سلام بخاطر درخواست اعضا برای بیشتر قراردادن خاطرات #هفتادو_دومین_غواص در کانال، دونوبت داستان رو قرار میدیم..
إن شاءالله ناشر و #مبلغ شهداباشید با #نشرحداکثری داستان..🌹
💢این کتاب دارای ۱۱ قسمت هست که ما در کانال ۲ قسمت آن را قرار میدهیم ، عزیزانی که مایلند کتاب رو #خریداری کنند به آی دی خادم کانال مراجعه کنند..
ممنون از همراهی گرمتون
یاعلی✋
✨
بگذار ...
بگویم ،
آخر فهمیدم ...
چه ربطی ، بهم داریم !!!
تو
ادامه وجود منی ..."♥️
#حدیث_دل 🌸🍃
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✨ بگذار ... بگویم ، آخر فهمیدم ... چه ربطی ، بهم داریم !!! تو ادامه وجود منی ..."♥️ #حدیث_دل 🌸🍃 @K
🍂
میدونی بن بست زندگی کجاست؟
جایی که نه حق خواستن داری، نه توانایی فراموش کردن ...
#دلنوشته
🥀 @Karbala_1365
مداحی آنلاین - دختر بی مثل باباشه - مهدی رعنایی.mp3
3.76M
🌸 #میلاد_حضرت_رقیه(س)
💐دختر بی مثل باباشه
💐شیرینه و عسل باباشه
🎤 #مهدی_رعنایی
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
#یا_رقیہ_س💗
در دفتر شعر ڪربلا این خاتون
عمرےسٺ بہ دردانہ تخلص دارد
بالاے ضریح او مَلڪ حڪ ڪرده
در دادن حاجاٺ تخصص دارد
#ایام_ولادٺ_نازدانہ💖🎊
#اباعبدالله_مبارڪ💝🎉
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 💧 #حقیقت_کربلای۴ #قسمت_سوم
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_چهارم
#صفحه۷
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌾برخلاف زندگی در شهر زندگی در کنار رودخانه #سدگتوند از طلوع آفتاب شروع نمیشد! وقتی که سیاهی شب در آسمان پرده میکشید جنب و جوش زندگی آغاز میشد و به خاطر حجم زیاد برنامه ها از #علی_منطقی خواسته بودم که برنامه های ۲۴ ساعته را روی کاغذ بنویسد.
من و حاج محسن توی چادر فرماندهی نشسته بودیم که علی منطقی دم چادر ایستاد و گفت:با عرض پوزش از آقایان فرماندهی محترم #گردان_غواصی، اگر اذن دخول بفرمایید جدول برنامه ۲۴ ساعته را که امر فرموده بودید، به استحضارتان می رسانم.
لحن جدی او ما را به خنده انداخت گفتیم خب برسان.😂
سپس با یک ژست خاص مثل یک پیک تاریخی، طوماری را با دو دست به شکل عمودی گرفت و شروع به خواندن کرد.😌
برنامه ای متنوع که بین دو آموزش در آب را ، با دعا و نماز و سفره وحدت ، فاصله انداخته بود. در روز برنامه ای را که علی نوشته بود مو به مو اجرا می کردیم. هنوز نمی دانستم چقدر فرصت آموزش تازمان عملیات باقی مانده است. ولی هر روز که میگذشت به حدی آمادگی نبرد را میان #غواصان بالا می دیدم که گویی یک سال است با آنها کار کردهام.🌺
حاج محسن به نقاط دقیق و بسیار مهمی اشاره میکرد که حتی برای من که سالها با آب و #شنا مأنوس بودم، تازگی داشت.
یک روز وقتی با بچه ها تمرین غواصی در سطح با #اشنوگل میکردیم، دستهای از مرغان وحشی موازی ستون غواصان می رفتند.🕊 همه سرها زیر آب بود و فقط لوله اشنوگل ها از آب بیرون بود و به قدری بچه ها نرم و بی صدا فین می زدند که مرغان وحشی هم احساس ترس و ناامنی نداشتند. تا اینکه پاهایمان به گِل رسید. حالا باید بچه ها آرام سرهایشان را تا گردن از آب بیرون میآوردند و با اشاره دست من و حاج محسن به دو ستون به چپ و راست می رفتند. اما همین که یکی دو نفر زودتر از بقیه سرشان را از آب بیرون آوردند، دسته مرغان وحشی ترسیدند و به هوا برخاستند و یکباره همه سرها از آب بیرون آمدند و تا آن سوی ابرها به دسته مرغان وحشی خیره ماندند.
