❤️ 🌺 ✨
🌺✨
✨
🌷گاهی در کار شهدا چنان می مانی که گویا رویاست. اما می بینی حقیقت دارد و اغراق نبوده.
آنگاه چنان دلت تنگ میشود برای مردانی که حقیقتا مرد بودند . مردانی که اگر بودند هم باز هم مرد بودند.
خیلی پیچیده نیست حتی در این زمان هم می شود تشخیص داد. به آسانی میشود شهدا را بین همین آدمهای زنده پیدا کرد بین همین هایی که نفس میکشند و راه می روند و زندگی میکنند..فقط کافیست کمی دل داد و دید که شهیدانی نیز داریم که هنوز هستند و نفس میکشند.. کسی که دلی را نشکست و از #سوریه هم جواب مریدانش را می داد , مثل #شهیدعلیرضاشمسی_پور که برایش مهم نبود کجاست و در چه حالی , برایش مهم این بود که کسی حالا به او نیاز دارد حتی با یک پیام که جوابش تنها
"سلام ، دعایم کن "،
باشد ، تا آرامش کند تا بگوید شهدا فراموش کار نیستند تا بگوید مردانگی در خون شهداست و اینجا یا هرجای دیگر شهدا حاضرند کافیست دلت هوائیشان شود حتی با چند کلمه...❣
خوب نگاه کنی خواهی دیدشان.
آن وقت چقدر دلت تنگ میشود برای مرام #شهیدانه شان ، و هزاران بار بیشتر برای صدایشان برای نگاهشان و دلتنگ تر برای وجودشان..
شهید چه در دنیا باشد چه نباشد ، همیشه حاضر است ، حتی باز هم مثل #شهیدعلیرضاشمسی_پور گاهی مثل یک #خواب می آید که بگوید:
" می بینم و میدانم که دلتنگ هستی ، من هم دلتنگ هستم "...💔
✨ #شهدا را نمی شود تصور کرد که چه بودند اما میشود فهمید که چه کردند...
🌷شهدا را یاد کنیم با ذکر #صلوات
از جمله جستجوگرنور #سردارشهیدعلیرضاشمسی_پور که بخواب مریدانش آمده اند و گفته اند:
#دلتنگم...💔🌷
🌸.....
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸 #معرفی_شهدا..🌸 🌹 #شهیدمدافع_وطن #صمدامیدپور🌹 تولد:۱۳۶۴ شهادت:۱۳ شهریور ۱۳۹۰ #ارتفاعات_جاسوسان_سر
🌺 #مختصری_از_زندگینامه_شهید
#قسمت_اول
🌷 #صمد اول آذر ماه 1364 در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود و دوران ابتدایی خود را در روستای #نقلهبر و مقطع راهنمایی را در مدرسه شبانهروزی معدن #سنگرود گذراند و تحصیلاتش را تا پایان سوم متوسطه در شهر #رشت ادامه داد.
در دوران دانشآموزی به عضویت #بسیج دانشآموزی در آمد و تحصیلات خود را در مقطع پیش دانشگاهی را در شهر #جیرنده به اتمام رساند.
همزمان به عضویت بسیج شهر #منجیل درآمد و پس از مدتی عضو فعال بسیج شد....
🍃در سال 1384 به عضویت #سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از گذراندن دوره آموزش افسری در #دانشگاه_امام_حسین(ع) عضو #یگان_ویژه_صابرین شد.
همیشه می گفت:
" من اگر لیاقت #شهادت را داشته باشم، بزرگترین #هدیه الهی است."
🌹مادرش درباره #خبرشهادت فرزندش می گوید:
چهل روز قبل از شهادت فرزندم (همزمان با پایان نخستین مرحله حمله سپاه به گروهک #پژاک) در عالم #خواب دیدم که همرزمان فرزندم لباس مشکی به تن دارند و به خانه ما آمدهاند اما فرزندم در بین آنها نبود و زمانی که صدایم کردند و از خواب بیدار شدم سه بار فریاد #یاحسین سر دادم.❣
🍂 #نحوه_شهادت
❣پیکر #صمد که زخمی شده بود روی ارتفاعات اتفاده اما هنوز جان داشت. به دلیل تکان خوردن او، تک تیرانداز پژاک متوجه شده و با شلیک به پیکر نیمه جانش او را از
پای در آورد.🌹
از این شهید بزرگوار مطلب زیادی پیدا نکردیم جز همین چند خط و شاید این دلیل دیگری باشد بر مظلومیت مضاعف فرزندان #گمنام روح الله...
