『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❣🕊 🕊 ❣دلم برای تو حَـرم برای من به روی گنبدت با دستـای خـودت کبوتری
من فقط تُ رو میخوام حُسیــنِمَـن....🕊♥️
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
استوری
#سردارشهیدحسینهمدانی
ساعت 3:30
#شهیدهمدانی با همکارانش برای بازدید
و شناسایی به منطقهای که دست تکفیریها بود رفته و در راه به کمین بر می خورند،..
پاره ای از آتشی که دشمن در آن جا روشن کرده به ماشین اصابت می کند
و ماشین را منحرف کرده
و به رگبار می بندند و راننده از ناحیه کمر و سردار از ناحیه چشم و سر آسیب جدی دیده
به بیمارستان فرستاده می شود
که ساعت 8 شب #شهید می شود.
"یک تسبیح و یک انگشتر متبرک شده همراه با پیکر شهید همدانی هدیه #حاج_قاسم که همراه سردار همدانی دفن شد".
یاد #شهدا با #صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#ما_ملت_امامحسینیم🏴
یــــــــــٰازیٖــنــَـــــــــــــــــبْ🏴
یــــــــــٰاحُـسیٖــــــــــــــــنْ🏴
@Karbala_1365🏴
●➼┅═❧═┅┅───┄
🔖برشی از وصیت نامه
🌱مادرجان، می گویند بهشت زیر پای مادران است، ولی من خود، بهشت را در قلب تو دیدم و عطوفت و مهربانی تو هر لحظه در شهرهای غربت مرا به گریه وا می دارد و هرچه در شهرهای غربت می گردم و هر چه خود را با مرگ نزدیکتر می بینم، شدت علاقه ام را به شما بیشتر احساس می کنم، ولی هدفی که دارم مهمتر از این علاقه هاست.
#شهید_خسرو_حق_شناس🌷
یــــــــــٰازیٖــنــَـــــــــــــــــبْ🏴
یــــــــــٰاحُـسیٖــــــــــــــــنْ🏴
@Karbala_1365🏴
●➼┅═❧═┅┅───┄
#شهیدیکه_به_مادرش_قرآنخواندن_یاد_داد
✨مادر در خواب پسر شهیدش را میبیند. پسر به او میگوید: توی بهشت جام خیلی خوبه. چی میخوای برات بفرستم؟
○مادر میگوید: «چیزی نمیخوام؛ فقط جلسه قرآن که میرم، همه قرآن میخونن و من نمیتونم بخونم خجالت میکشم. میدونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون.».
○پسر میگوید: «نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون!»بعد از نماز یاد حرف پسرش میافتد.
○قرآن را بر میدارد و شروع میکند به خواندن. خبر میپیچد.
○پسر دیگرش اینرا به عنوان کرامت شهید محضر آیت الله نوری همدانی مطرح میکند و از ایشان میخواهد مادرش را امتحان کنند.
○حضرت آیتالله نوری همدانی نزد مادر شهید میروند. قرآنی را به او میدهند که بخواند. به راحتی همه جای قرآن را میخواند؛ اما بعضی جاها را نه.
○میفرمایند:«قرآن خودتان رو بردارید و بخوانید!».مادر شهید شروع میکند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط.
○آیت الله نوری گریه میکنند و چادر مادر شهید را میبوسند و میفرمایند:«جاهایی که نمیتوانستند بخوانند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم.».
🌷 #شهیدکاظمنجفیرستگار🌷
یــــــــــٰازیٖــنــَـــــــــــــــــبْ🏴
یــــــــــٰاحُـسیٖــــــــــــــــنْ🏴
@Karbala_1365🏴
●➼┅═❧═┅┅───┄
🍃🌸🍃
سلام دوستان
ما در اینجا بخاطر راحتی شما خیلی تبادل و تبلیغ نداریم ، #رهروشهدایکربلای۴ باشید و گروهها و دوستانتون رو به کانال #دعوتکنید...♥️
ا🍃🌸🍃
#شهادت❤️
آمدنی نیست
رسیدنی است،
باید آن قدر بدوی تا به آن برسی،
اگر بنشینی تا بیاید
همه #السابقون میشوند
میروند...
