الهی هیچ پدری شرمنده نشه...
🍂 #راوی میگه دیدم حسین چند قدم میره سمت خیمه، برمیگرده...
😭💔
ببخشید رفقا دلم خیلی گرفته حلال کنید💔
پدر گردنش کج ، پسر گردنش کج...
چقدر این دو از هم خجالت کشیدند!
💔😭😭
حُـسـیـنـ ..😭
شاید اون لحظه گفت:
از صدای تیر فهمیدم که سرعت داشته
از سرِ برگشته فهمیدم که شدّت داشته...
تيری كه استخوانِ ابالفضل را شكست
آن تير را به حنجره يِ اين پسر زدند...
اخ رباب💔😭
زیر چشمی های بعد از تیر ثابت میکند
حرمله با شمر بدجوری رقابت داشته...
😭😭😭😭😭😭😭💔💔💔
🌾خُب می دانید که عربهای شیعه خیلی اعتقاد به سادات دارند و #سادات را خیلی احترام می کنند.🌸
می گفت آمدیم و تصمیم گرفتیم و با خود گفتیم ما که در این مکان #امامزاده نداریم دسترسی به آن هم که نداریم پس ایشان را می کنیم امامزاده✨🌸✨
ما شیعیان که اینجا جزء عشایر هستیم آمدیم و ایشان را به عنوان امامزاده دفن کردیم و برایش اتاقکی هم درست کردیم.🍃🌸
هر موقع که به تنگنا می خوردیم سراغ ایشان می آمدیم و به ایشان دخیل می بستیم.
بعد خود ایشان می گفت:
زندگی من زندگی فلاکت بار و خیلی عجیبی بود . یعنی کارم به جایی رسید که می خواستم اصلاً از همسرم جدا بشوم. ایشان می گفت صاحب فرزند نمی شدم .حتی گله ای که برای چراندن می آوردم گله کسان دیگر بود و من چوپانی بیش نبودم. ایشان می گفت این بحث که مردم می آیند به سراغ امامزاده و دخیل می شوند و حاجت می گیرند به گوش دولت مردان بصره رسید. اتاقکی که می شدبا کلنگ خراب کرد اینها آمدند و بخاطر اهانت کردن با یک بلدوزر خرابش کنند.
بلدوزر که به یک متری دیوار امامزاده که از شهدای شماست رسید آتش گرفت . همین مطلب باعث شد که آنها بیایند و یک مقبره ای برای ایشان بسازند. این امامزاده، امامزاده ای است که حتی اهل سنت هم می آیند و به ایشان دخیل می بندند.🍃🌸
از ایشان پرسیدم خب تو چه حاجتی گرفتی؟
ایشان در جواب گفت من فرزند دار نمی شدم و آمدم دخیل بستم به این امامزاده و از ایشان فرزند خواستم.
خدا به من فرزند پسری داده و از زمانی که قرار شد بچه به دنیا بیاید زندگی من از این رو به آن رو شد . وضعم خیلی خوب شده و همه به حالم غبطه می خورند. وقتی هم که بچه به دنیا آمد به احترام این امامزاده که از شهدای شماست اسمش را "رضا" گذاشتم و الان هم زندگی خیلی خوبی دارم.🌿
شماها از شهدایتان استفاده ای نمی برید.⚡️
حال این حرف را یک عراقی دارد به ما می زند:
🌹که شهدا امامزاده های شما هستند🌹
این بحث فقط به اینجا ختم نمی شد و واقعاً هم مقید بودند. حتی کار به جایی کشید که گفتیم خب آن امامزاده بالاخره خانواده دارد. شما به یک نحوی اگر می شود جنازه اش را به ما تحویل دهید.اما آن عراقی در جواب گفت اصلاً این حرف را بزنید ما دیگر با شما همکاری نمی کنیم. تا این اندازه به ایشان اعتقاد داشتند.
بعد که پرس و جو کردیم متوجه شدیم که خیلی از دولت مردان بصره هم خودشان دارند برای #حاجت گرفتن به سراغ این شهید می روند.✨🌸✨
🌸 #راوی:آزاده جانباز #سیدرضاموسوی
(۲)
👇👇👇
🌸.....
@Karbala_1365
🌹 یادی از شهید مدافع حرم مصطفی نبیلو (●ولادت: ۱۳۴۵، تهران ☆ ○شهادت: ۱۳۹۶، سوریه ☆ ■مزار: گلزار شهدای مدافع حرم بهشت معصومه"سلاماللهعلیها" قم)
❤️ دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) بودیم.
🌷 دفعه آخر که برای خداحافظی رفتیم حرم،
وقتی برمیگشتیم،
گفت دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز!
❓گفتم:
"چرا؟"
🔴 گفت:
✅《چون همیشه موقع خداحافظی میگفتم یا حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) من را دو ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب(سلاماللهعلیها) نوکری کنم.
ولی اینبار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب(سلاماللهعلیها).》
⁉️ من هم خندیدیم و گفتم:
"خب چه فرقی کرد؟"
♦️ گفت:
🔆《اینها دریای کرم هستند
چیزی را که ببخشند دیگر پس نمیگیرند.》
🎤 #راوی: #همسر_شهید
🌷 گزیدهای از وصیتنامه شهید:
🔆《حفاظت از حضرت آقا که محافظ اصلی دین و حرم اهلبیت هستند از اوجب واجبات است و حفاظت از ایشان حفاظت از حرمهاست...》
#شهید_مدافع_حرم #مصطفی_نبیلو
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃♥️ #کتابعشقبازیباامواج زندگینامهی داستانیِ #غواصشهید « #امیرطلایی» باقلم زیبای #خانمزینبش
~
🍃♥️
#کتابعشقبازیباامواج
زندگینامهی داستانیِ #غواصشهید
« #امیرطلایی»🕊
#قسمتاول
♥️🕊
" مامان! مامان!"