با این گزارش پرونده فاتحان قله های غرب نیز بطور موقت بسته شد...💔🍂
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❣﷽❣ #قسمت_نوزدهم 9⃣1⃣ آنجا بود ڪه حدس زدم این باید صراط باشد؛همان ڪه مے گویند از مو باریڪ تر و از
❣﷽❣
#کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_بیست_ویکم 1⃣2⃣
اما آن قدر اصراڔ ڪردݥ ڪہ مجبوڔ شد حرف بزݩد :
(( در قنوتـــ نماز بودم ڪہ گویے از فضاے ݥسجد خارج شدم. نمے دانے ݘہ خبر بود❗️ آنݘہ ڪہ از زیبایۍ هاے بهشتـــ و عذاب هاے جهڹم گفتہ شده همہ ڔا دیدݥ❗️ انبیاء ڔا دیدݥ ڪہ در ڪناڔ هݥ بودند و... ))
***
سوار یڪ ماشین شدیݥ. ما پشتـــ ݥاشیݩ نشستہ بودیݥ و خودرو با سڔعتـــ حرڪت مے ڪرد. این ماشین هیـــݘ حفاظے در اطراف خود نداشتــ.
در ســـر هـــــر پیچ یڪے دو نفر از ڪسانے ڪہ سواڔ شده بودند به پایین پرتـــ مے شدند❗️
جاده خرابـــ بود. ماشین هم با سرعتـــ مے رفت. سر پیچ بعدے آن قدر با سرعتــ رفت ڪہ دستـــ من هم جدا شد و...
نزدیڪ بود از ݥاشیݩ پرتـــ شوم. اݦا دڔ آڹ لحظہ ے آخـــر فریاد زدݥ :
#یاصاحب_الزمان(عج).
در همیݩ حاݪ یڪ نفر دستم را گرفت و اجازه نداد به زݥین بیفتـــم. من به سݪامتــ توانستݥ آن گردنہ ها را رد ڪنم.
در همیـــن لحظہ از #خوابـــ پریدݥ.
فهمیدم ڪہ در سخت ترین شرایط دستــ از داݦن امام زماݩ (عج) بڔ نداریم.
وگرنہ تندباد حوادثـــ همہ ے ما را نابود خواهد ڪرد.
این ماجــــرا را احمـ🌹ـدآقا در جمع بچہ هاے مسجد تعریف ڪرد.
✨✨✨
معراج
:سال اول دهہ ے شصت بود. شرایــط ڪشور بہ دلیل جنگ و دشمنان داخـلے وخارجے انقلاب بسیـار پیچـیده بود. من با احمــ🌹ـد آقا در محـل دوست بودم. خانہ ے ما در ڪوچہ ی جنوبے مسجــد امین الدولہ و خانہ ے احــمـ🌹ـد آقا در ڪوچہ ے شمالـے مسجد قرار داشت.
من چـہار سـال از ایشـان ڪوچڪ تر بودم. اما شخصیت ایشـان بسـیار در من تاثـیر گذاشـتہ بود. احــمـ🌹ـد آقا بســیار بہ نماز اول وقــت اهمیــت مے داد. بہ صورتے ڪـہ موقــع نماز همـہ ے ڪار ها را ترڪ مے ڪرد.
آن روز ها را فرامـوش نمے کنم. احــمـ🌹ـد آقا هنگــام نماز گویے هیچ ڪس را جز خداوند نمے دید. از همہ ے دنیا فارغ بود و عاشـ💗ـقانہ مشغول مناجات با پروردگــار مـے شد.
این اخلاق او در تمــام نوجوان هایے ڪہ اطراف او بودند تاثـیر گذاشتہ بود. بچــہ ها هم بہ نماز اول وقت مقید شده بودنـد. البتہ این ها همہ از تاثیرات استادے مانند حاج آقا حق شـناس بود. ایشـان براے ما داستان ها و روایت هاے بسـیارے در فضیلـت نماز اول وقت و باحضور قلــب
مے گفت. ما در محلــہ ے چہارراه مولوے وسید اسماعـیل تہران بودیم.
شرایط محل بسـیار....
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃 #شهید_احمد_مکیان #شهید_مصطفی_صدرزاده ❣🌹❣
خواب شهید صدرزاده را دیده بود
🌸دوره آخری که همراه احمد در منطقه بودم، دیگـر خبری از احمد سابق نبود.
انگار داشت خودش را آماده پرواز می کرد🕊. کمتر شوخی می کرد، اوقات فراغتش را مشغول قرائت #قرآن بود.اگر کوچک ترین #غیبت می شنید ، تذکر می داد یا از مجلس بیرون می رفت.