🕊
🕊 🕊 🕊
🕊
🕊 🕊
🕊
حاج محسن همانجا از میان گل ها بلند شد و بچهها را جمع کرد و گفت:
یه #غواص آنقدر باید با آب رفیق بشه که آرامش این پرنده های وحشی را هم به هم نزنه. به خصوص وقت ساحل کشی که به خط دشمن نزدیک میشیم. موقع ساحل کشی شاید مجبور بشیم که ساعتها توی باتلاق و احیاناً داخل موانع دشمن بی سر و صدا حرکت کنیم. اونجا توی اون موقعیت، هیچ حرفی نباید زده بشه، مگر با اشاره سر، دست و در صورت اضطرار با استفاده از صدای پرندگان آبی و...🦆
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_چهارم
#صفحه۸
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌾هنوز حاج محسن توضیحش کامل نشده بود که خودرو فرمانده لشکر از دور آمد. انتظار آمدنش را داشتم اما نه در این شرایط و با این قیافه های خنده دار و گل مالی شده بچه ها...😧
خودروی #فرمانده لشکر نزدیک و نزدیک تر شد. به حدی که چهره فرمانده لشکر و معاونان او به خوبی قابل تشخیص بودند. تاخیر نکردم و با صدای بلند فریاد زدم:
همگی با استتار کامل، لب ساحل به خط شن.
به طرفه العینی از گوشه کنار باتلاقها و نیزارها چهره های عجیب و نا آشنایی که تماماً با گِل پوشیده بود، نمایان شد.
فرمانده از همان فاصله خیره نگاه میکرد که یکباره فریاد یکی بلند شد: اونجا رو نگاه گراز ،گراز وحشی!😨
جنب و جوشی در میان بچه ها افتاد و کمی دورتر در میان صدای شق شق نی ها،
هیبت دو #غواص که چهار دست و پا می دویدند ظاهر شد و تکه های هویج را مثل پوزه #گراز در دهانشان جا داده بودند.🙃
این صحنه بیش از همه فرمانده لشکر را به خنده انداخت.😂
همه ساکت بودند. فرمانده جلوی صف ایستاد و به جمع سلام داد و نگاهی به #ساکی و #خدری کرد و با صدای مهربانانه ای گفت:
خدا قوت بچه ها.☺️
و باز هم جلوتر آمد و ستون را با یک چرخش سر بررسی کرد؛
اما انگار چیزی توجه اش را بیشتر جلب کرده بود.
دندان ها از فرط سردی هوا به هم می خورد.
مکثی کرد و ادامه داد: شما دو نفر قبلا توی شهر چه کاره بودین؟
ساکی و خدری با تأنی تکه های هویج را از دهانشان گرفتند و در حالی که هر دو می لرزیدند با هم پاسخ دادند: #دانشجو بودیم.
پرسید چه رشته ای؟
ساکی سرش را پایین انداخت و نیم نگاهی به خدری کرد که من در میان حرف او دویدم و گفتم: ایشون بچه #ملایرند و سال سوم #پزشکی رو توی دانشگاه شهید بهشتی #تهران می خونند. آقای خدری هم #مهندسی میخونند توی #کرمانشاه.
فرمانده سرش را پایین آورد ، آه سردی کشید. معلوم بود که میخواهد چیزی بپرسد.
جلوتر آمد و پنجرههای دستش را بر شانه لرزان ساکی گذاشت و با دست دیگرش گل های سر و صورت او را پاک کرد.
ناخودآگاه من هم به یاد اخلاص ساکی و کارهای شبانه او مثل آب رسانی افتادم.
همین که خواستم او را بیشتر معرفی کنم ، فرمانده لشکر لب به سخن گشود:
"شما صادق ترین و عاشق ترین #یاران_امام_خمینی هستید.✨ #تاریخ_ما_و_فردای_ما_مدیون_پاک_بازی_شماست."🌹
بعد از این دیدار من با #حاج_مهدی_کیانی و همراهانش سوار قایق شدیم و بچه ها شروع به غواصی کردند؛ به همان شکلی که قبلا آمده بودند. آرام و نرم و بی صدا در دو ستون موازی.
دیدن این بچه های آماده رزم ، شوقی آشکار در نگاه فرمانده ساخته بود. وقتی برگشتیم با بچه ها خداحافظی کرد و احساس درونی اش را با این جمله برای من باز نمود:"پدر و مادر این بچه ها اگر بدانند که فرزندانشان در چه شرایطی و با چه روحیه ای خود را برای عملیات آماده می کنند خواب به چشمانشان نمی آید..."
#ادامه_دارد…
🍂____________________
پ.ن:
غلامرضاخدری ، در شب عملیات کربلای۴ آسمانی شد.🌹
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
#story
ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻧﻔﺴﺶ ﺟﻠﻮﻩ ﯼ ﺯﻫﺮﺍ ﺩﺍﺭﺩ
ﭘﺪﺭﺵ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﺰﻧﺪ ﺟﺎ ﺩﺍﺭﺩ..؛
#حدیث_عاشقی 🌸🍃