جمع آنان است. گفتم علی اصغر باید برگردی عقب، اما به قدری اصرار کرد و اشک ریخت که در نهایت مجبورم کرد در خط نگهش دارم. انگار خودش میدانست که این #عملیات لحظهی عروجش است. شب عملیات #کربلای۴، در تاریکی شب در آبهای #شلمچه تیری به او اصابت کرد و به شهادت رسید و ما حتی نتوانستیم پیکر او را به عقب بیاوریم و وقتی دو هفته بعد در عملیات #کربلای۵ از همین محور عمل کردیم، #پیکرش را یافتیم و به عقب آوردیم.
⚫️پدر شهید علی اصغر جعفرزاده برای ما تعریف میکرد:
وقتی علی #اصغر گفت میخواهم به جبهه بروم، گفتم برادرت تازه #شهید شده است. بیا اینجا در همین شهر کنار خودم کار کن. اصلا خودم یک زمین ۵۰۰ متری برایت میگیرم و طبق خواستهی خودت میسازم. بعد هر دختری را که خواستی برایت به خواستگاری میروم. هر وسیله نقلیه هم که خواستی بهت میدم. بالاتر از اینها اینقدر پول به تو میدهم که تو نیازی به کار کردن نداشته باشی و هرجای دنیا که خواستی بروی تفریح کنی. علی اصغر برگشت و به من گفت: #پدر جانم تو سعادت مرا میخواهی یا شقاوتم را؟ گفتم: خوب معلوم است که هر پدری سعادت فرزندش را میخواهد. گفت: پس پدر جان سعادت من در این است که به #جبهه بروم و در راه خدا شهید بشوم.
🌾🕊به نقل از : #حاجرسول نصیری
فرمانده #گردانغواصی #لشکر۱۹فجر فارس
#شهید_علیاصغر_جعفرزاده
#روحش_شاد_با_ذکرصلوات
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365
🍃باد که میوزد، عطر لاله های خفته در خاک میان شهر میپیچد. و چشمهای منتظر، هشیار میشوند که شاید عزیزشان در راه است.
🍃این انتظار سالیانِ سال طول میکشد حتی شاید #پدر و مادری در میان این انتظار با وصال فرزندشانبرسند و برای همیشه ساکن آسمانها شوند.
🍃سید سجاد هم از همان لاله های خفته میان خاک بود که دوسال مهمان #سوریه ماند و تمام این دوسال را پدر و مادرش در انتظار سپری کردند.
🍃جوانِ رشیدشان، در راه دفاع از ناموس آلالله_علیمالسلام_ و میان #جبهه حق علیه باطل به سوی آسمان پر گشود. پسری دلیر و شجاع که از ابتدا عشق #اهل_بیت را در سینه داشتو همین عشق او را به قتلگاهِ عاشقان رساند. همان جایی که سر بر دامان #ارباب، به دیدار معبود میروند.
🍃اما انتظار همیشه ماندنی نیست!
و سید سجاد بازگشت. آمد برای روشنیِ چشم مادرش و برای قوتِ قلب پدرش.
آمد تا شهر بویِ #کربلا گیرد و همگان بدانند هنوز هم هستند عباس هایی که برایِ دفاع از زینب_علیهالسلام_ جان را سپر کنند
#پروازت_مبارک ؛فدایی حرم
✍نویسنده: #زهرا_قائمی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید #سجاد_خلیلی
📅تاریخ تولد : ۵ آذر ۱٣٧۰
📅تاریخ شهادت : ٢۱ فروردین ۱٣٩۵
🥀مزار شهید : بهشت فاطمه
#گرافیست_الشهدا
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
سہ ساله بود!
چیزے از جنگ نمےدانست
تنها آرزویش این بود ڪہ
آنقدر زور داشت تا گام های
#پدر را از رفتن باز دارد
دختر است دیگر
گاه از غم نبود پدر دق مےڪند !
حتےاگر #سه_سالہ باشد
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
✨بسم ربّ الحسین(ع)...
🍃عاشق که باشی، دلت که بیقرار وصال باشد، لایق که باشی، معراجت میشود زادگاهت. فقط کافیست درست عمل کنی، آنوقت شهادت خودش کوچه پس کوچههای شهر را به دنبالت میآید. در امنترین جای جهان هم که باشی، تو را پیدا میکند و در آغوش میکشد.
🍃عشق عمیقش به تک دخترکش، نازگل، زبانزد خاص و عام بود. شاید به همین دلیل هم بود که بعد از رفتن #پدر، دختر را مدتی افسرده کرد. عاشقانه های یک دختر ۵ ساله چقدر شیرین میتواند باشد. مخصوصا آنهنگام که نام پدر را به زبان میآورَد.
🍃اما تا کی؟ تا کجا؟ تا چه حد؟
تا حدی که درخت این عشق، در برابر عشق #خدا قد علم نکند.
🍃به گفته همسرش یکسال پایانی عمرش دگرگون شده بود. #ایمان و یقین، در چشمهایش موج میزدند و صبر دلش را چون کوه استوار کرده بود. از رشادتهای همسران #شهدا به همسرش میگفت، گویا میدانست به زودی قطار زندگیاش به ایستگاه شهادت میرسد.
🍃مرداد سال ۹۸، همراه دوستش در تعقیب و گریز ضد انقلاب بودند که ماشینشان به درّهای سقوط کردو شهادت جواد دوستش را در آغوش گرفت🥀
✍نویسنده: #محدثه_کربلایی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_جواد_عبدی
📅تاریخ تولد : ۱۴ فروردین ۱٣۶۰
📅تاریخ شهادت : ٢٢ مرداد ۱٣٩٨
📅تاریخ انتشار : ٢۲ مرداد ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : شهرستان سرو آباد، اورامان
🥀مزار شهید : کردستان، شهرستان قروه، روستای قزلجه کند