جونم؟ چی میخوای امیر؟
" میشه بهم پول بدی؟"
واسه چی می خوای؟
« میخوام برمنقل بخرم. امشب بچهها میان خونمون. هیئت داریم.»
بچهها که دیشب اینجا بودند
" خوب امشبم میان. مثل بابا اینا هر شب میرن هیئت. "
باشه عزیزم، برو از تو تاقچه بردار.
" بهمون چایی هم میدی؟ "
آره عزیزم هیئت که بدون چایی نمیشه.
" قربونت برم مامان "
خدا نکنه، دورت بگردم.
درب قدیمی کوچک با رنگ سفید و آبی که باز میشد یک دالن باریک
و بلند بود که دو خانه بیشتر نداشت. خانه آخری پر بود از بچههای شش هفت ساله محل که جمع شده بودند تا با هم هیئت راه بیندازند. ایام
محرم بود. #امیر وسط ایستاده بود و حسین حسین میگفت و بقیه هم
تکرار میکردند. هر کدام تکهای از یک نوحه را که بلد بود و همان می
شد ذکر لبشان. آن قدر این کار را ادامه میدادند که همه خسته میشدند.
از نفس که میافتادند کناری مینشستند و مادر برایشان چایی میآورد. از
اینکه مادر تحویلشان گرفته بود کلی ذوق میکردند.
سادگی و صفا را میشد از حرفها و رفتارهای بچهگانشان فهمید.
امیر باز به
یکی از بچهها پیله کرده بود؛ "زود باش سینه بزن" کار همیشگیاش بود. اگر
یکی از بچهها نمیخواند یا سینه نمیزد تهدیدش می
کرد که به تو نقل نمی-
دهم آن طفلی هم شروع میکرد به سینه زنی...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن:
🌸#راوی: #عزرابختیاری(مادرشهید)
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365
18.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پا به پای #راوی
منطقه عملیاتی #علقمه
#غواص هایی که دست بسته #شهید شدند را می شناسید؟
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365
17.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┈•꧁حاج༼﷽༽عمران꧂•----
🔻#راوی | #کربلای_چهار
🎥 جزیره ام الرصاص هنوز و بعد از سال ها از دفاع مقدس هنوز نیزه و شمشیر شکسته های قتلگاه غواصان با ما سخن می گویند و حدیث عشق می سرایند...
▫️مگر می توانیم فراموش کنیم؟
🎙 راوی: حاج علیرضا دلبریان
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
17.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#راوی | #کربلای_چهار
🎥 جزیره ام الرصاص هنوز و بعد از سال ها از دفاع مقدس هنوز نیزه و شمشیر شکسته های قتلگاه غواصان با ما سخن می گویند و حدیث عشق می سرایند...
▫️مگر می توانیم فراموش کنیم؟
🎙 راوی: حاج علیرضا دلبریان
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#مرانگفت!! 🌷ساعتی قبل از شروع عملیات #کربلای۴ که بسیار خسته بودم به سنگر مراجعه کردم یه چایی خوردم
- من برگشتم و به آن دو نفر گفتم با شما کار دارند. آن دو نفر به درب سنگر رفتند ناگهان من بیدار شدم به اطراف سنگر نگاه کردم ببینم آنها کجا هستند. قربانی که نبود جعفر کنار من سرش را گذاشته بود بین زانوها و تو خودش بود. صداش زدم جعفر نمیدونی چه خوابی برات دیدم، ادامه حرف مرا قیچی کرد. اشاره کرد آهسته، چه خبره! خودم میدانم بگذار تو خودم باشم. عملیات شروع شد و هر کسی رفت دنبال وظیفه خودش. نمیدانم چه ساعتی از شب بود من با نیسان داشتم گلوله توپ از زاغه به سنگرهای توپ میرساندم که در آن آتش پر حجمی که دشمن روی مواضع ما اجرا میکرد. یک لحظه متوجه شدم محمد قربانی و جعفر کرباسی به طرف من بدو میآیند و کاظمی کاظمی صدا میزنند. من هنوز توقف کامل نکرده بودم به نیسان رسیدند. قربانی گفت: خودت را برسون پای توپ شهید کردآبادی، عراقیها دارن میان تو جزیره ام الرصاص. من از آنها جدا شدم و به طرف سنگر شهید کردآبادی رفتم که بعد از جدا شدن من از آنها، دو گلوله خمپاره ۱۲۰ دو طرف نیسان آمده بود و عزیزان کرباسی و قربانی به شهادت رسیده بودند. بعد، خبر شهادت را آقا مصطفی به من داد و گفت کسی فعلاً چیزی نفهمه....
🌹خاطره ای به یاد #شهیدان معزز #فضلالله،نجاران، #محمدقربانی (فرمانده اتشبار توپخانه ۱۰۵ میلیمتری، جعفر کرباسی و #شهیدکردآبادی
#راوی: رزمنده دلاور حسنکاظمی