و تو جا میمانی...!
#حاج_حسین_یکتا💡
یــــــــــٰازیٖــنــَـــــــــــــــــبْ🏴
یــــــــــٰاحُـسیٖــــــــــــــــنْ🏴
@Karbala_1365🏴
●➼┅═❧═┅┅───┄
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃♥️
#کتابعشقبازیباامواج
زندگینامهی داستانیِ #غواصشهید « #امیرطلایی»
باقلم زیبای #خانمزینبشعبانی
❣🕊
« #شهیدامیرطلایی» سال ۱۳۳۹ در #همدان به دنیا آمد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، کارهای بزرگی چون مسئولیت واحد اطلاعات و تحقیقات کمیتهی انقلاب اسلامی، ریاست هیأت تکواندوی همدان، مسئولیت پذیرش #سپاه پاسداران در منطقهی کردستان، مسئولیت دایرهی سیاسی استانداری، مسئولیت دستهی غواصی #گردانجعفرطیار(ع) و تشکیل واحد مقاومت بسیج در گلتپه را عهدهدار بود.
این شهید بزرگوار در تاریخ سوم دیماه سال ۱۳۶۵ ،در عملیات « #کربلای۴»، به درجهی رفیع #شهادت رسید.🕊🌷
تصمیم داریم درکانال این کتاب زیبا را بصورت داستان برایتان قرار دهیم.
باشد که دعاوشفاعت شهید شامل حالمان گرددـ
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃♥️ #کتابعشقبازیباامواج زندگینامهی داستانیِ #غواصشهید « #امیرطلایی»🕊 #قسمتیازده
🍃♥️
#کتابعشقبازیباامواج
زندگینامهی داستانیِ #غواصشهید
« #امیرطلایی»🕊
#قسمتدوازدهم
♥️🕊
گفتم نکن، گوش که نمیدی حالا چطوری بیارمت بیرون؟
داداش قول بده به هیچ کس نگی که من از سنگه شکست خوردم.
نخند دندههات میشکنه
آخه الان وقت خندیدنِ.
رفته بودیم باغ، روزهای اول بهار بود و کار کشاورزی هم زیاد. من و #امیر رفته
بودیم به بابا کمک کنیم. بعضی وقتها بیل میزدیم، بعضی وقتها دیوار باغ
را درست میکردیم، دم عصر هم که میشد چندتا سیب زمینی زیر زغالها
میگذاشتیم تا کبابی شود و با نان تازه و نمک بخوریم. هر دو پر سر و صدا و
بازیگوش بودیم و بیشتر وقتها صدای بابا را در میآوردیم.
سنگ بزرگی کنار دیوار بود، امیرگفت:
باید این سنگ را بردارم.
باز شروع کردی، سنگ به این بزرگی رو چطور میخوای برداری؟
بابا کمرت درد می گیرد. چرا گوش نمیدی؟
باید بلندش کنم. باید ببینم
میتونم یا نه؟
آن موقع امیر پانزده سالش بود. از بچگیهر کاری که میخواست انجام بدهد،
تا آخر انجام میداد. بالاخره سنگ را بلند کرد. سنگ از خودش بزرگتر بود.
همینکه بلندش کرد افتاد و سنگ نشست روی سینهاش. حالا من باید هر چی
زور داشتم بگذارم تا سنگ را از روی سینهاش بردارم. خدا رحم کرد که آسیب جدی ندید.
همان سال ورزش رزمی را شروع کرد. اول رفت کونگ فو تا مرحله کمربند مشکی هم پیش رفت. انقلاب که پیروز شد، کونگفو ممنوع شد این دفعه
رفت سراغ تکواندو. تکواندو را هم تا کمر بند مشکی ادامه داد.
بقیه را هم به ورزش تشویق میکرد. یکی از دوستانش معتاد بود. آنقدر با او صحبت کرد که راضی شد برود باشگاه، خودش برایش لباس خرید و کمکش کرد تا ترک
کند. آن بنده خدا بعدها رفت جبهه و از ناحیه پا جانباز شد.