🌸یک روز وقتی از خواب بیدار شد، ناراحت بود. آنقدر اصرار کردم تا دلیل ناراحتی اش را گفت #خوابِ سید ابراهیم را دیده بود(شهید مصطفی صدر زاده) بعد از شهادت سیدابرهیم اولین باری بود که خوابش را می دید .
می گفت:"سید با خنده، ولی طوری که بخواد طعنه بزنه بهم گفت: بامعرفتا❗️به شماها هم میگن رفیق‼️ چرابه خانواده ام سر نمیزنید⁉️
🌸دوباره چند روز بعد ناراحت و بی قرار بود ولی چیزی نمی گفت.با کلی اصرار و التماس حرف از زیر زبانش کشیدم.
گفت: "دوباره خواب سید ابراهیم رو دیدم.توی عالم خواب شروع کردم به گریه کردن که سیدجان پس کِی نوبت من میشه ؟ خسته ام.خودت برام یکاری بکن"
🌸می گفت: سید درجواب لبخند ملیحی زد و گفت: "غصه نخور همه رفقایی که جامانده اند، #شهادت روزیشون میشه."🕊
حالا که احمد رفته تنها دلخوشی ام همین جمله سید ابراهیم است.و به امید روزی هستم که خودم را دوباره در جمعشان ببینم.
راوی:دوست و همرزم
#شهید_مدافع_حرم
#احمـد_مکیان
🍃✨
🍃🕊
#شهیدانه
✍پیڪرش را با دو #شهید دیگر، تحویل #بنیاد_شهید داده و گذاشتہ بودند سردخانہ،
💠نگهبان سردخانہ مے گفت: یکے شان آمد به خوابم و گفت:جنازه ے من رو فعلاً تحویل خانواده ام ندید
از #خواب بیدار شدم. هر چہ فڪر مے ڪردم کدام یڪ از این دو نفر بوده ، نفهمیدم ؛ گفتم ولش کن خواب بوده دیگہ و فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل بدیم ڪہ شب دوباره خواب #شهید رو دیدم.
💠دوباره همون جملہ رو بهم گفت
این بار فوراً #اسمش رو پرسیدم. گفت: #امیر ناصر سلیمانی.
از خواب پریدم ، رفتم سراغ #جنازه ها. روی سینہ ی یڪے شان نوشتہ بود
✨ #شهید_امیر_ناصر_سلیمانی✨
بعدها متوجہ شدم توی اون تاریخ، خانواده اش در تدارڪ مراسم #ازدوج پسرشان بوده اند ؛
#شهید خواستہ بود مراسم برادرش به هم نخورد.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
✅ @karbala_1365
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍همیشه #وضو داشت. یه روز گفتم رضا چرا وقتی که پای سفره می شینی. وقتی می خوابی وقتی از خونه بیرون می ری #اول_وضو می گیری؟
♻️گفت:وقتی کنار سفره میشینم مهمان #امیرالمومنینم شرم می کنم بدون وضو باشم...وقتی می خوابم یا بیرون میرم ممکنه از #خواب بیدار نشم یا بر نگردم.
💢هرکسی هم با وضو از این دنیا بره #اجر_شهید را داره می خوام از اجر شهید محروم نشم...
#شهید_رضا_پورخسروانی 🌷
@karbala_1365
هدایت شده از راویان فتح وخادم الشهداء همدان
مشترک گرامی❗️
مهلت استفاده از یک ماه سرویس
#هدیه رحمت خاص #مهمانی
درون شبکه خداوندی؛
یکشنبه ۴ خرداد به پایان میرسد.
و از آن پس #عبادات با #نرخ عادی محاسبه خواهد شد؛
ثواب خواندن یک #آیه، برابر همان آیه،
نه یک ختم #قرآن است،
#خواب یعنی خواب، نه عبادت،
و نفس کشیدن یعنی نفس، و نه تسبیح.
یک رکعت #نماز همان یک رکعت است نه معادل ۷۰۰هزار رکعت.
بهعلاوه پس از این تاریخ #شیطان از غل و زنجیر آزاد میشود.
🦋 #مشترک محترم❗️
فقط چند روز دیگر #فرصت دارید.⚠️
💔💗
.¸¸.•°˚˚°❃◍⃟🇮🇷◍¸.•
.¸¸.•°˚˚°❃.¸¸.•
🇮🇷 @khademsho 🇮🇷
🌺 #مختصری_از_زندگینامه_شهید
#قسمت_اول
🌷 #صمد اول آذر ماه 1364 در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود و دوران ابتدایی خود را در روستای #نقلهبر و مقطع راهنمایی را در مدرسه شبانهروزی معدن #سنگرود گذراند و تحصیلاتش را تا پایان سوم متوسطه در شهر #رشت ادامه داد.
