🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادیروحشهداصلوات
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨
💌#دلنوشته_مهدوی
#سلام_پدر_مهربانم
❣مهدے جان!
▫️آقا جان معنی انتظار را نمی دانیم
ولی
دل هایمان برای دیدنت پر می کشد
اسم قشنگت قلبمان را می لرزاند
نمی گوییم عاشقیم
ولی بی تـــــــو
تحمل زنده ماندن را نداریم...
یابن الحسن روحی فداکــــــــ
💌#دلنوشته_مهدوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
⭕️ حاج حسینیکتا:
اصلا اسمش قاسم بود! میدونی معنیش چیه؟!
یعنی تقسیم میکرد...
میگفت: غصه و غمها مال من، شادیا مال شما!
بیخوابیا مال من، تو راحت بخواب...
دور از خانواده بودن مال من، تو راحت پیش خانمت باش، پیش مامانت باش، پیش بابات باش!
قاسم بود دیگه، تقسیم میکرد…
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃♥️
#کتابعشقبازیباامواج
زندگینامهی داستانیِ #غواصشهید « #امیرطلایی»
باقلم زیبای #خانمزینبشعبانی
❣🕊
« #شهیدامیرطلایی» سال ۱۳۳۹ در #همدان به دنیا آمد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، کارهای بزرگی چون مسئولیت واحد اطلاعات و تحقیقات کمیتهی انقلاب اسلامی، ریاست هیأت تکواندوی همدان، مسئولیت پذیرش #سپاه پاسداران در منطقهی کردستان، مسئولیت دایرهی سیاسی استانداری، مسئولیت دستهی غواصی #گردانجعفرطیار(ع) و تشکیل واحد مقاومت بسیج در گلتپه را عهدهدار بود.
این شهید بزرگوار در تاریخ سوم دیماه سال ۱۳۶۵ ،در عملیات « #کربلای۴»، به درجهی رفیع #شهادت رسید.🕊🌷
درکانال این کتاب زیبا را بصورت داستان برایتان قرار دادهایم.
باشد که دعاوشفاعت شهید شامل حالمان گردد.
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
~ 🍃♥️ #عشقبازیباامواج زندگینامهی داستانیِ #غواصشهید « #امیرطلایی»🕊 #قسمتبیستُسه
~
🍃♥️
#عشقبازیباامواج
زندگینامهی داستانیِ #غواصشهید
« #امیرطلایی»🕊
#قسمتبیستُچهارم
♥️🕊
امیر آقا پاشو ، غلط کردم پاشو. جون مادرت پاشو
.
بابا کم زجه بزن سرمون رفت.
آخه امیر، استادم بود، خدایا چه کاری کردم
.
من، #امیرطلایی، #علیرضاخدری(شهید) و #علیمنطقی(شهید) طبق برنامه هر روزه سوار قایق شدیم و رفتیم به جایی که هرروز برای تمرینات رزمی میرفتیم. امیر روحیه خاصی داشت. دوست نداشت جلوی چشم باشد و بچهها او را بالاتر از خودشان بدانند. تا آخر هم هیچ کس متوجه نشد که امیر دانشجو، پاسدار رسمی و رزمی کار بوده به جز چند نفری که از قبل او را می شناختند.
اول کمی نرمش انجام دادیم و بعد تمرینات تخصصی شروع شد. هر وقت میخواستیم فن جدیدی را تمرین کنیم اول علی منطقی و امیر آن فن را انجام
میدادند. علی کونگفو کار کرده بود و حریف خوبی برای امیر بود. تنها اشکالش این بود که علی خیلی شوخ بود و نمیتوانستی بفهمی الان شوخی می کند یا جدی است؛ حتی درتمرینات رزمی که با کسی شوخی ندارد. ولی
امیر همیشه ضربهها را کنترل شده اجرا میکرد. نمیخواست کسی آسیب ببیند. به ما هم تاکید میکرد خیلی مراقب باشیم.
میگفت:این فنون برای
مقابله احتمالی با نیروهای دشمن، مبادا کار خطرناکی بکنید.
اول امیر اسم فن را گفت و کمی راجع به آن توضیح داد، بعد روی علی فن را
اجرا کرد. حالا نوبت علی بود که خودش را نشان بدهد. باز هم علی شوخی اش گرفت و ضربه را کمی با آب و تاب اجرا کرد. مشت علی خورد روی دیافراگم امیر و امیر نقش زمین شد.
اول فکر کردیم شوخی میکند. چند ثانیه که گذشت دیدیم امیر تکان نمی خورد. همه دویدیم جلو و دور امیر را گرفتیم.
هر چه صدا زدیم جواب نداد. علی خودش را انداخته بود روی امیر و التماس
میکرد.
" امیر آقا غلط کردم، پاشو. امیر آقا! ببخشید نمیخواستم اذیت شوی
مدام بوسش میکرد و قربون صدقهاش میرفت. حالا نمیدانم این کارهای
علی جدی بود یا باز هم داشت سربه سر ما میگذاشت. رفتیم کمی آب آوردیم
و به سر و صورتش پاشیدیم. کمی هم از روشهای مالش و نرمش استفاده
کردیم تا بالاخره امیر آقا به هوش آمد. حالا باید سعی میکردیم علی رو از
روی سینه امیر بلند کنیم که داشت مثل مادرهای داغ دیده گریه میکرد و زجه
میزد.😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن:
مدافعحرم #شهیدعلیرضاشمسیپور(همرزم شهید)
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365
~
🍃♥️
#عشقبازیباامواج
زندگینامهی داستانیِ #غواصشهید
« #امیرطلایی»🕊
#قسمتبیستُپنجم
♥️🕊
هوا سرد بود. نیمههای شب، اوایل زمستان و تمرینات فشرده غواصی.