🌷وقتی انقلاب پیروز شد. هیئت رزمی استان تشکیل شد، امیر به عنوان مسئول
هیئت انتخاب شد. بعد از مدتی هیئت بر اساس رشته های ورزشی تفکیک
شد و امیر شد مسئول هیئت تکواندوی استان.
در همان باشگاه تختی زیر
نظر امیر کلاسهای متنوعی تشکیل شد که تعداد زیادی هم عضو داشت.کار
امیر هم بیشتر شد، اما این فعالیتها باعث نشد که از فعالیت در بسیج و
کمیته انقلاب غافل شود.
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃♥️ #کتابعشقبازیباامواج زندگینامهی داستانیِ #غواصشهید « #امیرطلایی» باقلم زیبای #خانمزینبش
🍃♥️
#کتابعشقبازیباامواج
زندگینامهی داستانیِ #غواصشهید
« #امیرطلایی»🕊
#قسمتسیزدهم
♥️🕊
🕊بعد از #شهادت امیر دوستانش میآمدند تا از مادر یادگاری بگیرند، ایشان هم
تمام مدالها و کاپهایی را که امیر جایزه گرفته بود به آنها داد فقط تقدیرنامهها
را برای خودش نگه داشت.(۱)
قرار بود مسابقات #تکواندو در #همدان برگزار بشه، امیر و باشگاه تختی
میزبان مسابقه بودن.
امیر آن شب آقای مجیدصفوی برادر سردار رحیم صفوی که مسئول فدراسیون هیئتهای رزمی بود را آورده بود خانه. تمام
چند شبی که مهمانها همدان بودن امیر از آنها در خانه پذیرایی کرد.
گفتم:«امیر جان! مگه باشگاه شما پول نداره برا مهمان هاش هتل بگیره؟
شما هر دفعه مهمان ها را میاری خونه.» گفت:«چراداداش داره ولی این پولها باید برای خود باشگاه و بچهها خرج بشه. بعد هم مهمونهای به
این عزیزی را که نمیبرن هتل.»
همیشه در مورد بیتالمال خیلی دقیق و حساس بود. حتی در مورد کوچکترین وسایل #بیتالمال دقت میکرد.
یکبار خودکاری در جیبش بود، از او خواستم خودکار را به من بدهد تا مطلبی را بنویسم. نداد، " گفت:" من حق ندارم از این خودکار برای کارهای
شخصی استفاده کنم.
گفت این خودکار بیت المال
، صبر کن میرم برات خودکار میارم.
" چند دقیقه طول کشید تا برگشت. اما هر چقدر دلت بخواد نسبت به مال خودش بخشنده بود ولی در مورد بیت المال حساس بود.
وقتی در سپاه سنندج مسئول پذیرش بود، از بازار سنندج یک دست لباس کردی که جنس خیلی قشنگی هم داشت خریده بود. وقتی به خانه آمد، من از دیدن لباس کلی ذوق کردم و تبریک گفتم.
گفت: "داداش مثل اینکه خیلی خوشت آمده، باشه برای شما. ♥️
گفتم:نه عزیزم برای خودت خریدی. منم اگر خواستم می پوشم.
قبول نکرد.
بالاخره لباس کردی را داد به من و دیگر
نپوشید. این لباس را الان هم نگه داشتم. یکی از قشنگترین یادگاریهای امیر
است که هر دفعه نگاهش میکنم سخاوت و بخشندگی امیر را به یادم می آورد
ََّ و آیه ۹۲ از سوره مبارکه آل عمران را که میفرماید:
« لَنْ تَنَالُوا الْبِرّ حَتّیٰ تُنْفِقُوامِمّاتُحِبُّونَ »✨
؛شما هرگز به مقام نیکوکاران و خاصان خدا نخواهید رسید
مگر از آنچه دوست میدارید و محبوب شماست در راه خدا انفاق کنید.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن:
راوی:
#کریمطلایی(برادر شهید)
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365