در دوران دانشآموزی به عضویت #بسیج دانشآموزی در آمد و تحصیلات خود را در مقطع پیش دانشگاهی را در شهر #جیرنده به اتمام رساند.
همزمان به عضویت بسیج شهر #منجیل درآمد و پس از مدتی عضو فعال بسیج شد....
🍃در سال 1384 به عضویت #سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از گذراندن دوره آموزش افسری در #دانشگاه_امام_حسین(ع) عضو #یگان_ویژه_صابرین شد.
همیشه می گفت:
" من اگر لیاقت #شهادت را داشته باشم، بزرگترین #هدیه الهی است."
🌹مادرش درباره #خبرشهادت فرزندش می گوید:
چهل روز قبل از شهادت فرزندم (همزمان با پایان نخستین مرحله حمله سپاه به گروهک #پژاک) در عالم #خواب دیدم که همرزمان فرزندم لباس مشکی به تن دارند و به خانه ما آمدهاند اما فرزندم در بین آنها نبود و زمانی که صدایم کردند و از خواب بیدار شدم سه بار فریاد #یاحسین سر دادم.❣
🍂 #نحوه_شهادت
❣پیکر #صمد که زخمی شده بود روی ارتفاعات اتفاده اما هنوز جان داشت. به دلیل تکان خوردن او، تک تیرانداز پژاک متوجه شده و با شلیک به پیکر نیمه جانش او را از
پای در آورد.🌹
از این شهید بزرگوار مطلب زیادی پیدا نکردیم جز همین چند خط و شاید این دلیل دیگری باشد بر مظلومیت مضاعف فرزندان #گمنام روح الله...
با این گزارش پرونده فاتحان قله های غرب نیز بطور موقت بسته شد...💔🍂
…❀
@Karbala_1365🌹
#کرامات_شهدا🍃
#شهیدغواص
زماني، #بچه ها در #شلمچه پيكر يكي از شهدا را كه از نيروهاي #غواص بود، #كشف كردند✨
اما #متأسفانه تا نزديك #غروب آفتاب هرچه گشتند، #پلاك آن #شهيد بزرگوار را پيدا نكردند،
ديگر #مأيوس شده بودند😔با خود گفتند: پلاك #شهيد كه پيدا نشد، پس پيكر #شهيد را همان جا مي گذاريم، صبح دوباره برمي گرديم.
صبح، يكي از #برادرهايي كه با ما كار مي كرد، از خواب شب گذشته اش تعريف كرد و گفت:
«ديشب #خواب ديدم كه يك #غواص بالاي #خاكريز آمد و به من گفت، دلاور اين جا چه مي كني؟»❣
من گفتم دنبال #پلاك_شهيدي مي گرديم، ولي پيدا نمي كنيم😓
او گفت: همان جا را #مقداري عميق تر بكنيد، #پلاكش را هم پيدا مي كنيد»
صبح كه بچه ها پاي كار برگشتند، همان جا را عميق تر كندند و اتفاقاً #پلاك شهيد را هم پيدا كردند🤲🌷
#راوي_بسيجي_گمنام
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365
#کرامات_شهدا🍃
#شهیدغواص
زماني، #بچه ها در #شلمچه پيكر يكي از شهدا را كه از نيروهاي #غواص بود، #كشف كردند✨
اما #متأسفانه تا نزديك #غروب آفتاب هرچه گشتند، #پلاك آن #شهيد بزرگوار را پيدا نكردند،
ديگر #مأيوس شده بودند😔با خود گفتند: پلاك #شهيد كه پيدا نشد، پس پيكر #شهيد را همان جا مي گذاريم، صبح دوباره برمي گرديم.
صبح، يكي از #برادرهايي كه با ما كار مي كرد، از خواب شب گذشته اش تعريف كرد و گفت:
«ديشب #خواب ديدم كه يك #غواص بالاي #خاكريز آمد و به من گفت، دلاور اين جا چه مي كني؟»❣
من گفتم دنبال #پلاك_شهيدي مي گرديم، ولي پيدا نمي كنيم😓
او گفت: همان جا را #مقداري عميق تر بكنيد، #پلاكش را هم پيدا مي كنيد»
صبح كه بچه ها پاي كار برگشتند، همان جا را عميق تر كندند و اتفاقاً #پلاك شهيد را هم پيدا كردند🤲🌷
#راوي_بسيجي_گمنام
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص⊰❀⊱
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