خستگی هم به همه اینها اضافه میشد. گاهی از شدت سرما دندانها به سرعت روی هم میخورد تا حدی که فک بعضی از بچهها از جا در میرفت.
یکی از بچهها آنقدر فکش از جا در رفته بود که عادت کرده بود. یعنی به محض وارد شدن درآب فکش در میرفت و باید جایش میانداختیم. آخر سر چون راضی نشد از گردان غواصی بیرون برود مجبور شدیم فکش را با چفیه
ببندیم که وقتی وارد آب میشود کمتر روی هم بخورد و اذیت شود. در این
شرایط برای اینکه بچهها بتوانند کمی داخل آب بمانند تا دمای بدنشان کمی
با دمای آب سازگار شود یک قاشق مرباخوری عسل دهان هر کدام میگذاشتیم. سختی زمانی بیشتر میشد که از آب بیرون میآمدیم باید سریع
لباسهای غواصی را بیرون می آوردیم.
بیرون آوردن لباسهای غواصی به خاطر تنگی، کشی بودن و خیس بودن طول میکشید، باید می نشستیم زمین و آرام آرام آنها را از تنمان بیرون میکشیدیم. بدنی که ساعتها در آب دست
و پا زده توانی برای ایستادن نداشت و سرمای هوا و ضعفی که به خاطر شنای
زیاد بر بدن غالب میشد در کنار لرزش شدیدی که چهار ستون بدنت را درگیر کرده بود، اجازه این کار را به فرد نمیداد. دستها از شدت خستگی و سرما کبود شده بود و می لرزید و لباس خیس از دست در میرفت. هر چه مدت تعویض لباس بیشتر طول میکشید لرزش تنت بیشتر می شد و احتمال مریض
شدن و جا ماندن از تمرنیات فردا بیشتر بود. شاید
نه که قطعا سختترین
قسمت کار همین جا بود. اینجا بود که بعضی از بچهها خودشان را خیلی خوب
نشان میدادند. همانهایی که نور بالا میزدند و شبها و روزهای عملیات قبل از بقیه آسمانی میشدند.🕊
یکی ازهمانها امیر بود. #امیر برای این لحظات
ابتکار جالبی به خرج داده بود.
روزها با یکی دو نفراز بچهها نخلهای خشکیده روستای خسرو آباد که محل
اسکانمان بود، را جمع میکردند و زیر یک بشکه آب میگذاشتند. قبل از اینکه
وارد آب شویم چوبهای زیر بشکه را آتش میزدند، تا وقتی بیرون میآییم، آب مالیم شده باشد. از آب که بیرون میآمدیم همگی دور بشکه جمع می شدیم. در آن شرایطی که هر کس به فکر خودش بود امیر و دوستاش با همان
لباسهای خیس میدویدند و سطلهای آب را پر میکردند و روی تن بچهها
میریختند. بعد هم کمک میکردند تا لباسهایمان را بیرون بیاوریم. خودشان
آخرین نفراتی بودند که برای استراحت به چادر برمیگشتند. آن همه انرژی و
توان اگر زاییده ایمان و اعتقاد نبود پس از چه ناشی می شد؟ البته امیربعضی
وقتها ابتکارهای دیگری هم داشت که از آنها فرار میکردیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن:
- آزاده و جانباز #محسنجامهبزرگ(مربی غواصی گردانجعفرطیار
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غم شما جانکاه تر از آن بود که فکرش را می کردیم!💔
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچی... 😁
🌹امام رحمت الله علیه
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
#پیامبر_رحمت
او جان به من داده
اگر جان مرا هَم خواست
هرگز نمیپرسم از او
چون و چرایَش را ..
#لبیک_یا_رسول_الله
#من_محمد_را_دوست_دارم
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#پیامبر_رحمت او جان به من داده اگر جان مرا هَم خواست هرگز نمیپرسم از او چون و چرایَش را ..
.
پیام #رهبرمعظمانقلاب
خطاب به جوانان فرانسه؛
جوانان فرانسه!
از رئیس جمهور خود بپرسید:
چرا از اهانت به پیامبر خدا حمایت میکند
و آن را آزادی بیان میشمارد؟
آیا معنی آزادی بیان این است:
دشنام و اهانت
آن هم به #چهرههایدرخشانومقدس؟
آیا این کار احمقانه
#توهینبهشعورملتینیست
که او را به ریاست خود انتخاب کرده است؟
سوال بعدی این است
که چرا تردید در هولوکاست جرم است؟
و اگر کسی چیزی در اینباره نوشت
#باید به زندان برود
#اما_اهانت_به_پیامبر_آزاد_است؟
#من_حضرتمحمد_را_دوستدارم
#پیامبر_رحمت
#لبیکیارسولالله
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