معشوقہ ٺویـــے...شعـر ٺویـــے...بغض منم من...
جولانِ #قلم پیشِ نگاهٺ عددے نیسٺ !
دیوانہ ٺراز قبل،
ڪمـــے خسٺہ ٺر از پیش...
مَردم بہ خدا عشـق دگر چیزِ بدے نیسٺ...
#شهیدحاج_حسن_تاجوک🌹
@Karbala_1365
❤️ #بهترین_فرمانده۰۰۰
سلام سردار
سالهاست از پروازت میگذرد اما نگاهت ، لبخندت و عشقت کهنه نشده!
در این روزهای سخت، لحظه ای نیست که جایت خالی نباشد در گوشه گوشه از شهرم در زیر این آسمان که شاهد رشادتها و شجاعتهایت بود و حالا چقدر دلتنگم💔 دلتنگ تو، بهترین فرمانده، #بهترین_بابای_دنیا…❣
دلتنگ وجودت که سالهاست از آسمانها نظاره ام میکند.
کاش بودی، کاش میشد برگردی، اینجا بدجور جایت خالیست…
🍃🌺🍃
🌹سردارسرتیپ
#شهیدحاج_حسن_تاجوک
فرمانده گردان مسلم ابن عقیل شهرستان ملایر
#شهادت:۶۷/۴/۱ غرب کشور
✨گزیده ای از #وصیتنامه:
و لا تَحسبنَّ الذینَ قُتلوا فی سبیل ا... امواتا بل احیاء عند ربهم یُرزقون
یا نفس من بعد الحسین(ع) مونی فبعده لا کنت ان تکونی«حضرت عباس»
ای نفس، زندگی بعد از حسین(ع) ننگت باد مرگت باد.✨
🍃❤️
@Karbala_1365
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_پانزدهم
#صفحه۳۳
🕊
🍂🍃🌾
🕊
#موج_دهم:
#راهکار_اشک…💧
🌾💧
🍃به هوش آمدم. روی برانکارد، کنار چند مجروح دیگر از داخل #هواپیما خارجمان می کردند. آمبولانسها صف کشیده بودند و هر کدام یکی دو مجروح را حمل می کردند. من را هم تنها سوار یک آمبولانس کردند. آمبوالانس آژیر وکشان به بیمارستانی رسید که روی سر در آن نوشته شده بود بیمارستان #شهیدخلیلی_شیراز
آنجا همه مجروحان از گوش و حلق و بینی خورده بودند. کنار هفت نفر خوابیدم. صورت یکی را ترکش جوری صاف کرده بود که دماغ نداشت. چند پرستار آمدند و زخمم را شستشو دادند.
شب که شد از کمردرد ناشی از #موج_گرفتگی آرام و قرار نداشتم. از روی تخت بلند شدم و روی زمین دراز کشیدم.
شب سختی بود. صبح که شد شنیدم که سرپرست به پزشک جراح می گفت:این آقا از گونه چپش تیر خورده، رفته دندانها شکسته، انتهای زبونش رو بریده، حلقش رو پاره کرده و از گلوش بیرون اومده.
پزشک جراح گفت:آماده اش کنید برای اتاق عمل. ساعتی بعد مرد میانسالی آمد و با لهجه شیرین شیرازی گفت:کاکو حاضر شو! باید آن ریش های قشنگت رو بتراشم.
یک سال بود که تیغ به صورتم نیفتاده بود. ریش های بلندی داشتم، با یک سیبیل پرپشت که از نوجوانی تیغ نخورده بود. ریشم را که زد، زخم و نگرانی را در صورتم دید و به سبیلم دست نزد. قیافه ای عجیب و غریب پیدا کردم که آن مجروحی که بینی اش را ترکش صاف کرده بود، بهم حسابی خندید و یک آینه آورد تا خودم را ببینم. حق داشت بخندد. من بیشتر از آن مجروح صورت صاف، به خودم خندیدم. با این صورت زرد و گونه های استخوانی و ریش صاف و سبیل چنگیزی، شده بودند عینهو معرکه گیرهای خال باز محله قدیمیمان در سرگذر. با این سروشکل رفتم به اتاق عمل و نمیدانم بعد از چند ساعت از اتاق عمل بیرون آمدم.
به هوش که آمدم پزشکان همچنان توی بخش بالای سرم بودند و گفتند:تو اتاق عمل نتوانستیم لولهای از راه بینی به معده بفرستیم. گیج و منگ فقط نگاه می کردم و اثر آمپول بیهوشی رفته بود و درد را میفهمیدم. گلویم را بسته بودند و از راه بینی لوله ای را به زحمت تا معده ام فرو کرده کردند و سرنگ بزرگی سرلوله زدند و از راه آن، مایعات و غذاهای آبکی را تا ته معده ام فرستادند.
کمی که وضعیتم بهتر شد، دکتر دوباره با چند پزشک جوان آمدند بالای سرم.
دکتر پانسمان را باز کرد و به دانشجویان پزشکی توضیحاتی علمی داد که من از تمام آن، این جمله آخرش را فهمیدم: " این گلوله همه چی رو شکافته و پاره کرده، الا رگ گردنشو. همان حبل الوریدی که خدای متعال فرموده، من به بنده ام از رگ گردنش بهش نزدیک ترم." از این تعبیر قرآنی پزشک جراح خوشم آمد.✨
بعد از چند روز، شماره تلفن برادر بزرگم، حاج حمید را روی کاغذ نوشتم و به ایستگاه پرستاری دادم و همان روز " داملا " خودش را از #همدان به #شیراز رساند و کمک کارم شد.
داشتیم بااو روی ویلچر داخل بخش می چرخیدیم که قیافه #حاج_حسن_تاجوک #فرمانده گردان بچه های #ملایر را ته راهرو دیدم. با اشاره به برادرم فهماندم که او را صدا کند.
او هم مثل من روی ویلچر بود و از شکم بدجوری مجروح شده بود.❣ #حاج_حسن دو سال پیش در کمینی در سومار به دام عراقی ها افتاده بود که تیرخلاص هم به سرش زده بودند؛ اما خدا خواست که از آن مهلکه جان سالم به در ببرد و حالا در #عملیات_کربلای۴ از ناحیه شکم به شدت مجروح شده بود و نمی توانست سرپا بایستد؛ اما برعکس من می توانستم راحت حرف بزند.
دیدن او شوروشعفی به من داد و با زبان لالی فهماندم که از عملیات چه خبر؟…
#ادامه_دارد…
🍂___________________
پ.ن:
#شهیدحاج_حسن_تاجوک ، در کربلای۴ بشدت مجروح میشود اما باهمان مجروحیت شدیدشان ، با آمبولانس در عملیات کربلای۵ حضور می یابد تا نیروهایش روحیه شان را از دست ندهند..
حاج حسن در چهارم تیرماه ۱۳۶۷ در جبهه غرب بشهادت می رسند.🕊🌹
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